سفرمان به مناطق عملياتي شمالغرب در روزهاي دهم و يازدهم شهريورماه به دعوت ستاد مركزي راهيان نور انجام گرفت.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - سفرمان به مناطق عملياتي شمالغرب در روزهاي دهم و يازدهم شهريورماه به دعوت ستاد مركزي راهيان نور انجام گرفت. اكنون بخش دوم و پاياني را پيش رو داريد.
 
   جولانگاه زين‌الدين‌ها
از بانه به طرف سردشت حركت مي‌كنيم و قرار است از آنجا هم جاده سردشت- پيرانشهر را پشت سر بگذاريم. يك ذوقي توي دلم هست كه به زودي محل شهادت سه بزرگمرد را از نزديك خواهم ديد. برادران زين‌الدين (آقا مهدي و آقا مجيد) كه هر دو روز 26 آبان 63 داخل يك وسيله نقليه در 25 كيلومتري سردشت در كمين ضدانقلاب شهيد شدند، بعدي هم محل شهادت ناصر كاظمي فرمانده توانمند تيپ ويژه شهدا كه در جاده سردشت- پيرانشهر قرار دارد.
 سردشت و سرفه‌هايي كه انگار تمامي ندارد
حس جالبي است روي جاده‌اي حركت كني كه چند سال پيش چنين بزرگمرداني آن را طي كرده‌اند. كوه‌هايي را نظاره كني كه همت رزمندگان را به مبارزه مي‌طلبيد و در مشهدي نماز بگذاري كه ميعادگاه اين سرداران رشيد با مولايشان حسين(ع) بوده است. سردشت از بانه خيلي دور نيست، اما چون در بلندي‌هاي بسيار مرتفعي قرار دارد، طي كردن اين جاده كوهستاني رانندگاني پرحوصله و ماهر مي‌طلبد. دو اتومبيل حامل ما هم دو راننده باصفا دارد كه كل كلشان شنيدني است و باعث سرگرمي اعضاي گروه مي‌شود. راننده وسيله نقليه ما آقاي سليمي از اكراد شريف سنندج است كه با همولايتي دور خود آقا ميثم كه از اهالي كرمانشاه است، از سر رقابت درآمده‌اند و اينكه كدامشان جاده را بهتر مي‌شناسند با هم كل مي‌اندازند. اما انصافاً رانندگي هر دو تحسن‌برانگيز است.
 
جاده مثل ماري دور كوه‌ها پيچيده و تا چشم كار مي‌كند بالا رفته است. انتهاي هر پيچي شروع پيچ ديگر است و در اين پيچ در پيچ‌ها آفتاب سوزان اندكي اذيت مي‌كند و احساس مي‌كنم گرمازده شده‌ام. عاقبت گوشه‌اي توقف مي‌كنيم و با خيس كردن چپيه و انداختنش روي سرم، كمي از گرماي آزاردهنده خلاص مي‌شوم. پيش خودم فكر مي‌كنم نبايد زياد به گرما رو بدهم! ناسلامتي به مناطقي آمده‌ايم كه رزمندگان با كمترين امكانات روزها و شب‌ها را در آن سپري مي‌كردند. گرمايش صورت‌هايشان را سرخ مي‌كرد و سرمايش نوك انگشتانشان را سياه. اينجا مرداني مردانه ايستادند كه كوه‌ها شرمنده صلابتشان مي‌شدند و دشمنان از شجاعت و پايداري‌شان به وحشت مي‌افتادند...
 
در همين فكرها هستم كه اتومبيل دوباره متوقف مي‌شود. انگار به محل شهادت برادران زين‌الدين رسيده‌ايم. اسمش را كه نمي‌شود يادمان گذاشت، تابلوهايي كنار جاده قرار داده شده است كه دور و برش پر از زائراني از شهر قم است. شهري كه تأمين‌كننده كادر و اغلب نيروهاي لشكر17 علي بن ابيطالب(ع) بود و آقا مهدي زين‌الدين هم كه فرمانده اين لشكر بود.
قمي‌ها شور گرفته‌اند و با روايتگري راوي‌هايشان، براي فرمانده لشكر شهيد استانشان سنگ تمام مي‌گذارند. شهيد مهدي زين‌الدين و اخوي كوچك‌ترشان آقا مجيد، براي شناسايي و شركت در جلسه‌اي به سردشت مي‌رفتند كه در همين جا كمين مي‌خورند. فرمانده لشكري كه شخصاً شناسايي را در جاده‌اي خطرناك انجام مي‌دهد! از اين طور آدم‌ها در زمان جنگ كم نبودند. با انصاف و با وجدان كارشان را انجام دادند كه حالا يه وجب از خاك كشورمان دست اجنبي نيست و هيچ كس جرئت نگاه چپ به مرزهايمان را ندارد. بين زائران قمي چند كودك هم وجود دارند. نمي‌دانم آنها آقا مهدي زين‌الدين را مي‌شناسند يا نه، اما خودمانيم بايد به اين بچه‌ها حسادت كرد كه قهرمانان كودكي‌شان زين‌الدين‌ها هستند و با چنين داستان‌هاي حماسه‌آفريني دوران كودكي را به بزرگسالي پيوند خواهند زد. اين سرزمين جولانگاه زين‌الدين‌هاست، هركسي جرئتش را دارد بسم الله...!
 
   سرفه‌هاي سردشت
نمي‌دانم چه دليلي وجود داشت كه مردم سردشت اين همه راه را طي كرده و شهرشان را بالاي كوه بنا كرده‌اند. انگار كه بخواهي به قله كوه صعود كني. حوالي ظهر به سردشت مي‌رسيم و قبل از هر چيزي ناهار صرف مي‌شود تا خستگي راه و گرماي اين وقت روز اندكي فروكش كند. كار ما در سردشت زياد طول نمي‌كشد. طبق عادت شهرهاي شمالغرب كشور، اينجا هم دو يادمان اصلي دارد؛ يكي يادمان بُلفت كه منطقه عملياتي نصر7 و محور معروف دوپازا است و ديگري يادمان بمباران شيميايي سردشت كه حالا وجهه‌اي جهاني دارد.
 
سردشت به عنوان اولين شهر مسكوني جهان كه مورد بمباران شيميايي قرار گرفته، نامش را در تاريخ ثبت كرده است، اما از اين وارده تاريخي براي مردمش جز سرفه‌هاي ناتمام و شهدا و مجروحان بسيار، چيز ديگري نصيب نشده است. ظاهر سردشت آرام به نظر مي‌رسد. كوچه و خيابان‌هاي شهر پستي و بلندي دارد و ساخت و ساز خانه‌ها رونق يافته است. اما معلوم نيست زير پوست شهر چه خبر است. بعد از صرف ناهار به طرف يادمان شهداي شيميايي سردشت در بلوار سينما مي‌رويم تا مگر در گفت‌و‌گو با مردم از اوضاع شهر بهتر باخبر شويم.
يادمان شهداي شيميايي سردشت المان و سازه‌هايي در يك ميدان طوري است كه چند سال پيش ساخته شده و هنوز بنايش نيمه‌تمام مانده است. البته سال 89 هم المان ديگري در يكي از ميادين اصلي شهر توسط حفظ آثار و نشر ارزش‌هاي دفاع مقدس رونمايي شد كه من هم در آن مراسم حضور داشتم، اما اين يادمان انگار اصل كاري است و قبل از المان سال 89 درست شده است.
 
دور ميدان يا همان يادمان چرخي مي‌زنيم. رنگ و روي آجرهاي ديوار يادمان تا حدي پريده است. رنگ آميزي خاصي هم ندارد و آگهي‌هاي تبليغاتي روي تنه يادمان ديده مي‌شود. تعدادي از مردم شهر هم كه دور ميدان نشسته‌اند و مثل سرنشينان اتومبيل‌هاي گذري، ما و عكس‌هايي كه از يادمان مي‌گيريم را نظاره مي‌كنند.
 
صفايي مسئول دفتر ارتباطات رسانه‌اي ستاد مركزي راهيان نور مي‌گويد محل اصابت يكي از بمب‌هاي شيميايي بعثي‌ها در هفتم تيرماه 1366 داخل يكي از كوچه‌هاي اطراف ميدان قرار دارد. همگي به آنجا مي‌رويم و يك تابلوي بسته شده به درختي در وسط كوچه توجهمان را جلب مي‌كند. پشت درخت، فنس فلزي شكل يك اتاقك كوچك را تشكيل داده و انگار درونش يك مزار قرار دارد. اول فكر مي‌كنيم از قربانيان حادثه بمباران شيميايي است، اما حسن بيوران يكي از اهالي شهر كه با گرمي همصحبت ما مي‌شود در اين خصوص مي‌گويد: «اينجا قبلاً چندين مزار وجود داشت. مثل يك قبرستان كوچك، سال 66 يكي از بمب‌هاي دشمن درست در بين اين مزارها افتاد. بعدها اين كوچه بزرگ‌تر شد و چند تا از اين مزارها را برداشتند، غير از همين يكي كه اينجا مانده و به نوعي جزو تابلوي يادبود محل اصابت بمب شيميايي شده است.»
 
حسن روز حادثه را تعريف مي‌كند. زماني كه كلاس دوم دبيرستان بود و مي‌بيند كه چطور مردم از صداي غرش هواپيماها هراسان مي‌شوند و شهر در چهار نقطه مورد اصابت بمب قرار مي‌گيرد. اما هيچ كسي خبر نداشت اين گرد قارچي شكل كه در فضا پخش مي‌شود، يعني چه: «مردم كمي بعد از بمباران برگشتند و با تعجب به بمب‌ها نگاه مي‌كردند. كسي خبر نداشت كه بايد از اين نفس شوم شيطان فرار كرد. حتي خيلي از مردم به ورزشگاه تختي پناه بردند و ميكروب و اثرات شيميايي را به يكديگر منتقل كردند. شايد اگر بلدي بين ما بود و راهنمايي‌مان مي‌كرد، تعداد مصدومان حادثه اين قدر نمي‌شد. روز حادثه فقط يك نفر آن هم براثر برخورد بمب به سقف خانه‌اش و اصابت تركش به او كشته شد، اما آمار تلفات رفته رفته بالا رفت.»
 
برخي از منابع از شهادت صدها و مصدوم شدن هزاران نفر از مردم شهر خبر داده‌اند. به دليل اينكه مردم شهر به مرور به خيل شهدا يا مصدومان پيوسته‌اند، نمي‌توان آمار دقيقي ارائه داد. اما به گفته حسن: «سردشت ديگر آن شهر سابق نشد. مردم ديگر آن نشاط قبل از بمباران را نداشتند. هنوز هم معلوم نيست اثرات اين بمب شيطاني كجاهاي منطقه مانده است. چراكه هرازگاهي برخي از اهالي دچار تنگي نفس و مشكلات عديده‌اي مي‌شوند. شيميايي بيماري را در وجود آدم نهادينه مي‌كند و اگر به كسي سرايت كند، ديگر به اين راحتي‌ها ول‌كنش نيست.»
 
حسن از ما به عنوان اصحاب رسانه مي‌خواهد مشكلات مردم سردشت را منتشر كنيم و از مسئولان بخواهيم اين شهر را به حال خود رها نكنند. با اين قول كه حتماً حرف‌هايش را انعكاس مي‌دهيم، به طرف پيرانشهر حركت مي‌كنيم.
 
 عبور از آلواتان
چند سال پيش كه مصاحبه‌اي با جانباز رضا فاضلي دوست از رزمندگان 14 ساله حاضر در عمليات پاكسازي جاده سردشت به پيرانشهر داشتم، خاطرات جالبي از اين عمليات تعريف مي‌كرد؛ از شهادت سردار گنجي‌زاده و سختي‌هايي كه پاكسازي اين محور داشت. از همان زمان دوست داشتم ولو براي يكبار هم كه شده روي اين جاده حركت كنم و يكي از خطرناك‌ترين مسيرهاي اوايل دهه 60 كردستانات را از نزديك ببينم.
 
گفته مي‌شد وقتي محسن رضايي و شهيد صيادشيرازي با هلي‌كوپتر جاده سردشت – پيرانشهر را رصد مي‌كنند، به مسئولان تيپ ويژه شهدا اعلام مي‌كنند پاكسازي اين محور امري محال به نظر مي‌رسد. خصوصاً كه بخشي از جنگل آلواتان روي جاده قرار گرفته و با بلندي‌هاي اطراف و پوشش گياهي منطقه، به راحتي مي‌توان ده‌ها كمين را در مسير ستون رزمندگان ايجاد كرد. اما رزمندگان تيپ شهدا روي تصميم خود مي‌ايستند و با شهادت دو فرمانده تيپ يعني ناصر كاظمي در ششم شهريورماه 61 و محمدعلي گنجي‌زاده دومين فرمانده اين تيپ در 29 شهريورماه 61، بالاخره پاكسازي اين محور به اتمام مي‌رسد.
 
با آگاهي‌هايي كه از گذشته اين جاده داشتم، عبور از آن برايم حس جالبي را القا مي‌كند. دوست داشتم هرچه زودتر به پوشش گياهي جنگل آلواتان برسم تا شمه‌اي از سختي‌هاي عمليات عظيم پاكسازي پيرانشهر- سردشت را درك كنم. واقعاً كه هر نقطه اين جاده با پوشش گياهي و پيچ‌هاي تند و بلندي‌هاي مشرف به جاده، امكان ايجاد كمين را مهيا مي‌سازد. حتي من كه از اطلاعات نظامي بهره چنداني ندارم، به خوبي درك مي‌كنم كه اگر بنا به وجود دشمني باشد، حتي نمي‌شود يك متر روي اين جاده حركت كرد، اما معلوم نيست چطور رزمندگان تيپ ويژه شهدا با امكانات كم آن زمان، چنين جاده خطرناكي را پاكسازي كردند.
 
  سوغاتي از خاطرات
يادمان شهيد ناصر كاظمي نزديكي‌هاي پيرانشهر قرار دارد. رزمندگان تيپ ويژه شهدا از پيرانشهر مسير خود را به سمت سردشت در پيش گرفته بودند و درست عكس مسير حركت ما، پيشروي مي‌كردند. كاظمي نيز به عنوان اولين فرمانده تيپ ويژه شهدا ششم شهريورماه 61 در مراحل اوليه عمليات به شهادت مي‌رسد. يادمان محل شهادت اين سردار بزرگ اما گمنام و مظلوم نيز درست كنار جاده قرار دارد.
 
بازديد از اين يادمان، آخرين برنامه سفر است و چون تا شب راه زيادي نمانده، بايد زود خودمان را به فرودگاه اروميه و پرواز برگشت برسانيم. وقتي به يادمان شهيد ناصر كاظمي مي‌رسيم، هيچ كس جز ما در آنجا حضور ندارد. مسئول يادمان سليمان ابراهيمي از بسيجيان كرد بومي منطقه است كه همراه پسر هفت، هشت ساله‌اش با شربت از ما پذيرايي مي‌كند. سليمان از علاقه خود به پذيرايي از زائران راهيان نور مي‌گويد و اينكه دوست دارد فرزندش از همين زمان طفوليت با فرهنگ رزمندگان و دفاع مقدس آشنا شود.
 
در يادمان درنگ كوتاهي داريم و به طرف پيرانشهر و از آنجا به اروميه حركت مي‌كنيم. ناصر كاظمي، مهدي و مجيد زين‌الدين، عدنان مردوخي، محمد رشيد احمدي، سيد توفيق حسيني، محمد صالح احمدي، اقبال سعيدي، شكور غريبي، عطاالله حسيني، اسعد رضايي، محمود احمدي، فرهاد عباسي، هوشنگ گشكي، احمد كلاطيبه و... نام‌هايي هستند كه در اين سفر دو روزه گوشه‌هايي از خاطرات و حماسه‌آفريني‌شان برايمان زنده شد. كردستانات مملو از چنين خاطرات و يادگاري‌هايي است كه هر مسافر راهيان نور مي‌تواند مثل سوغاتي با خود به همراه ببرد.
*علیرضا محمدی / روزنامه جوان  

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس