کتاب همه سیزده سالگی ام

اما دیدم گرزی که روی کمرم فرود آمد از وسط دو تکه شد. به طرز باور نکردنی قلوه کن شده بود. یک تکه‌اش در دست سرگرد مانده بود و تکه‌های دیگرش روی زمین پخش شده بود... با هیچ منطقی توضیح دادنی نبود.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - حوادث ۸ سال جنگ تحمیلی در ساحت ادبیات دفاع مقدس در صور و قالب‌های گوناگونی مطرح شده است. از این میان خاطره‌نگاری مورد استقبال بی‌نظیر اهل کتاب قرار گرفته است.

کتاب همه سیزده سالگی‌ام خاطرات اسیر شده ایرانی مهدی طحانیان از زمره کتاب‌های دفاع مقدس در حوزه خاطره‌نویسی است که توسط گلستان جعفریان به رشته تحریر درآمده است.
گلستان جعفریان در مقدمه کتاب شرح داده: «گفت‌وگوی من با این اسیر کوچک سال که حالا مرز چهل و پنج سالگی را هم پشت سر گذاشته، حدود دو سال طول کشید در مسیر صد و بیست ساعتی که با هم آمدیم؛ او را انسانی با ایمان و با اراده و حتی تغییرناپذیر یافتم. در زندگی بیشتر از هر چیز سست اراده بودن آدمها او را آزار می‌دهد و عصبی می‌کند. به نظرم او انسانی بسیار صبور، آرام و سرسخت در مشکلات آمد. فقط در مقابل سست اراده بودن آدمها بود که دیدم کم طاقت و عصبی می‌شود. بدون اغراق می‌توانم بگویم در تمام مدت مصاحبه، نگرانی و اضطراب او در سبک روایت و نگاه تحلیل‌گرش به وقایع اسارت- که تا حد زیادی کار مرا سخت می‌کرد، زیرا قصد ثبت خاطرات را داشتم نه تحلیل وقایع را- مرا مصمم کرد تا بینش و عقیده راوی خاطرات و جمعی که او بینشان زندگی می‌کند را درست و کم نقص به خواننده انتقال بدهم.»

دفترچه خاطرات مهدی طحانیان به‌واقع شرح دل‌دادگی‌های او نسبت به دین، رهبر انقلاب و ملت ایران است که خواندن آن را به همگان توصیه می‌کنم. می‌توان گفت هم راوی و هم خاطره‌نگار حقاً در هنرمند سنگ تمام گذاشته‌اند. جعفریان به خوبی توانسته صراحت، جسارت و استقامت و پایداری اسیر سیزده ساله ایرانی را که به مدت 9 سال در طی جنگ تحمیلی به اسارت رژیم بعثی درآمده بود را در برابر دید خواننده قرار دهد. روایت تلخ و استثنایی این نوجوان بسیجی از حوادث تکان دهنده است که طی آن هم سعه صدر و عظمت روحی مهدی طحانیان و از سوی دیگر پستی و خباثت و قساوت نظامیان و گماشتگان صدام‌حسین جنایتکار لحظه به لحظه و کلمه به کلمه منعکس شده است. آنچه مسلم است این خاطرات دروغ نیست، تحریف نیست بلکه واقعیت محض است. از این خاطرات نمی‌توان بی‌تفاوت گذشت. شاید نتوان ابعاد واقعی این خاطرات عجیب و غم‌انگیز را کاملاً درک کرد؛ زیرا برخی از قسمت‌های آن جای شگفتی دارد.

«صفحه 153: ... احساس تنهایی، غربت و اسیری کردم. همان لحظه نعره سرگرد را شنیدم، چوب دستی‌اش را بالا برد تا بزند روی کمرم. با شنیدن نعره او من هم از ته دل فریاد زدم: یا امام زمان! نمی‌دانم در آن لحظه چه کسی نام مبارک صاحب‌الزمان(عج) را بر زبانم جاری کرد. دست سرگرد و چوب دستی را دیدم که روی کمرم با چه ضربی فرود آمد... اما دیدم گرزی که روی کمرم فرود آمد از وسط دو تکه شد. به طرز باور نکردنی قلوه کن شده بود. یک تکه‌اش در دست سرگرد مانده بود و تکه‌های دیگرش روی زمین پخش شده بود... با هیچ منطقی توضیح دادنی نبود. یک دفعه سرگردگویی از خواب پریده باشد، تکه رشته رشته شده چوب دستی را که در دستش مانده بود زمین انداخت و مات و مبهوت رفت.»

به‌راستی که این مرد کوچک، حجت روی زمین را به خوبی شناخته بود و در پناه او از مخاطرات بسیاری عبور کرد. مگر نه این است که: اعتقاد ما این است که امام زمان(عج) حتی در زمان غیبت هم هوای شیعیان‌اش را دارد ولی ما چه؟ خواندن ادعیه و زیارات، رفتن به مشاهد مشرفه، شرکت در مجالس اهل بیت(ع)، خصوصاً خواندن دعاهای ندبه و توسل و... محبت و مودت اهل بیت را در قلوب ما تثبیت می‌کند و بالاتر از آن، رضایت و خشنودی آقا امام زمان(عج) را فراهم می‌سازد.
این خاطرات متکی به اصل توحید و با محتوایی اخلاقی و معنوی است. درون مایه‌ای سرشار از اخلاص و ایثار، زبانی از جنس صداقت، صحنه‌هایی از رعب و وحشت، قهرمانی چون کوه با صلابت عناصر سازنده خاطرات را تشکیل می‌دهند.

گرچه اکثر اوراق این خاطرات رقت‌آور و دردناک است و اشک را از دیدگان جاری می‌سازد؛ اما صفحاتی از آن نیز موجب مسرت و شعف خواننده می‌شود.
بسیجی رزمنده- مهدی طحانیان- طبیعت کمال‌گرایی داشت و بدنبال حق و عدالت و حقیقت بود که البته به مدد الهی به آن هم رسید؛ گرچه به‌علت رحلت حضرت امام خمینی(ره) موفق به دیدار ایشان نشد ولی در سن 21 سالگی توفیق زیارت عتبات عالیات را کسب کرد. این بسیجی اردستانی در سن 13 سالگی از پادگان الغدیر اصفهان به عنوان تک تیرانداز راهی جبهه حق علیه باطل شد. او بازمانده مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس بود که در شب بیستم اردیبهشت ماه سال 61 به اسارت درآمد. اسارت 9 ساله او در اردوگاه‌های عنبر، رمادی و کمپ 7 یا بین‌القفسین که هر سه در منطقه‌ای بیابانی و خشک بود سپری شد. او همواره به تمامی خبرنگاران می‌گفت: «مرا برخلاف تصور شما به زور نیاورده‌اند به جبهه، من ۲ سال عضو بسیج بودم. آموزش‌های زیادی دیدم. الآن با هر سلاح جنگی که بگویید بلدم کار کنم. به‌خاطر گریه زیاد، فرماندهان راضی شدند و اجازه دادند به جبهه بیایم. رهبر ما گفته اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد ما ایستاده‌ایم من تاب و تحملش را دارم و برای من عین آزادی است فکر نمی‌کنم در هیچ کجای دنیا، بچه‌ای به سن من اگر مرتکب قتل هم شده باشد به زندان بیندازندش. مگر اینکه به سن قانونی برسد. اما در اینجا عراقیها با ما که زیر سن قانونی هستیم جوری رفتار می‌کنند که هیچ دولتی با بدترین و خطرناک‌ترین آدمها نمی‌کند.»

رژیم بعثی درصدد بود ایران را کشوری جلوه دهد که حقوق بشر را زیر پا گذاشته و کودکان را به زور وارد جنگ کرده و در عوض صدام حسین را انسانی بشردوست نشان دهد که دلش به حال این بچه‌ها می‌سوزد و می‌خواهد حامی آنها باشد. صدامیان منتظر هر فرصتی بودند که انگی به جمهوری اسلامی بزنند. طحانیان همیشه توسط دو فرمانده مورد شکنجه‌های جسمی و روحی قرار می‌گرفت که یکی از آنها از شکنجه‌گران سنگدل و از دوره دیده‌های ساواک بود و زبان فارسی را خوب بلد بود. او نسبت به اصفهانیها حساسیت خاصی داشت.

فرمانده دیگر از درجه‌داران طاغوت بود که در ژاندارمری خدمت کرده بود. این فرمانده به دعای پایانی صلوات (عجل‌فرجه و اهلک اعدائهم اجمعین) حساس بود زیرا فکر می‌کرد این دعا خطاب به عراقی‌هاست. پس خواندن آن را ممنوع کرده بود.


در دفتر خاطرات می‌خوانیم: «... به خاطر چند مورد هرگز کوتاه نمی‌آمدیم و تا پای جان می‌ایستادیم خواندن نماز جمعه، کلاس‌های قرآن و نهج‌البلاغه، دعاهای دسته‌جمعی مثل کمیل، توسل، عهد، ندبه و مراسم ماه محرم و ماه رمضان و مناسبت‌های ویژه. اینها اصول پایداری ما را در اسارت شکل می‌داد. اگر اینها را دشمن از ما می‌گرفت کار ما تمام بود. تا آخر اسارت بین ما و عراقیها جنگی بود که همیشه ما پیروز میدان بودیم چون از جان گذشته عمل می‌کردیم.»
اتفاقات مهمی در دوران اسارت اسرا بوقوع پیوست که اهم آنها عبارتند از: آشنایی با گروه‌های منافقین و شیطان‌پرست و...، عزل آقای منتظری، پذیرش قطعنامه 598، رحلت جانکاه حضرت امام(ره)، زیارت عتبات عالیات، آتش‌بس، قبول قطعنامه از سوی دولت عراق.

به نظر می‌رسد مهدی طحانیان در پایان دوران اسارت تبدیل به یک عارف وارسته شده بود چنان‌که در خاطرات می‌خوانیم «اسارت یاد داد چطور تسلیم مطلق خدا باشیم. چطور به او توکل کامل داشته باشیم و خودمان را با تمام وجود به او بسپاریم؛ با سختی‌هایی که در اسارت کشیده بودم احساس می‌کردم مثل آهن آب‌دیده شده‌ام و مشکلی وجود ندارد که بتواند به راحتی مرا از پای در بیاورد. حالا با پایان اسارت هراس داشتم این رابطه نزدیک تمام شود و در رفاه و راحتی زندگی و آزادی از حس نزدیکی و پیوند با خداوند دور شویم. اما این‌هم خواست او بود که زمان اسارت پایان یابد و آزاد بشویم. بنده بودیم و چاره‌ای جز تسلیم نداشتیم. با تمام وجود شاکر بودیم.»

افکار و کردار این بسیجی رزمنده بطور مستقیم و غیرمستقیم جهان بینی، اعتقادات و برداشت‌های اجتماعی و سیاسی او را بازگو می‌کند. به‌طوری که هنگام برگشت به وطن، فرم‌هایی که در آن سؤالاتی که درباره اسرای جاسوس و خیانت کار و بد رفتار بود را پر نکرد؛ زیرا معتقد بود کسانی که از ما جدا شدند همه‌شان لزوماً ذات خراب و خیانتکاری نداشتند. فقط برای رهایی از آن همه درد و رنج راه را اشتباه می‌رفتند و به جای خدا به دشمن پناه می‌بردند.

شیرازه کتاب به ارزشمندی محتوای دفتر خاطرات افزوده. «بعد از نه سال دوباره پا به پادگان الغدیر اصفهان همان پادگانی که از آنجا عازم جبهه شده بودم گذاشتم. هنگام غروب بلندگوها قرآن و مناجات پخش کردند. خدا می‌داند چه حسی به من دست داد آن قدر تحت تأثیر این مناجات قرار گرفتم که دیدم دیگر نمی‌توانم در جمع بمانم. به پشت بام رفتم بعد از نه سال اولین بار بود که داشتم تنهایی را برای خودم تجربه می‌کردم. زیر آسمان پرستاره سردادم اللهم انی اسئلک...»

کتاب همه سیزده سالگی‌ام خاطرات اسیر شده ایرانی، مهدی طحانیان توسط انتشارات سوره مهر در سال 1395 منتشر شده است.

منبع: کیهان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 1
  • غیر قابل انتشار: 0
  • IR ۱۵:۳۴ - ۱۳۹۶/۱۱/۰۲
    0 1
    گرز بود یا چوب بود بالاخره؟

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس