کد خبر 1578000
تاریخ انتشار: ۵ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۱:۰۵

به گزارش مشرق، وحید یامین پور در مطلبی با عنوان «چشم‌پوشی بر حرام» که در راستای خاطرات شهدا است و برگرفته از عارفانه (شرح حال عارف شهید احمدعلی نیری) است نوشت:

شهید احمدعلی نیری می‌گوید که روزی با بچه‌ها رفته بودیم دماوند. همه رفقا مشغول بازی بودند. یکی از بزرگ‌ترها گفت: «احمدآقا برو این کتری رو آب کن.» بعد جایی رو نشان داد گفت: «اونجا رودخانه است!» من هم راه افتادم. از لابه‌لای بوته‌ها و درخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد، یک دفعه سرم را پایین انداختم و همان‌جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد. نمی‌دانستم چه کار کنم! همان‌جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم.

در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم: «خدایا کمکم کن! الان شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم! هیچ کس هم متوجه نمی‌شود. اما به‌خاطر تو از این گناه می‌گذرم.» بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم.

حالم خیلی منقلب بود. همین‌طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله! یا الله!» به‌محض این که این عبارت را تکرار کردم، صدایی شنیدم! ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ‌ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبّوحٌ قُدّوسٌ رَبُّ المَلائِکَةِ وَ الرّوح» (پاک و منزه است پروردگار ما و ملائکه و روح)

وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم، دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید، به اطراف می‌رفتم. از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم!»

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.