کد خبر 1374104
تاریخ انتشار: ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱ - ۰۰:۳۸

حدود ساعت ۱۱ صبح بیست و یکم اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۱ بالاخره برایم پرده ها کنار رفت و آن رویا تبدیل به یک واقعیت شد.

سرویس دیدگاه مشرق - سید علی موسوی: از شدت هیجان بعد از نماز صبح نخوابیدم، هر چند دقیقه یکبار ساعت را نگاه میکردم. دست آخر هم بی طاقت شدم و زودتر حرکت کردم. در مدت زمانی که منتظر بودم تا ماشین برسد به نقشه‌ی داخل تلفن نگاه می کردم. مقصد مرکز شهر بود. حسینیه امام خمینی(ره) و موضوع دیداری که قرار بود در لباس یک معلم با رهبر انقلاب داشته باشم.  به فکر فرو رفتم که واقعا چند رهبر در دنیا وجود دارد که در وسط شهر و در آن شلوغی ها زندگی کنند. تصویرِ کاخ های رؤسای جمهور و پادشاهان کشورهایی که مدعی دموکراسی هستند به ذهنم خطور کرد و لبخندی بر لبم آمد.

بخش هایی از مسیر ترافیک سنگین بود و با وجودی که چند ساعت زودتر از موعد حرکت کرده بودم، بازهم نگران بودم که نکند حتی لحظه ای دیر برسم! ساعت ۸:۳۰ به خیابان کشوردوست رسیدم. از ماشین پیاده شدم به گیت های ایست بازرسی خیره شدم. باور نمیکردم که قرار است تا دقایقی دیگر از آنها عبور و دیداری را تجربه کنم که برایم شبیه رویا بوده.

حدود ساعت ۹ وارد حسینه شدم. تقریبا جزو اولین حاضران حسینیه امام خمینی (ره) بودم. باز هم تصاویر سالن های پر زرق و برق و معماری های تجملاتی محل سخنرانی رهبران دنیا از ذهنم گذشت و با مکانی که برای اولین بار در آن بودم مقایسه کردم! حسینه ای ساده با زیر اندازهای آبی ساده و صندلی های ساده ...همه چیز ساده، جز یک چیز.  آن هم احساسی بود که برای دیدار داشتی. اصلا نمیشد آن را ساده گرفت.  از قاب تلویزیون و عکس ها که قبلا می دیدی حس خاصی سراغت می آمد. حالا که دیگر قرار بود از چند متری تجربه کنی.

صندلی ها کاملا پر شده بود، از جنب و جوش محافظین و عوامل اجرایی فهمیدم که موعد دیدار نزدیک است. حدود ساعت ۱۱ صبح بیست و یکم اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۱ بالاخره برایم پرده ها کنار رفت و آن رویا تبدیل به یک واقعیت شد.

تا دگر سرو ننازد به خرامیدن خویش
سخنی با وی از آن قامت و رفتار بگو

آیاتی از کلام خدا قرائت شد و وزیر  آموزش و پرورش گزارشی از عملکرد این وزارتخانه ارائه کرد. خدا هم میدانست که دیگر طاقتمان طاق شده و تمام وجودمان انتظار است برای شنیدنِ صدای دوست از آن فاصله‌ی کم...حضرت آقا لب گشودند و سخن آغاز شد، اگر بگویم گاه گاهی برای چند ثانیه غافل میشدم و محو تماشای ایشان، گزافه نیست.

در هر فرازی از صحبت ها مساله ریشه ای را می گفتند.  "قوانین و دستورالعمل های خوب فراوان اند، مهم اجرای این هاست". صراحت را با تمام وجود احساس می کردی. احساس می کردی مطالبه دارند برای یک حرکت بزرگ. در جایی که اگر مسیر حرکتش درست شود آینده کشور دیدنی می شود. 

توصیه هایی را خطاب به ما معلمین هم داشتند. می خواستند اهمیت جایی که ایستاده ایم را درک کنیم. وقتی فرمودند "شما معلمان امانت دار هستید، امانت هایی که هم برای کشور مهم هستند و هم برای خانواده‌هایشان" برای من معلم جایگاهم هم شیرین میشد و هم پرمسئولیت. احساس کردم من معلم اگر به شغلم با این دید بنگرم که هر مخاطبی امانتی است در دستم، آنوقت آن آینده دیدنی بیشتر در دسترس خواهد بود و شغلم هم برایم یک وجود قابل افتخار. همان چیزی که رهبر انقلاب می خواستند."باید به گونه ای باشد که هم خود معلمین و هم خانواده‌هایشان و هم جامعه به آنها افتخار کنند"

خود دیدار و آنچه در دیدار شنیدم باعث شد بیش از پیش به این شغلم افتخار کنم. چراکه هم مسیر معلمی مرا به جایی رساند که امروز به زیارت ولی امر و رهبر مسلمین و آزادگان جهان نائل بشوم و هم شنیدم که در جایی قرار گرفته که رکن اصلی در راه رسیدن به یک تمدن اسلامی است
 

* منبع: وطن امروز