عملیات مرصاد فصل درخشانی از هشت سال حماسه و ایثار بود؛ حماسه‌ای که با ایستادگی سرو قامتانی از تبار الوند رقم خورد و هرچند نقش بر و بچه‌های اطلاعات و شناسایی در آن‌ها بی‌بدیل بود.

به گزارش مشرق، چشم راست علی چیت‌سازیان بود؛ رزمنده‌ای که سیم‌خاردار نفسش را برید تا از خاک‌ریز دشمن به‌سلامت عبور کند و به ملکوت دست یابد. خیلی دوستش داشت و همه‌کاره علی آقا بود.

بچه‌ها عمو هادی صدایش می‌زدند بی‌هیچ نام و عنوان دیگر. سادگی ویژگی رایج بر و بچه‌های جنگ بود و بین نیرو و فرمانده فاصله‌ای وجود نداشت.

توی گردان برای خودش کسی بود و نام و نشانی داشت. اصلاً اطلاعات خلاصه می‌شد در علی آقا، عمو اکبر و عمو هادی. زبر و زرنگ بود و در کار شناسایی کم نمی‌آورد.

ببینید:

نوشته‌های توییتری به مناسبت سالروز عملیات مرصاد +تصاویر

در بسیاری از عملیات‌ها حاضر بود؛ کار سختی داشت، اما خم به ابرو نمی‌آورد. زیرک بود و درد یتیمی خودساخته‌اش کرده بود با این حال، لبخند هرگز از لبانش دور نمی‌شد.

علی آقا که رفت؛ وجودش بیش از پیش در لشکر احساس می‌شد. کمتر خانه می‌آمد و بیشتر وقت‌ها جبهه بود؛ حتی فرصت نمی‌کرد به «زینب» دوساله‌اش سری بزند.

مرداد ماه بود و جنگ چند روزی بود پایان یافته بود. نیروها مبهوت از تحمیل آتش‌بس و خسته از زهر دشمن، زانوی غم بغل کرده بودند که ماجرا آغاز شد.

خبر رسید که منافقان با سوءاستفاده از غفلت رزمندگان اسلام به تصور پایان یافتن جنگ و آتش‌بس پای به خاک ایران گذاشته و به‌سرعت در حال پیشروی هستند؛ ارتشی تا دندان مسلح که قصد داشت 48 ساعته به پایتخت رسد.

آن روزها عمو هادی فرمانده اطلاعات تیپ کربلا بود و در چهارزبر کرمانشاه مستقر بود. خودش به خط زد و با چند نفر از بچه‌ها موقعیت و توان رزمی دشمن را شناسایی کرد.

تعدادشان بالا بود و توان مقابله رزمی و نفر به نفر با آن‌ها نبود. تصمیم بر آن شد تا رسیدن نیروهای کمکی مقابل دشمن خاک‌ریز بزنند تا مانع پیش روی آن‌ها شوند؛ خاک‌ریزی که بسیاری از خاکی پوشان لشکر انصار را به بلندای ملکوت رساند.

مرصاد به‌راستی کمینگاه خداوند بود و نه‌تنها نقاب از چهره تزویر و ریا برداشت که همراه بودن دست یاری خداوند با این انقلاب و نظام را بار دیگر ثابت کرد.

مرصاد آخرین نقطه از هشت سال حماسه و ایثار بود و نقطه پرواز آن‌هایی شد که از چشیدن جام زهر خون به لب داشتند و داغی بزرگ در سینه؛ آن‌هایی که برای رسیدن به شهدا پرپر می‌زدند و نظر کردن بر وجه الله را آرزو می‌کردند.

از عمو هادی گفتیم؛ چشم راستی «علی آقا»؛ شیر میدان‌های گشت و شناسایی. متولد «مریانج» بود؛ شهر عاشورا و غیرت و قیام؛ همان‌جا که نخستین جرقه مبارزات انقلابی در استان همدان از مسجدش آغاز شد و مردم یک شهر کوچک همگام با تبریز و قم و مشهد برای حاج‌آقا مصطفی خمینی چهلم گرفتند.

خیلی سن نداشت که وارد جبهه شد و با پیوستن به واحد اطلاعات و عملیات لشکر32 انصارالحسین(ع) نشان داد که حاضر است برای پیروزی اسلام، سخت‌ترین و حساس‌ترین کارها را انجام دهد.

مأموریت‌های دشوار و طاقت‌فرسایی را انجام داد و همراه با یاران دلیر خود به عمق جبهه دشمن نفوذ کرد تا کار برای رزمندگان اسلام آسان‌تر شود.

دل از زن و فرزند برید و تا روزهای آخر در جبهه ماند تا همچون یاران شهیدش حافظ میهن و نظام باشد و راه و رسم «علی آقا» زمین نماند و سرانجام 7 مرداد 67 در بیست و ششمین بهار زندگی‌اش و پس از نبردی جانانه با منافقان کوردل به آرزوی دیرینه‌اش رسید.

رزمنده‌ای که کار بزرگی را در تنگه چهارزبر انجام داد و در مرصاد نقش بزرگی داشت، اما امروز کمتر از او یاد می‌شود و باوجود گذشت 31 سال از آن پیروزی بزرگ نه کتابی برایش نوشته شده و نه حتی مدرسه‌ای یا خیابانی به نامش هست.

و چه بسیارند آن‌ها که نمی‌دانند فتح بزرگ مرصاد در چه شرایطی رقم خورد و چه سرو قامتانی به‌پای امنیت امروز قربانی شدند؛ مردان مردانی چون شهید « هادی فضلی» که حرفش این بود که « این قدرت‌طلبی‌ها و ریاکاری‌ها و خودخواهی‌ها باید محکوم شود، با ناحق مبارزه کرد و برنامه جاهلیت باید برچیده شود و عدالت باید باشد نه ظلم و ستم» و می‌خواست « سنت رسول‌الله(ص) باشد نه اسلام معاویه و اسلام نمایی. امنیت باشد نه آشوب و اضطراب و سخن از خدا باشد نه از شیطان» و در راه تحقق این مدینه فاضله به شهادت رسید.

و چه زیبا به آرزویشان رسیدند و در آغوش محبوب جای گرفتند. لشکر انصارالحسین(ع)؛ بچه‌های اخلاص و صفا و صمیمیت؛ بچه‌های والفجر و کربلای 4 و رمضان و مرصاد.

بهرام مبارکی، مهدی ملکی، رمضان مصباح و هادی فضلی، 4 قمر منیر لشکر و 123 ستاره‌ای که هم زمان با هم نامشان بر سپهر جهاد و شهادت حکاکی شد.

منبع: تسنیم