-
در محضر مدافعان حرم/۲۶۷/ گفتگوی مشرق با خواهر شهید فاطمیون، سیدحسن جعفری/ قسمت دوم
میخواست فلسطین را هم نجات بدهد
ولش می گفت دوست دارم سوریه را نجات بدهم، بعدش می روم کربلا، بعدش عراق، بعدش می روم افغانستان. یعنی هر چه ظلم است را نابود کنم. حتی به فکر رفتن به فلسطین هم افتاده بود.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۶۶/ گفتگوی مشرق با خواهر شهید فاطمیون، سیدحسن جعفری/ قسمت اول
بدنش را ساخت و راهی سوریه شد + عکس
ورزشش را خیلی ادامه داد؛ یک مقدار هم در کار گوشی موبایل بود که یک کسبی، درآمدی باشد؛ نه که فقط یک سرگرمی باشد. تعمیر گوشی را یک مقدار یاد گرفت، کتاب ها را شب ها می خواند.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۶۵/ گفتگوی مشرق با مادر شهید حسن قاسمیدانا/ قسمت نهم و پایانی
دعا کردم داماد شود؛ شهید شد
شکی نداشته باشید از شهدا هرچه بخواهید سریع جوابتان را میدهند؛ خیلی سریع. فقط باید قلبا و روحا و وجوداً بهشان وصل شوید. سر مزار حسن که میآیند، میگویند: حاج خانم! من این را خواستم و پسرتان جواب داده.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۶۴/ گفتگوی مشرق با مادر شهید حسن قاسمیدانا/ قسمت هشتم
مادر شهید: دین را از زنها بگیرند، کار تمام است
همه، کارِ اسرائیل است؛ کار یهود است، دین را از توی زنها بگیریم، حیا از بین برود، کار تمام است. میگویند خدا نکند زن حیا نداشته باشد، حیایش را از دست بدهد دیگر همه کار میکند...
-
در محضر مدافعان حرم/۲۶۳/ گفتگوی مشرق با مادر شهید حسن قاسمیدانا/ قسمت هفتم
«حسن» از همه حادثهها جان سالم بهدر میبرد!
یک لحظه خم شد و بند پوتینش را سفت کرد. آمد بالا و ترکش بزرگ کاتیوشا خورد به دیوار، به فاصله کمی از صورتش؛ بعد ترکش را خود آقا مصطفی نگه داشته بود و میگفت این برای من خیلی خاطرهانگیز است.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۶۲/ گفتگوی مشرق با مادر شهید حسن قاسمیدانا/ قسمت ششم
موتور و سلاحش را که فروخت فهمیدم شهید میشود!
گفته بود بابا دارم میروم؛ یک سلاحم را هم فروختم. بابایش میگفت گفته سلاحم را هم فروختم، میآید پولش را میدهد به شما، ماشینم را هم قبلا فروختم جایی هزینه شده، موتورم را هم فروختم.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۶۱/ گفتگوی مشرق با مادر شهید حسن قاسمیدانا/ قسمت پنجم
«حسن» فرمانده ۱۶ تکتیرانداز بود + عکس
آنجا که رفته بودیم، میگفتند فرمانده ۱۶ تا قناسهچی (تکتیرانداز) بوده؛ ولی خب فرمانده بالادست ایشان، شهید صدرزاده (تهرانی هستند) تعریف میکرد و میگفت ما ۱۶ تا قناسه (تکتیرانداز) دادیم دست ایشان.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۶۰/ گفتگوی مشرق با مادر شهید حسن قاسمیدانا/ قسمت چهارم
برای اعزام به سوریه چهرهاش را تغییر داد!
یک کارت مثل برگ شناسنامه بود که رویش عکس این مدلی درست کرده بودند. عکسش انگار با فوتوشاپ درست شده بود و چشمهایش را یک کاری کرده بودند که از شکل طبیعی خودش خارج شده بود.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۵۹/ گفتگوی مشرق با مادر شهید حسن قاسمیدانا/ قسمت سوم
شیرینیخوران در محرم و صفر؛ ممنوع!
حسن عاشق شیرینی بود، جعبه جعبه در خانه ما شیرینیهای خامهای و شیرینی نان خامهای (به قول ما مشهدیها نارنجک) میآورد. محرم که شروع میشد مطلقا، ابدا، دیگر شیرینی در خانه قطع میشد.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۵۸/ گفتگوی مشرق با مادر شهید حسن قاسمیدانا/ قسمت دوم
مادر شهید: دعا میکردم همه پسرانم شهید شوند!
با زمزمه میگفتم یا امام رضا! ولی پسرها حرفهای من را میفهمیدند. میگفتم یا امام رضا! چی میشد الان پسرهای من هم بزرگ بودند و میرفتند مثلا خدمت میکردند.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۵۷/ گفتگوی مشرق با مادر شهید حسن قاسمیدانا/ قسمت اول
حال و هوای یک پسر نانوا در مشهد + عکس
همسرم نانوایی دارند و نانوا هستند. حسن هم به پدرش کمک میکرد. آمد خانه گفت مامان فردا ولادت امام رضا علیه السلام است؛ من در مسجد و پایگاه بسیج که بودم به دوستانم گفتهام فردا مجلس، خانه ما باشد.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۵۶/ گفتگوی مشرق با پدر و مادر شهید حاجیحسین معصومی/ قسمت پنجم و پایانی
روی در و دیوار عکس همه هست جز فاطمیون!
چندین بار هم گفتم بین این همه عکسهای شهدا که در بنر میزنید یک دانه عکس شهدای مدافع حرم فاطمیون هم بزنید؛ فقط به خاطر دل یک خواهرش، مادرش، وقتی ببینند خوشحال میشوند.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۵۵/ گفتگوی مشرق با پدر و مادر شهید حاجیحسین معصومی/ قسمت چهارم
آرزو دارم فیلم خاکسپاری برادرم را ببینم!
خیلی التماس کردم به سپاه که یک لحظه ثانیه ای فیلم بگیرید در خاک گذاشتید فقط چهره اش را ببینیم. بعضی گفتند فیلم را نمیدهیم، بعضی گفت نمیدانیم دست کیست...
-
در محضر مدافعان حرم/۲۵۴/ گفتگوی مشرق با پدر و مادر شهید حاجیحسین معصومی/ قسمت سوم
اذان صبح که تمام شد، برادرم به شهادت رسید!
۱۵ روز پیش از شهادت؛ خیلی گپ میزد؛ یعنی از صبح این گپ میزد تا ظهر، تا دو سه، با هر کداممان دانه دانه صحبت میکرد، تصویری صحبت داشتیم؛ یک قیافه دیگر شده بود.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۵۳/ گفتگوی مشرق با پدر و مادر شهید حاجیحسین معصومی/ قسمت دوم
پسرم ۴۵ روز در سردخانه بود! + عکس
همین قسمتش را که دیدیم سرش را بسته بودند و پانسمان داشت. سر دلش هم پانسمان داشت و دیگر جاییش را ندیدم، پایش را هم ندیدیم. خواهرم هم دست کرد تا پایش را ببیند. یک پرستار آنجا بود گفت خیلی نزدیک نشو.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۵۲/ گفتگوی مشرق با پدر و مادر شهید حاجیحسین معصومی/ قسمت اول
یکی از پسرانم آمد پسر دیگرم رفت سوریه
دیگر خودش همین را خواسته بود؛ هر چه زنگ میزدیم که بیا، میگفت یک دفعه دیگر هم بروم، که آخر کار اینطور شد و به شهادت رسید.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۵۱/ گفتگوی مشرق با پدر شهید محمدهادی ذوالفقاری/ قسمت پنجم و پایانی
پدر شهید: شاید مجبور شوم در پارک چادر بزنم!
وقتی یک سرپناه داری، دیگر در فکر این نیست که جابجا بشویم. من الان عذاب گرفته ام که چطور کارتن ها را بلند کنم و چگونه اسبابکشی کنم؟... تا ببینیم خدا چه می خواهد.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۵۰/ گفتگوی مشرق با پدر شهید محمدهادی ذوالفقاری/ قسمت چهارم
سرنوشت «هادی فلافلی» در مقبره خانوادگی نجف! + عکس
وقتی زنده بود، بطور شفاهی هم جای خودش را مشخص کرده بود. به ما گفتند که پسر شما هنوز زنده بود و با این آقا که دوست آقاهادی است به وادی السلام، نزدیک حرم امیرالمؤمنین می رفت که ماجرایی پیش آمد...
-
در محضر مدافعان حرم/۲۴۹/ گفتگوی مشرق با پدر شهید محمدهادی ذوالفقاری/ قسمت سوم
کارتنخوابیِ شهید ذوالفقاری در نجف! + عکس
از کربلا که آمد به ایران، گفت که من می خواهم بروم نجف و درس طلبگی بخوانم. اینجا هم درس طلبگی میخواند اما تصمیم گرفته بود برای ادامه اش برود به نجف. گفتیم چرا نجف؟ برو قم. همه آیات عظام، قم هستند.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۴۸/ گفتگوی مشرق با پدر شهید محمدهادی ذوالفقاری/ قسمت دوم
پدر شهید: جمعهها خانه مردم را نظافت میکردم! + عکس
خرجی خانهمان را هم به سختی درمیآوردیم. من در همان دستکشبافی کار می کردم و یک صاحبکار دیگر هم داشتم به نام آقاسید یحیی علوی رضوی از نوه نتیجههای امام رضا (ع). من خیلی دوستش داشتم. روحش شاد...
-
در محضر مدافعان حرم/۲۴۷/ گفتگوی مشرق با پدر شهید محمدهادی ذوالفقاری/ قسمت اول
وقتی پدر شهید از گرسنگی از حال رفت +عکس
حدود سه ساعت یک جفت گوش دیگر هم قرض کردیم برای شنیدن درددلهای بابا رجبعلی که محمدهادیاش در سامرا شهید شد. حرفهایش را شنیدیم به امید این که شاید گرههای زندگیاش به دست کسی باز شود.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۴۶/ گفتگوی مشرق با خواهر شهید سیدهادی حسینی / قسمت ششم و پایانی
سیدهادی در برخوار اصفهان حاجت میدهد + عکس
زهرا هم گفته بود ما اینجا یک شهید داریم به نام شهید سید هادی؛ من همیشه می روم سر مزارش و حاجت میگیرم. گفت بهش گفتم یک نذر برایش بکن، نیت کن ببین چه می شود.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۴۵/ گفتگوی مشرق با خواهر شهید سیدهادی حسینی / قسمت پنجم
برادر شهیدم، زنده است! + عکس
یک بار که خیلی حالم بد بود و هادی شهید شده بود، همین طور نماز ظهرم را نصفه خوانده بودم که یکهویی یادم آمد و فکر کردم روی دلم یک آتیشی گذاشتهاند. کلا دلم می سوخت. به دخترم گفتم یک پارچه خیس کن و...
-
در محضر مدافعان حرم/۲۴۴/ گفتگوی مشرق با خواهر شهید سیدهادی حسینی / قسمت چهارم
خبر شهادت برادرم را از «فامیل شوهر» گرفتم!
دیدم فامیل های شوهرم که نزدیکتر بودند، هی دارند می آیند؛ خانوادگی همه شان به خانه ما آمدند. گفتم چرا اینها همه شان دریک شب، نه دعوتی نه چیزی به خانه ما آمدهاند؟!
-
در محضر مدافعان حرم/۲۴۳/ گفتگوی مشرق با خواهر شهید سیدهادی حسینی / قسمت سوم
دیپورت به افغانستان؛ شهادت در سوریه
الان روی کارت های شناساییمان تاریخ تولدمان را ۱/۱ زدهاند ولی خب همچین تاریخی درست نیست؛ چون افغانستان تاریخ تولد را یادداشت نمی کردند و کارت واکسن و اینها نداشتند.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۴۲/ گفتگوی مشرق با خواهر شهید سیدهادی حسینی / قسمت دوم
سفر سوریه را به اقامت آمریکا ترجیح داد!
همان خوابی که اینجا دیده بودم دوباره خارج هم دیدم و دیگه نمی توانم ادامه بدهم. من خودم را چون فدایی حضرت زینب کردهام اینجا نمی توانم طاقت بیاورم.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۴۱/ گفتگوی مشرق با خواهر شهید سیدهادی حسینی / قسمت اول
برادر کوچکم، پدرِ خانواده ما بود
برادر بزرگم خیلی زحمت کشیده برایمان، خواهرهایمان بودند، اما خب اصلا کلا خانوادگی یک حس دیگری به سیدهادی داریم؛ احساس می کنیم هیچ وقت نمی توانیم دوریاش را تحمل کنیم.
-
در محضر مدافعان حرم/۲۴۰/ گفتگوی مشرق با همسر شهید جواد کاکاجانی / قسمت سوم و پایانی
تکفیریها کنار پیکرش نشستند و ناهار خوردند!
شب جنازه ها روی کوه مانده بود. ما فردا صبحش رسیدیم آنجا؛ اینها دوازده تا ۲ ظهر شهید شده بودند؛ گروه دموکرات تا ۵، ۶ عصر روی سر جنازهها نشسته بودند و ناهار خورده بودند و استراحت کرده بودند که...
-
در محضر مدافعان حرم/۲۳۹/ گفتگوی مشرق با همسر شهید جواد کاکاجانی / قسمت دوم
شهیدی که آخرین پیامک همسرش را ندید!
ما یک هفته و خرده ای بود که خانه مامان اینهایم بودیم. گفتم الان یک هفته و خردهای است اینجا هستم؛ خسته شدم؛ لباس مناسب نیاوردهایم؛ نمی دانستم اینقدر ماموریتت طول می کشد؛ خسته شدم؛ برگرد...
-
در محضر مدافعان حرم/۲۳۸/ گفتگوی مشرق با همسر شهید جواد کاکاجانی / قسمت اول
دوره تکاوری جواد تمام نشده بود که دخترم از دست رفت!
در این یک سال خدا یک دختر هم به ما هدیه داد، اما متاسفانه قبل از اینکه دوره آقا جواد تمام شود، دختر ما هفت ماهه به دنیا آمد و متاسفانه زنده نماند؛ که همیشه خودش را مسئول می دانست و می گفت...