کد خبر 1554250
تاریخ انتشار: ۱۸ آذر ۱۴۰۲ - ۲۱:۱۷

به گزارش مشرق، کانال برپا در ایتا نوشت:

عمه انسی

امروز یک عمه از دنیا رفت. شما نمیشناسیدش. من و شما خیلی ها رو نمیشناسیم. «عمه» اصلا توی فرهنگ لغات ما یعنی مهر و محبت صمیمی و بی‌چشم‌داشت. اما عمه انسی خیلی فرق میکرد. بچه نداشت، اما مادری میکرد برای همه.

تو ندیدی و نشنیدی ماجرای خانمهایی که تو محله های تهران، زنهای همسایه رو جمع میکردند و پشت جبهه را جبهه دیگری میکردند برای جنگ دیگری از جنس زندگی. ندیده اید وقتی عمه انسی قول میداد یک کامیون مربای سیب درست کنند برای جبهه ها. سیبهای تازه دماوند را از باغهایش بچینند، شیشه های مرباخوری را جمع کنند و بشویند، شکر تهیه کنند، طوری مرباها را بسته بندی کنند که کپک نزند و سالم بماند، یک کامیون مربای سیب.

عمه انسی محور زنان محله بود. توی کوچه پس کوچه های نارمک، محله های اطراف هفت حوض. او یکی از ستونهای زندگی بود. هر کس درد داشت به عمه انسی میگفت. پناه اهالی خانه بود و فامیل و محله. عمه انسی فرزند نداشت اما بچه های فامیل مثل بچه هایش دوستش داشتند. کمکش میکردند. چقدر زیبا است وقتی زن پای کار مبارزه میآید، آن وقت همه زندگی را میآورد. همه را میآورد. امام میگفت خط مقدم انقلابمان زنان هستند. او این زنها را میگفت.

خدا هم یک جور دیگر دوستش داشت. من از اینجا فهمیدم که دو بار کربلا رفت، هر بار که برگشت یکی از عزیزهایش را از دست داد. یک بار صمیمیترین دوست و همراهش را و یک بار عزیزترین برادرش را. چرا بعد هر کربلا رفتن قلبش آزمایش میشد، حکمتی دارد که باید مجاهدانه دور و بر زینب کبری س زندگی کنی تا بفهمی. رب و مربی اصلی عالم چگونه رشدت میدهد.

قول داده بود برای همه سنگرهای یکی از خطوط جنگ، درهای پارچه ای بسازد که هم حشرات موزی نتوانند وارد سنگر شوند، هم راحت باشد برای رفت و آمد. خودش طراحی کرد. پارچه اش را با کمک خیرین تهیه کرد و با همان لشکر زنانه که میشناخت و با ارتباطاتی از جنس عشق و معنویت جمعشان کرده بود، درهای پارچه ای را دوخت و راهی جبهه ها کرد.

عمه انسی را نمیشناسید. شما غیر از چهارتا سلبریتی مکشوفه عاشق لایک و فالور چه کسی را میشناسید؟ زن چه میفهمید یعنی کی؟ وقتی همین لشکر زنانه شدند بانی یک خیریه بزرگ در تهران در دهه هفتاد وقتی یک تنه بلند شد رفت بشاگرد کمک حاج عبدالله والی تا کارگاه خیاطی برای زنان منطقه بنا کند. وقتی در قم کمک کرد تا کارگاه خیاطی برای کمک به محرومین بنا کند. آه حالا عمه انسی هم رفت. بدون جلسه تکریمی، بدون تبلیغ و ترویج و کتاب و سخنرانی، رفت در اوج گمنامی.

روح سیدمحمدساجدی شاد، یکی از کسانی که مراقب عمه انسی بود، او بود. مثل پسرش کمکش میداد. باید چشمهای مسلحی مثل چشمهای سیدمحمد داشته باشی تا بفهمی کجا عمرت را خرج کنی. عمه انسی ها زیادند بچه ها. نگاهی به دور و برتان کنید خیلی از اینها را پیدا میکنید. حیف است نشناسید. اینها گنج های واقعی اند. اینها متن تمدن اسلامی ما را میسازند اینها خط مقدم پیشرفت کشورند. اینها مظهر هویت زن اند، مظهر زندگی اند. مظهر آزادی اند. بروید دختران گلم پای کلاس عمه انسی ها، خیلی چیزها پیدا میشود که لابلای این صفحات مجازی شاید نباشد.
روحش شاد. امروز پر کشید. خیلی دعایش کنید.

پ ن. او عمه من نبود. البته بود. عمه همه ما بود.

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.