کد خبر 1166258
تاریخ انتشار: ۲۱ دی ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۷

حالا دیگر خیال همه راحت بود که اگر با این سر و وضع به عقب برود دیگر گم نمی‌شود و گمنام نمی ماند.

به گزارش مشرق، آنچه در ادامه می‌خوانید، خاطره‌ای از ایرج مقدم (از دانش‌آموزان دبیرستان سپاه تهران) است به روایت برادر علی آمره، از دانش‌آموزان همان دبیرستان.

همه می‌دانستند که اگر با این سر و وضع به عقب برود گم می‌شود و گمنام می ماند. نه فقط به این خاطر که سر نداشت، آخر پلاک هم نداشت. گلوله مستقیم تانک، سر را که با خود می‌برد، زنجیر پلاک را هم از گردنش باز کرده بود و به گردن خود انداخته بود. سر که رفت، پلاک هم رفت! سر که رفت، چند قدم بی سر رفت و با سینه روی زمین افتاد. پشت لباسش خیلی خونی نشده بود.

شاید کسی نمی دانست که علاوه بر اسلحه و نارنجک و قمقه آب، ماژیک هم در خط مقدم به درد می خورد. اما ایرج مقدم می‌دانست و در همه عملیات‌ها، با خودش ماژیک داشت. خط مقدم زیبا بود. پشت لباسش با خط زیبا نوشت: شهید حسن علیمددی...

حالا دیگر خیال همه راحت بود که اگر با این سر و وضع به عقب برود دیگر گم نمی‌شود و گمنام نمی‌ماند.

یاد و خاطره شهدای عملیات کربلای پنج در ١٩ دی ماه سال ٦٥ گرامی باد.