اجازه بدهید صریح بگویم تنها کسی که از روز اول به پیروزی حزب‌الله ایمان داشت، شخص مقام معظم رهبری بود. خود من که سال‌های طولانی در وزارت خارجه بودم، در جنگ 33 روزه به واقع ترسیده بودم، اما...

به گزارش مشرق، آنقدر نشستم تا خبرنگاران خارجی بعد از ساعت‌ها مصاحبه از دفتر یکی از قدیمی‌ترین مدیران وزارت خارجه خارج شدند و هنوز گلویی تازه نکرده بود، مصاحبه را شروع کردیم. حتی ادامه گفت‌وگو را در ماشین حسین شیخ‌الاسلام گرفته شد و سرانجام این مصاحبه در خبرگزاری دفاع مقدس منتشر شد.

برای شروع برگردیم به آشنایی شما با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای؛ اولین دیدار در چه زمانی صورت پذیرفت؟

قبل از پیروزی انقلاب ما با سخنرانی‌ها و کتاب‌های ایشان در خارج کشور آشنا شدیم که قشر جوان از آن استقبال می‌کرد. اما اولین بار که من با ایشان رو در رو شدم، به سال 58 باز می‌گردد. از یک سو صلیب ‌سرخ در رابطه با گروگان‌های امریکایی  فشار می‌آورد و از سوی دیگر هم بنی صدر تا این که نهایتاً حضرت امام خمینی(ره) برای دیدن گروگان‌ها توسط هیأت صلیب‌سرخ موافقت خود را اعلام کردند. حضرت آقای خامنه‌ای هم در آن زمان نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند و طبیعتاً وقتی صلیب ‌سرخ فشار آورد، ما دانشجویان دوباره گروگان‌ها را از شهرستان‌ها جمع کردیم و به تهران منتقل کردیم. ایشان قبل از آمدن هیأت صلیب‌سرخ به گروگان‌ها سر زدند تا ببینند همه چیز مرتب است یا نه و از سوی دیگر هم از گروگان‌ها دلجویی کنند. ایشان با تمام گروگان‌ها با لطافت برخورد کردند و به دانشجویان در رابطه با برخورد با آنان سفارشاتی کردند.

نکته خاص این دیدار که در ذهن شما ثبت شده چیست؟!

مترینکو گروگانی بود که خیلی دیوانه بازی در می‌آورد؛ سرش را به دیوار می‌زد، فریاد می‌کشید و اصولاً از این کارها زیاد می‌کرد. روزی که آقا به آنجا آمد، بعد از رفتن ایشان نشست به گریه کردن که چرا به من نگفتید که همچین شخصیت بزرگی قرار است بیاید! ایشان آدم مهمی است، ممکن بود دیوانه‌بازی دربیاورم ضمن این که اتاقم هم کثیف بود. از دیگر حاشیه‌های جلسه زمان زیاد صحبت ایشان به زبان فارسی با مترینکو و لیمبرت بود.

طبیعتاً در دوران ریاست جمهوری ایشان ارتباط‌ها بیشتر شد؟

بله، من چون در وزارت خارجه بودم، به ایشان خیلی نزدیک بودم و هنگامی که آقای ولایتی در کشور نبود، من در جلسات شرکت می‌کردم. در چند جلسه نیز در حضور ایشان بنده دبیر جلسه بودم از جمله جلسات مربوط به لبنان، افغانستان و فلسطین که از سایر نهادها و سازمان‌ها هم حضور داشتند.

شما در دو مقطع ریاست جمهوری و رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مدیریت ایشان را از نزدیک مشاهده کردید؛ بواقع چه تفاوت‌هایی در شیوه مدیریت ایشان در این دو مقطع به وجود آمد؟

نه! ایشان همیشه در کار لطیف، دقیق و مسلط بودند هر چه ما برای ایشان می‌فرستادیم، خوانده می‌شد و جلسات را با هدف مدیریت می‌کردند.

بسیار شفاف می‌گوییم حزب‌الله لبنان به وجود نیامد مگر در پرتو رهبری ایشان؛ البته امتیاز حزب‌الله متعلق به خودشان است در واقع حزب‌الله جلسه کارشناسی ما را راهبری می‌کرد، اما تحت نظر مقام معظم رهبری! ایشان به خوبی می‌توانستند اهم و مهم را تفکیک کنند و کار را به بهترین نحو اداره کنند.

به نقش محور مقاومت اشاره کردید؛ شایسته است از میزان ارتباط بزرگان این محور همچو سیدعباس موسوی، عماد مغنیه و البته سید حسن نصرالله بیشتر بگوییم. با سید عباس موسوی شروع می‌کنیم.

مقام معظم رهبری  طبیعتاً با سید عباس که از روحانیون مؤمن و مبارز بودند ارتباط بسیار صمیمانه‌ای داشتند. در دوران ریاست جمهوری طبیعتاً ایشان بالاترین مقام کشور بودند، چرا که حضرت امام خیلی برای این دیدارها و راهبری آن وقت نمی‌گذاشتند و سن ایشان هم اجازه نمی‌داد.

خبر شهادت سید عباس را چه کسی به آقا رساند و  چگونه به این سرعت سید حسن نصرالله انتخاب شد؟

آقای ولایتی خبر را رساند و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دستور شرکت در تشییع جنازه را دادند و بنده نیز همراه با آیت‌الله جنتی به سمت لبنان حرکت کردیم. پیش از این آیت‌الله جنتی در درگیری‌های امل و حزب‌الله هم ریش سفیدی کرده بودند به هر حال در هواپیما در رابطه با انتخاب دبیرکل جدید حزب‌الله بحث می‌شد و می‌دانستیم که بسیار خوب است که قبل از تدفین سید عباس، دبیرکل جدید انتخاب شده باشد. آن زمان برای سفر به لبنان هواپیما ابتدا در دمشق می‌نشست و بقیه مسیر را باید با ماشین از راه زمینی طی می‌کردیم.  در همان زمان رسیدن به دمشق با مشورت آقای جنتی، جناب سید حسن نصرالله را پیشنهاد دادیم و من بلافاصله تلکس این تصمیم را به مسئول رمز سفارت کشورمان در دمشق دادم و اعلام کردم من تا چند ساعت دیگر به لبنان می‌رسم دوست دارم با قوت قلب روی این پیشنهاد کار شود و نتیجه اعلام شود.

البته نظر علمای بزرگ لبنان نیز در رابطه با این انتخاب اخذ شد و از علامه محمدحسین فضل‌الله و شیخ شمس‌الدین در همان تشییع جنازه نظر گرفتیم و اینها تأیید کردند. بعد از تشییع جنازه شب در بعلبک در منزل شیخ صبحی طفیلی جلسه  شورای حزب‌الله تشکیل شد و ما نظر خود را اعلام کردیم و آنجا همه پذیرفتند و سیدحسن در خاک سپاری ایشان سخنرانی بسیار آتشین و جذابی را انجام دادند.

در رابطه با نوع برخود سید حسن نصرالله با مقام معظم رهبری توضیح دهید؟

برخورد ایشان بواقع برخورد مرید و مراد است و از سوی دیگر حضرت آقا به ایشان عجیب احترام می‌گذارند حتی به ما دستور دادند هر چه ایشان دستور دادند، همان را انجام دهید.

در کنفرانس فلسطین سید حسن نصرالله دست مقام معظم رهبری را بوسید چرا دبیرکل حزب‌الله با وجود آن که می‌دانست با این اقدامش، موجی تبلیغاتی علیه وی ایجاد خواهد شد، اینکار را کرد؟

این حرکت بعد از شهادت فرزندش‌هادی بود، در حالی که در لبنان نیز ایشان به بالاترین سطح محبوبیت رسیده بود چراکه تا پیش از وی هیچ کدام از رهبران گروه‌های مختلف فرزند خود را به جبهه نفرستاده بودند و این شهادت خیلی سر و صدا کرد و همه لبنان از بزرگ و کوچک و با هر گرایشی دست ایشان را می‌بوسیدند و برای این کار چند روز در صف می‌ایستادند اما بعد از دست بوسی مقام معظم رهبری روزنامه‌های مسیحی خصوصاً النهار با اعتراض و جنجال فراوان نوشتند کل لبنان دست سیدحسن را بوسید و وی در مقابل، دست رهبر ایران را بوسید و احترام یک ملت را ایشان فدای گرایش خود کرد. من از ایشان پرسیدم: می‌دانستی این طور می‌شود؟! گفت «بله من در لبنان زندگی می‌کنم و همه را می‌شناسم» گفتم: پس چرا این کار را کردی شما نهایتاً می‌توانستی خصوصی این کار را بکنی گفت «می‌خواستم ببینم خودم با این  عقایدم و با خدای خود چقدر صادق هستم.»

البته آقا هیچ وقت نمی‌گذاشت سید دست ایشان را ببوسد ولی دست ایشان به علت جانبازی تحرک سریعی ندارد و خب سیدحسن سرعت عمل به خرج داد بعد از این هم دیگر اجازه ندادند و سریع ایشان را به آغوش می‌کشیدند.

اجازه بدهید در رابطه با اخلاص سید حسن تنها یک خاطره بگویم، خاطره‌ای که وقتی آن را به یاد می‌آورم، باز هم متأثر می‌شوم. می‌دانید که ما هر چقدر پول به لبنان می‌فرستیم، باید از زیر دست سیدحسن رد شود و یک وقت من فهمیدم با وجود این همه پول که در اختیار ایشان است. سید به خاطر پول نداشتن بچه‌اش را به مدرسه نفرستاده است. واقعاً دیوانه شدم که چرا ما نباید به این موضوع و زندگی خصوصی وی بیشتر توجه می‌کردیم. می‌دانید که در لبنان مدارس اسلامی پولی است و ایشان برای ثبت نام فرزندش پول نداشت واقعاً دیوانه کننده بود... این همه پول  از زیر دست ایشان رد می‌شد و اختیارش هم دست ایشان بود و کسی برای خرج شدنش تعیین و تکلیف نمی‌کرد از سوی دیگر میزان بسیاری وجوهات به ایشان می‌دادند و او همه را تقدیم رهبری می‌کرد و با وجود این، برای مدرسه رفتن فرزند خود پولی نداشت.

نقش مقام معظم رهبری در پیروزی جنگ 33 روزه تا چه حد مؤثر بود؟

اجازه بدهید صریح بگویم تنها کسی که از روز اول به پیروزی حزب‌الله ایمان داشت، شخص مقام معظم رهبری بود. خود من که سال‌های طولانی در وزارت خارجه بودم، در جنگ 33 روزه به واقع ترسیده بودم، خصوصاً از حرف‌های خانم رایس  در سفارت امریکا که در حضور امثال سمیر جعجع، جنبلاط و دیگر حامیان امریکا مطرح شد و قاطعانه وی گفت «ما در اسرائیل زندان ساختیم، حزب‌اللهی‌ها را دستگیر و آنجا  محاکمه‌شان می‌کنیم.»  امریکایی‌ها هم که بی‌گدار به آب نمی‌زنند و از سوی دیگر حتی نوع هجوم رژیم صهیونیستی ما را به ترس وا داشته بود.

فقط می‌توانم بگویم کار خدا  بود ما از نظر کارشناسی باخته بودیم ولی ایمان بچه‌های حزب‌الله در کنار رهبری سید حسن و مقام معظم رهبری معادله را تغییر داد.

از عماد مغنیه کمتر صحبت به میان آمده؛ نقش وی در جنگ 33 روزه و رابطه‌اش با ایران و خصوصاً با شخص مقام معظم رهبری به چه نحوی بود؟

عماد هم ظاهرش و هم رفتارش خیلی جوان‌تر از سنش بود، درست عقلش و منطقش بسیار پخته‌تر از سن وی بود؛ مقام معظم رهبری وی را به عنوان مظهر جوان برای الگوگیری مطرح می‌کردند. ضمن این که کار عماد در عملیات و اطلاعات به معنی حقیقی کلمه کار جهادی بود و وقتی خدمت رهبری می‌رسید و گزارش می‌داد، چنان با تسلط توضیح می‌داد که هر متخصصی ایشان را به موجب اشراف بر تمام ابعاد مسائل، مورد تحسین قرار می‌داد.

وقتی ایشان از یکی از دفاتر ایران خارج می‌شود، مورد هدف و ترور واقع می‌شود.

دفتر یا سفارت ایران نبود! چرا که سفارت زیر دوربین قرار داشت؛ ما خانه‌های امنی در دمشق داشتیم و واقعاً هم فکر می‌کردیم امن  هست.

ولی امن نبود.

آنقدر دمشق آرام بود که حتی خود من این اشتباه را کردم که فکر می‌کردم واقعاً امن است. در یکی از این خانه‌ها که برای ملاقات‌های خاص  در نظر گرفته شده بود عماد دعوت بود، بی خبر از آن که جاسوسان دشمن خانه را شناسایی کردند و متأسفانه ترور صورت گرفت.

پاسخ مناسبی هم که به اسرائیل داده نشد.

جنگ ما و اسرائیل  که تمام نشده، محور مقاومت در سوریه درگیر نبرد سختی است.

از جنگ ایران و سوریه سخن به میان آمد؛ نقش مقام معظم رهبری  در این مسأله  چیست؟

بی شک ایشان نقش اساسی را در این حوزه ایفا می‌کنند، اجازه بدهید راحت بگویم مسأله سوریه مسأله امنیت ملی ما نیز محسوب می‌شود.

وقتی امریکا به بهانه حملات 11 سپتامبر جنگ تمام عیاری را در منطقه شروع کرد، دولت اصلاحات بر سر قدرت بود. بی شک بحث‌های مهمی در این رابطه مطرح بوده از درخواست کمک نیروهای ائتلاف  تا تهدید کشور در این میان دو رویکرد متفاوت در برخورد با امریکا در مدیریت کشور وجود داشت.

مقام معظم رهبری از این کار تروریستی ناراحت بود و خب ایشان از پیام آقای خاتمی مطلع بودند و این کار را تأیید کردند. همه ما نمی‌دانستیم چه خبر است این که امریکا خودش این کار را کرده یا بن‌لادن کرده یا چیز دیگری ولی به هر حال عده‌ای انسان بی‌گناه کشته شده بودند. تا به حال شاید  گفته نشده باشد حتی رهبری از گروگانگیری امریکایی‌ها در لبنان ناراحت می‌شدند آن هم با شعار مبارزه با امریکا که مورد تأیید رهبری نبود.

در تعیین راهبردها نگاه رهبری در کشور حاکم است؛ آن هم به علت ساختار و تصمیمی که گرفته می‌شود. در شورای امنیت وقتی آقا  امضا می‌کنند، قابل اجرا می‌شود و این ساختار قانون اساسی ما است.

البته در موقع واقعه 11 سپتامبر من در سفارت کشورمان در سوریه بودم ولی می‌دانم ما علیه هیچ مسلمانی اجازه ندادیم که کفار از امکانات ما استفاده کنند؛ حتی علیه صدام! شما می‌دانید بوش احمق بزرگ‌ترین خدمت را به ما کرده. امریکا 5 هزار کشته و 10 هزار مجروح داد و میلیارد‌ها دلار را نیز خرج کرد تا صدام را ساقط کند که شعار ایران بود. البته از سوی دیگر عده‌ای هم با طرح مسأله خالدبن ولید به دنبال حمایت ایران از صدام بودند.

این موضوع البته به جنگ اول خلیج فارس باز می‌گردد، گویا برخی از گروه‌ها و شخصیت‌های جهان اسلام نیزبه تهران آمدند تا از مقام معظم رهبری درخواست کنند که از صدام حمایت کنند، ماجرا از چه قرار بود؟

 همه رؤسای اخوانی‌های دنیا به تهران آمده بودند و از جمله می‌توان به عباس مدنی به عنوان رهبر جبهه نجات اسلامی الجزایر اشاره کرد. آنها مصرانه درخواست داشتند که ما به صدام کمک کنیم و استدلال می‌آوردند که وی توبه کرده و الله اکبر روی پرچمش گذاشته است!

آیا در کشور نیروهای دیگری هم بودند که خواهان همکاری با نیروهای اتحاد جهت سقوط صدام شوند؟!

برخی از نیروهای سیاسی معتقد بودند باید به درخواست‌های امریکا پاسخ مثبت داد که رهبری این را منع کردند.

علاوه بر اخوانی‌ها در داخل هم گویا عده‌ای طرفدار سفت و سخت دفاع از صدام بودند؛ اینها در کشور چقدر صاحب قدرت بودند؟

شخصیت‌های قوی و روحانیون قوی حامی این نظریه بودند ولی حضرت آقا با درایت اثبات کردند که شایسته رهبری هستند حتی حاضر به ملاقات اخوانی‌ها هم نشدند و همه را ارجاع دادند به آقای‌ هاشمی. تنها حاضر به دیدن عباسی مدنی  شدند و بنده نیز در این ملاقات توفیق حضور داشتم.

مدنی حتی مقدار بسیاری از تجهیزات و امکانات را خصوصاً در حوزه پزشکی برای صدام ارسال کرده بود و کلی هم در مقابل رهبر انقلاب منبر رفت که شما باید کمک کنید و امریکا جنایتکار است و مگر نمی‌گویید شیطان بزرگ...

حضرت آقا با حوصله به تمام صحبت‌های وی گوش دادند و در نهایت گفتند این صدام را ما بهتر از شما می‌شناسیم  و 8 سال با وی جنگیدیم؛ شما اگر  می‌خواهید به اسلام خدمت کنید، بروید اول کل امکانات کشور بزرگ الجزایر را در اختیار بگیرید، بعد تصمیم بگیرید با این امکانات چه کنید نه این که به پای صدام ظرفیت‌های خود را مصرف کنید.

جالب آن که شب ما در هتل ضیافت شام داشتیم و مدنی که  با آن توپ پر به نزد آقا رفته بود، در این شام از خط ایران و عدم کمک به صدام دفاع کرد.

به هر حال صدام  به ایران به نوعی اعتماد کرد که هواپیما‌هایش را در ایران نشاند در این بین چه اتفاقی رخ داد که صدام اعتماد کرد و هواپیماهایش را به سمت دشمن سنتی خود به عنوان امانت روانه کرد؟!

صدام  چاره‌ای نداشت و در بین تمام کشورها دید مردتر از ایران وجود نداشت.

درخواست امریکایی‌ها برای همکاری مشترک با کشورمان جهت حمله به طالبان چقدر جدی بود؟

آنها درخواست فضا کردند و بعد هم درخواست خط تدارکاتی کردند که ما موافقت نکردیم.

با این تفسیر تنها کمک اطلاعاتی شد.

نه نه! ما علیه هیچ مسلمانی با کفار همپیمان نشدیم حتی اگر آن مسلمانان دشمنان ما باشند.

به هر حال بعضی  از دیپلمات‌ها نظر دیگری داشتند ضمن این که باید میزان مسلمان بودن طالبان را هم بررسی کرد...

این اصل ما است.

یکی از مباحثی که حضرت آقا سال‌ها به طور جدی مطرح می‌کنند، بحث  وحدت بین شیعه و سنی است.

وحدت برای حضرت آقا یک بحث اسلامی و جدی است چه بین خود شیعیان و چه بین همه مسلمانان و چه دربین همه نیروهای الهی و چه بین همه نیروها علیه استکبار، آقا از افغان‌ها خواستند تا حزب وحدت اسلامی را تشکیل دهند و همین موقعیتی که شیعیان در افغانستان دارند، به برکت همین اسم است.

البته از سوی دیگر برخی از فعالان حوزه‌های علمیه همین نگاه رهبری را محور انتقادات خود قرار دادند.

بله همیشه نظیر این افراد وجود داشته‌اند  این که وحدت عقیدتی بین شیعه و سنی امکان‌ناپذیر است حرف درست است اما مراد وحدت سیاسی است که شدنی و لازم است.

این اصرار رهبری چه آثار و نتایجی داشته است

این اصل البته منحصر به مقام معظم رهبری نیست؛ بلکه اصل اسلامی است که امام هم آن را مطرح می‌کردند.

البته این پرچم هم اکنون دست ایشان است.

بله  این به  روحیه شخصی ایشان به قبل از انقلاب باز می‌گردد؛ چراکه عملاً با اهل سنت کار کردند. خصوصاً در مسأله افغانستان  که ایشان صاحب تجربه شدند.

در عراق بمبگذاری‌های متعددی در مناطق شیعه‌نشین انجام می‌پذیرد که می‌توانست و می‌تواند بسترساز جنگ مذهبی شود. چه اقداماتی رخ داد که از سوی شیعیان هیچ عملیات تلافی‌جویانه‌ای رخ نداد؟!

تلاش‌های آیت‌الله سیستانی و مقام معظم رهبری مهم‌ترین علت به حساب می‌آید، چرا که سیاست غرب در ایجاد اختلاف جدی است و برای رقابت با حکومت ولایت فقیه، رژیم صهیونیستی تئوری‌پردازی طالبان را انجام داد و این نهاد  در شمال پاکستان با پول مرتجع عرب متولد شد.

این نوع بدلی از حکومت اسلامی در مقابل مردمسالاری دینی در ایران بود و اولین کارش هم سر بریدن دیپلمات‌های ایرانی بود. همه حرفم این است که افغان‌های عرب به نام طالبان حاصل تئوری‌پردازی صهیونیست‌ها بودند.

در وقایع عراق، جریان صدر در نجف در مقطعی حرم شریف امیرالمؤمنین(ع) را تبدیل به سنگری برای خود کرده بود، چه اتفاقی رخ داد که سرانجام واقعه ختم به خیر شد؟!

رهبری همچو امام خمینی با سنگر قرار دادن اماکن مقدسه مخالف بودند چراکه آن را تبدیل به سیبل برای دشمن می‌کند. دشمن که اعتقادی به قداست آنها ندارد.

امام با وجود این که نظام سعودی را نظام فاسدی می‌دانست، حرکت برخی از شیعیان در سنگر گرفتن در بیت الله الحرام را تأیید نکردند.

مقام معظم رهبری همواره و خصوصاً در خطبه‌های عربی خود در  نماز جمعه به نیکی از اخوان‌المسلمین یاد می‌کنند...

آقا اخوان را نزدیک‌ترین گروه مسلمان سنی سازماندهی شده به ما می‌داند.

چقدر همکاری با هم داشتیم.

خیلی، این ماجرای اربکان بی‌شک نقطه عطف ما و ترکیه و حتی همکاری با اخوانی‌ها بود که بعداً این آقای گل و اردغان که از مریدان وی بودند، شیوه‌ای دیگر را در پیش گرفتند. اینها وقتی به اتاق اربکان وارد می‌شدند، زانو می‌زدند وارد می‌شدند و دست وی را می‌بوسیدند.

اربکان می‌گفت اینها حبه انگور بودند قرار بود سرکه شوند ولی شراب شدند و انحراف اینها را به خوبی پیش‌بینی کرده بود.

مقام معظم رهبری در دفاع از حماس چقدر جدی هستند؟

حماس برای ما مسأله فلسطین است ما شعار برای نابودی اسرائیل می‌دهیم چه کسی می‌تواند آن را محقق کند؟! فلسطینی‌های مبارز از سوی دیگر فسلطینی‌ها خواهان نابودی اسرائیل هستند و هیچ کس دیگر در دنیا به اینها اسلحه نمی‌دهد اما اینها با اسلحه و آموزشی که ما به اینها داده بودیم علیه غیر از هدفی که آموزش دیده بودند امکانات خود را استفاده کردند. قرار بود علیه اسرائیل بجنگند اینها وارد مسأله دیگری شدند. اینها پیمان شکستند. ولی ما با بزرگواری به خاطر قضیه فلسطین باید گذشت کنیم. البته بعد از این که سوریه وضعش مشخص شد.

می‌خواهم با توجه به گزارش‌هایی که داشته‌ام، در رابطه با رهبری آقا چند نکته را عرض کنم. شخصیت آقا با توجهی که خودشان داشته‌اند، شخصیت بسیار جذابی است. ایشان بلاشک در ملاقات‌های خارجی در کشورهای اسلامی و بلکه جهان از قوی‌ترین شخصیت‌ها هستند. من قصد مقایسه ندارم. غیر از حضرت امام که جایگاه خودشان را دارند و به نظر من از یک جایگاه معرفتی خاص با مسائل برخورد می‌کردند، چیزهایی که اصلاً برای ما قابل فهم نبود؛ مثلاً وقتی نامه حضرت امام به گورباچف به وزارت امور خارجه رسید و 50-40 صفحه دستنویس بود، سه چهار تا خط ‌خوردگی بیشتر نداشت و معلوم بود که قلم را گذاشته و یک‌باره نوشته‌اند. آقای ولایتی گفتند: «حضرت امام چنین نامه‌ای را نوشته و گفته‌اند این را به شوروی‌ها بدهید.» همه نشستیم و شور کردیم که این خیلی نامه تندی است و به روس‌ها برمی‌خورد و اینها برای خودشان ابرقدرتی هستند. خلاصه شورای معاونین وزارت امور خارجه با هم مشورت کردیم و گفتیم خدمت حضرت امام عرض کنیم که اگر اجازه بدهید، یک‌کمی صبر کنیم و بعد از مدتی این نامه را بدهیم و الان زود است. از طریق حاج ‌احمدآقا این حرف را خدمت امام منتقل کردیم. اما امام فرموده بودند: «نخیر! دیر هم شده. زود بفرستید برود.» ما مثلاً فحول وزارت امور خارجه بودیم که به نتیجه رسیدیم نباید نامه را بدهیم، ولی حضرت امام فرمودند دیر شده و ما بعداً دیدیم که همین‌طور است.

به هر حال، من تمام گزارش‌های ملاقات‌ها و سفرهای خارجی حضرت آقا را خط به خط می‌خواندم و طبیعی هم بود و باید خط را از ایشان می‌گرفتم. ملاقات‌ها دقیق و جواب‌ها بادرایت، ولی جاهایی برای من لذت‌بخش بود که من در ایران در این ملاقات‌ها شرکت می‌کردم و در این جلسات از نوع برخورد و پاسخ‌های ایشان خیلی چیز‌ها یاد گرفتم. از شهید رجایی هم خیلی چیز‌ها یاد گرفتم. ایشان هم در ملاقات‌ها خیلی قاطع بود. البته شخصیت شهید رجایی و آقا کاملاً متفاوت است، حالا به خاطر جایگاه و یا به خاطر روحانی بودن آقاست، نمی‌دانم، ولی از هر دو چیزهایی را یاد گرفتم که بعد‌ها در کارم راهنمای من بود.

ملاقات‌های آن موقع ملاقات‌های بسیار سخت و باارزشی بودند، چون خاک ایران اشغال شده بود و عده زیادی برای میانجی‌گری می‌آمدند. بعد‌ها هم درباره مسأله فلسطین و همین‌طور افغانستان مسائلی پیش می‌آمد که همه آنها مسائل حساس و سطح بالایی بودند. یک وقت یک کسی می‌آید و ملاقات معمولی دارد که در سیاست خارجی باب است و کشور‌ها باید با هم ارتباط داشته باشند که این، یک حرفی است. یک وقت بحث حساس میانجی‌گری بین ایران و عراق است که خسارت‌های زیادی به طرفین وارد شده است، یک وقت بر سر قطعنامه ۵۹۸ که می‌خواهد تاریخ ایران را بسازد، مذاکره می‌کنید؛ یک وقت در باره درگیری امل و حزب‌الله که هر دو شیعه هستند و از طرفین افرادی کشته می‌شوند، بحث می‌کنید؛ یک وقت در باره برخورد حزب‌الله و ارتش سوریه مذاکره می‌کنید. اینها مباحث حساس و سرنوشت‌سازی هستند و با ملاقات‌های معمولی که در وزارت خارجه انجام می‌شوند و روتین هستند، فرق می‌کند و محتوای آن‌ها تسلط زیادی بر قضیه می‌خواهد، آن هم با طرف‌های مذاکره‌ کننده قوی مثل آقای حافظ اسد، قذافی و... این‌ها آدم‌های بااستعدادی بودند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس