قاتل را می‌توانیم در کارنامه فینچر یک فیلم شیک و تجربه بصری شیک توصیف کنیم اما این فیلم اثری نیست که ارزش تماشا کردن داشته باشد.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق - «دیوید فینچر» خالق شاهکارهایی نظیر «هفت» ، «بازی» و «باشگاه مشت‌زنی» با فیلم «قاتل» به رده فیلمسازان متوسط تنزل پیدا کرد.

کارگردان این فیلم، یکی از مشهورترین فیلمسازان تاریخ سینماست اما آخرین ساخته‌اش، یک افتضاح تمام عیار است. فیلمنامه این اثر را«اندرو کوین واکر» بر اساس مجموعه رمان گرافیکی فرانسوی به همین نام نوشته است. «قاتل» اقتباسی از رمان گرافیکی الکسیس نولنت(معروف به ماتز) است که توسط «لوک جاکامون» تصویرگری شده است.

اقتباس این اثر آقای کارگردان را به گذشته‌اش بازمی‌گرداند، زمانی که کارش را با کارگردانی موزیک‌ویدئو آغاز کرد و با این فیلم، به همان نقطه صفر ساخت موزیک ویدئو بازگشته است.

آخرین اثر پرسرو صدای این کارگردان یک موزیک ویدئو طولانی درباره تصویر کلیشه‌ای یک قاتل است که بارها در سینماتکرار شده است.

«قاتل»رمان گرافیکی فرانسوی، یک پرسوناژ ظاهراً معمولی از نظر جسمی اما پوچ گراست. او مدعی است مردم دیگر وحشتناک هستند، جهان ناامید است، ما روی انبوهی از اجساد زندگی می کنیم" ، این نقل قول‌هایش را از «مسیح» کازانتزاکیس نقل قول می کند.

با شرورها خویشاوند است و زمان زیادی را نیز به تنهایی می گذراند. صفحه‌های کمیکمرجع اقتباس، از افکار نفرت انگیز و احمقانه «قاتل» لبریز است.

گاهی اوقات ممکن است احساس کنیم که در حال تماشای ورسیون دیگری از اکولایزر( The Equalizer ) هستیم. عجیب است که چگونه یک فیلم فینچر می تواند تا این حد معمولی به نظر برسد.

فیلم از پاریس آغاز می شود، جایی که قاتل در مخفیگاه متروکه‌اش منتظر است تا هدفش، در«وی‌آی‌پی»(VIP) هتلی در آن سوی ساختمان از راه برسد. قاتل برخی از تمریناتی مثل یوگا را انجام می دهد و حین برخی مشاهدات از "پنجره عقبی" مشغول خوردن مک دونالد و انجام حرکات کششی یوگا است.

هدف وارد VIP می‌شود، قاتل شلیک می‌کند اما به سوژه نمی‌خورد و به زنی که روبرویش ایستاده برخورد می‌کند. قاتل به سرعت، بی سر و صدا و هوشمندانه هیچ ردی از خود باقی نمی گذارد و به مخفیگاهش در جمهوری دومینیکن می‌گریزد.

مشخص نیست که قربانی مورد نظر چه کسی بوده و چرا باید او را به قتل برساند؟!

پس از خطای قاتل چه اتفاقی برای قاتل می‌افتد؟

رئیس او، هاجز (چارلز پارنل)، تصمیم دارد او را حذف کند. دو پیمانکار دیگر وارد خانه‌اش می‌شوند و به ماگدالا (سوفی شارلوت) همسرش صدمه می‌زنند.پیمانکاران جدید می‌خواهد هر گونه ردی از «قاتل» را پاک کنند. به این ترتیب، «قاتل» به یک انتقام‌جوی فاقد ترحم تبدیل می‌شود و او جستجوی دو مهاجم را آغاز می‌کند.

پس از آنکه «قاتل» آدرس دو پیمانکار مهاجم را پیدا می‌کند، به دنبال هر یک از آنها می رود. یکی در فلوریدا زندگی می کند و دیگری در پیت‎بول.

مبارزه با یکی از این دو پیمانکار به اندازه یک مسابقه کشتی کچ حرفه‌ای طراحی شده است.هر شیشه میز قهوه خوری، لیوان یا هر شیئی شیشه‌ای که در دست یکی از این دو نفر باشد روی سر دیگری شکسته می شود.

در این فیلم کم دیالوگ یک اپیزود پر حرف وجود دارد که شامل ملاقات قاتل با «کارشناس» (تیلدا سوینتون) در رستورانی شیک در حومه نیویورک است. کارشناس متوجه می شود که به ایستگاه پایانی زندگی‌اش رسیده و برای آخرین وعده غذایی خود هر چه دلش می‌خواهد سفارش می‌دهد و یک جوک کثیف را به زیبایی تعریف می کند.

این صحنه ۱۰ دقیقه به طول می‌کشید، آنهم برای فیلمی که لحظات ایستایی مثل این سکانس ندارد. کارشناس همان «ملکه یخی» مشهور «تیلدا سوینتون» است که حضورش ناگهان موجب انجماد فیلم می‌شود.

با کشته شدن کارشناس (تیلدا سوینتون ) «قاتل» کارش به پایان نرسیده و جالب است که با این همه پراکنده‌نگاری محتوایی در جستجوهایش، کارگردان می‌خواهد اثرش را به یک نتیجه نهایی کلاسیک برساند.

فیلمنامه قاتل یک کلیشه محض است؛ این فیلم روایت یک داستان انتقامی آشنا، فاقد عمق و طنین احساسی است و همه عناصر محتوایی فیلم، کلیشه‌هایی از این جنس را یادآوری می‌کند. از ابتدای شروع فیلم این سئوال مطرح می‌شود آخرین فردی که قاتل باید از صحنه روزگار محوش کند، کیست؟

در اغلب فیلم‌های سینمایی این مسئله به پایان فیلم گره می‌خورد و به چیدمانی دقیق نیاز دارد. کارگردان و فیلمنامه‌نویس، از به تصویر کشیدن وظایف مفصلی که قاتل برای تکمیل مأموریت‌هایش نیاز دارد، لذت می‌برند، اما توصیف مقصر پایانی فیلم برای به قتل رسیدن مبتکرانه نیست، چون سکانس‌های پرداختن به قاتل‌های فرعی جذابتر از سکانس‌های مربوط به سفارش دهنده حذف فیزیکی قاتل است.

دنبال کردن اقدامات «قاتل» یک فعالیت منفعلانه است و شاید به همین دلیل است که فیلم بسیار خسته کننده می‌شود.

«فاسبندر» در هر صحنه ای حضور دارد، به درستی بی احساس است. او با استفاده از صورتش همان خطوط چهره خود را تکرار می‌کند.

بزرگ‌ترین قربانی «قاتل»، دو ساعت وقتی است که تماشاگران صرف تماشای این اثر می‌کنند.

در حالیکه فینچر به صورت موثری از صدای ذهنی شخصیت‌ها در باشگاه مشت‌زنی استفاده می کرد، اما در این فیلم شنیدن افکار و اعمال قاتل از طریق تک گویی بر فضاهای بصری و سکانس‌های موثر فیلم تاثیر منفی می‌گذارد و در اغلب مواقع زمانی که صدای قاتل را پخش می‌شود، بار تعلیقی فیلم سقوط می‌کند.«قاتل» ویترینی از مهارت های کارگردانی بی‌عیب و نقص دیوید فینچر را به نمایش می‌گذارد، به ویژه در زمینه حرکات دوربین، نورپردازی و کادربندی.

یکی از جنبه های برجسته «قاتل»، حرکات محاسبه شده دوربین است. هرتماشاگری که فینچر را دنبال کرده باشد، می‌داند که او چقدر دقیق است و تعداد زیادی قاب را برای سکانس‌هایش طراح می‌کند، او یک نابغه مطلق روان پریش است.

حرکات دوربین به طور مداوم دقیق و از نظر بصری جذاب است. سبک و امضای فینچر با توانایی او در ایجاد تنش و جو در هر لحظه در هر فریم مشهود است. استعداد او برای ایجاد تعلیق از طریق قاب بندی و سرعت در طول این فیلم می درخشد، حتی اگر از حیث محتوا او بدترین فیلم جهان را در کارنامه‌اش ثبت کرده باشد.

نورپردازی و کادربندی در «قاتل» فوق العاده دیدنی است و قابلیت‌های بصری های تاریک کردن صحنه که شخصیت اصلی را بد خلق، سنگدل و مرموز نشان می‌دهد، مهارت فینچر از سایه و نورپردازی برای ساختن فضای تعلیقی را به رخ می‌کشد. کادربندی‌ها نیز بی عیب و نقص است و توجه مخاطب را به خود جلب می کند.

با این حال، قاتل دارای اشکالات فراوانی است و در اغلب سکانس‌ها فیلم از حیث «درون مایه» روایی کسل کننده است.

در حالیکه فینچر به صورت موثری از صدای ذهنی شخصیت‌ها در باشگاه مشت‌زنی استفاده می کرد، اما در این فیلم شنیدن افکار و اعمال قاتل از طریق تک گویی بر فضاهای بصری و سکانس‌های موثر فیلم تاثیر منفی می‌گذارد و در اغلب مواقع زمانی که صدای قاتل را پخش می‌شود، بار تعلیقی فیلم سقوط می‌کند.

فیلمنامه قاتل یک کلیشه محض است؛ این فیلم روایت یک داستان انتقامی آشنا، فاقد عمق و طنین احساسی است و همه عناصر محتوایی فیلم، کلیشه‌هایی از این جنس را یادآوری می‌کند.

به این دسته از فیلم‌ها که دارای گرایشات مینی مالیستی هستند، عنوان «روایت بی‌پایان» را نسبت می‌دهند. به عنوان مثال قاتل در این فیلم برای به آرامش رسیدن و انجام انتقام می‌توانست به جای ۵ نفر ، هفت نفر را به قتل برساند یا در فیلم افرادی که به قتل می‌رسیدند را به سادگی می‌توانیم از فیلم حذف کنیم و روایت هم صدمه‌ای نبیند.

خط داستانی فیلم بارها تجربه شده و نمونه‌های مشهور از این جنس ساخته شده است.حرکت قهرمان یادآور فیلم فراری (اندرو دیویس) است و انتقام برای همسر شباهت عجیبی به روایت فیلم بدون پشیمانی (استفانو سولیما) محصول ۲۰۲۱ دارد که که در آن مایکل‌بی‌جردن (در نقش جان کلی) برای گرفتن انتقام همسرش، سربازان روس فراوانی را به قتل می‌رساند.

در فیلم‌هایی نظیر «بدون پشیمانی» و «قاتل» کاراکترها تک بعدی هستند و رابطه احساسی با مخاطب برقرار نمی‌کنند. بسیاری از افرادی که قاتل در طول فیلم با آنها روبرو می شود، زمان حضور بسیار کوتاهی دارند و پتانسیل فیلم برای بررسی معضلات اخلاقی یا توسعه شخصیت‌ها پیچیده به نفع روایتی ساده تر هدر رفته است.

در اغلب لحظات می‌توانیم تصور کنیم که ما در حال تماشای اولین فیلم اکشن واقعی فینچر هستیم، با این حال، هسته احساسی دندان‌گیری که قاتل را به جلو می راند، وجود ندارد.این انتقاد به فینچر وارد است چون در فیلم‌های او، مهمترین مولفه ، انگیزه‌ شخصیت‌ها برای گسترش روایت است.


گاهی اوقات ممکن است احساس کنیم که در حال تماشای ورسیون دیگری از اکولایزر( The Equalizer ) هستیم. عجیب است که چگونه یک فیلم فینچر می تواند تا این حد معمولی به نظر برسد. قاتل دارای لحظات کسل کننده، با کارگردانی شیک و پالت‌های رنگی فینچری است که همه این مولفه‌ها لاغر بودن روایت را توجیه نمی‌کند.

قاتلدر جایی از منولوگ‌هایش می‌گوید: : «من به هیچ خدا یا کشوری خدمت نمی کنم. "من هیچ پرچمی برافراشتم."او هر چند وقت یکبار قوانین شغلی خود را برای ما و خودش بازگو می کند که هیچ دستاوردی برای جنبه‌های ضعیف دراماتیک فیلم به همراه ندارد.به این دسته از فیلم‌ها که دارای گرایشات مینی مالیستی هستند، عنوان «روایت بی‌پایان» را نسبت می‌دهند. به عنوان مثال قاتل در این فیلم برای به آرامش رسیدن و انجام انتقام می‌توانست به جای ۵ نفر ، هفت نفر را به قتل برساند یا در فیلم افرادی که به قتل می‌رسیدند را به سادگی می‌توانیم از فیلم حذف کنیم و روایت هم صدمه‌ای نبیند.

به همین دلیل فیلمنامه متوسط، ارزیابی می‌شود و تبعیت از داستان انتقامی‌ که بارها دیده‌ایم مانع امتیاز یا اعتبار دادن به فیلم می شود.

مایکل فاسبندر در این اقتباس از مجموعه کتاب‌های مصور فرانسوی، نقش شخصیت بی احساس کلیشه‌ای را بازی می کند و مونولوگ‌های به هم پیوسته‌ای را می‌گوید که این مونولوگ‌ها چندان هم ممتاز نیست .

در جایی از منولوگ‌هایش می‌گوید: : «من به هیچ خدا یا کشوری خدمت نمی کنم. "من هیچ پرچمی برافراشتم."او هر چند وقت یکبار قوانین شغلی خود را برای ما و خودش بازگو می کند که هیچ دستاوردی برای جنبه‌های ضعیف دراماتیک فیلم به همراه ندارد.

کارگردان انتظارات ژانری را با تبدیل طرح «قتل/انتقام» را به ضد روایت تبدیل می‌کند و ژانر فیلم را زیر سوال می برد. با ادامه فیلم سرعت فیلم کاهش می یابد. همه چیز ضعیف و کم خون است، با صداپیشگی های مکرر فاسبندر با این عبارت‌ها «به برنامه پایبند باشید، پیش بینی کنید، بداهه‌کاری انجام ندهید. به هیچکس اعتماد نکن.»

شنیدن چنین نصیحت‌هایی از سوی فاسبندر تماشای اثر را به طور فزاینده ای خسته کننده می کند. به نظر فینچر می‌خواهد عمیق‌تر در روح و روان یک قاتل غرق شود. و او این غرق شدن را در رویکرد داستان سرایی عمدی سرد و خاموش فیلمش منعکس می‌کند.

مخاطبی که «جان ویک» کیانو ریوز در چهارگانه این مجموعه سینمایی را دنبال کرده باشد یا درک کلاسیکی از شاه‌نقش «چو یان فت» در فیلم کلاسیک «جان وو» در سال ۱۹۸۹ با عنوانی مشابه را دیده باشید، از این فیلم ناامید خواهد شد.

از نظر روایی، فیلم پیش پا حاوی لحظات غیر ارزشمند ، پراز صحنه‌های جنگی وحشیانه و خانگی به سبک «بیل را بکش» است و در برخی مواقع سبک حادثه‌ای فیلم به شگردهای بصری «تیمور بکمامبتوف» در فیلم تحت تعقیب محصول ۲۰۰۸،شباهت پیدا می‌کند؛ با این تفاوت که قاتل فیلم از اسلحه‌اش تیر کات دار به سبک «آنجلیاجولی»، در فیلم کارگردان گرجی الاصل شلیک نمی‌شود.

خیلی از منتقدان فرنگی و داخلی انتظار داشتند که این فیلم پس از فیلم منک بازگشتی برای فینچر به آثاردوره اول فیلمسازیش باشد، اما ... .

«قاتل» یک تریلر کوتاه است که می‌خواهد سنت‌های یک روایت مینی مالیستی از یک قاتل خونسرد شبیه فیلم سامورایی ژان پیر ملویل را بازآفرینی کند و چنین شخصیتی را با پس‌زمینه‌های مدرن تکنیکال ترکیب کند. او کت ترنچ یا فدورا نمی پوشد. او مانند یک توریست آلمانی لباس می‌پوشد، با یک کلاه ورزشی بدریخت.

قاتل را می‌توانیم در کارنامه فینچر یک فیلم شیک و تجربه بصری شیک توصیف کنیم اما این فیلم اثری نیست که ارزش تماشا کردن داشته باشد.

***علیرضا پورصباغ