نویسنده و شاعر انقلابی در برنامه راز گفت: مشکلاتِ انسان بی­زمانِ کنونی یکی دو تا نیست، به قدری زیاد است که خود مشکلات همدیگر را می­پوشانند.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق - نادر طالب‌زاده در هشتمین شب از برنامه راز میزبان مردی بود که عده‌ای او را حکیم می‌دانند، عده‌ای صوفی، کسانی درویشش می‌انگارند و کسانی ضدانقلابش می‌خوانند! یوسفعلی میرشکاک شاعر، نویسنده، نقاش، نظریه‌پرداز و چیزی بیشتر از همه این‌هاست.

برنامه هشتم راز از قبل در منزل آقا یوسفعلی میرشکاک ضبط شد. او مثل همیشه حرف‌هایی صریح زد و انتقاداتی جدی را مطرح کرد. حرف‌هایی که هیچ کدامش سانسور نشد. شبکه چهار هیچ بخشی از مصاحبه را اصلاح نکرد و هرچه گفته بود بی کم و کاست روی آنتن رفت.

اینک متن مشروح این برنامه را می‌خوانید:

طالب­‌زاده: توفیقی دارم که امشب خدمت عزیزی باشیم که اخیراً مصاحبه را در منزل­شان ضبط کرده‌ایم؛ آقای یوسف­علی میرشکاک. بنده به شدت به ایشان ارادت دارم. استادی است برای همه فصول و برای همه زمان­ها و همیشه تازه، اولین بار که من آقای میرشکاک را دیدم در دفتر آقای سیدمرتضی آوینی بود. یادم هست هفته­ای یکبار آقای آوینی ماشین می­فرستاد منزل آقای میرشکاک و ایشان را به دفتر دعوت می­کرد و چندین ساعت یوسف آنجا بود و آقای آوینی می­گفتند که چقدر من از آقای یوسف­علی میرشکاک استفاده می­کنم.

از او در ارتباط با زمان پرسیدم که ما در چه زمانی هستیم، آقای یوسف­علی همیشه حرفش تازه است با شجاعت صحبت می­کند و فکر کردم در منزل مصاحبه را ضبط کنیم و این تفسیر را از زبان ایشان بدون هیچ مقدمه­ای بشنویم و در فرصت­های دیگر بتوانیم مطالب دیگری را درباره ایشان باز بکنیم، ایشان هم نقاش هستند هم مفسر خیلی خوبی هستند، نقد هنر دارند و خیلی چیزهای دیگر... کاش دانشگاه­های ما مدر­ک­گرا نبودند و اینقدر نیاز نبود کسی پی­اچ­دی داشته باشد تا بیاید و درس بدهد. تا دیر نشده دانشگاه­ها باید از آقای یوسف­علی میرشکاک استفاده کنند. صبر نکنند تا کتاب­های آنها چاپ شود و بعضی­ها در دانشگاه­ها اینها را تفسیر کنند. این غفلت را نداشته باشند.

ـ وارد زمان بی زمانی شده‌ایم

اولین سوالم این است که الان در چه وضعی و زمانی هستیم؟

میرشکاک: به نام خداوند جان و خرد کزین اندیشه برنگذرد؛ حقیقتش ما در زمانِ بی­زمانی هستیم، زمانِ بی­وقتی یا به عبارت دیگر زمانِ حلزونی، زمانی که تمام تمدن­ها و بی­تمدنی­ها یعنی از مردمان عصرِ حجر که در آمازون لخت و برهنه زندگی می­کنند تا مردمانی که دقیقاً تاریخ­شان همین 2016، 2017 است ما مسلمان­ها، بودایی­ها، کلیمی­ها، تمام ادیان و مذاهب همه در یک دایرۀ حلزونی­وار، همه روبروی هم قرار همۀ اینها از همدیگر متاثر می­­شوند و روی هم اثر می­گذارند در عین حال به هیچ کدام از پیروان این تمدن­ها مجال به خود آمدن، این تمدن نمی­دهد برای همین است که به شدت همه چیز در همه جای جهان، آشوب­زده است و همه شتاب­زده­اند و دچار بی­وقتی­اند. فقط این نیست که باصطلاح انسانِ عادی به دیگری بگویند مثلاً وقت ندارم، وقت کم آوردم، انسان ناخواسته برای خودش یک آفاقی را درنظر می­گیرد و در این تمدنِ مدام دنبالِ این آفاق می­دود و به اینها نمی­رسد، این گرفتاریِ اصلیِ انسان است، یعنی انسان زمانِ به خود آمدن، به خود اندیشیدن، خودآگاهی پیدا کردن، خودآگاهی فردی یا جمعی، این مجال را پیدا نمی­کند در این تمدن، این گرفتاری اصلیِ انسان است و هیچ حکومتی برای این مصیبت نمی­تواند چاره­ای پیدا بکند، علتش هم این است که انسان کنونی یکسره گرفتار مصرف­زدگی است و حرص مصرف دارد! برخلاف انسان گذشته که اهلِ قناعت بود، انسان کنونی مدام می­خواهد مزه کند و بچشد. جهان سرمایه­داری همینطور پشت سر هم یک چیز را یا یکی دو سه چیز، آرد را با شکر، آب را با شکر با آرم­های مختلف، با نام­های مختلف و رنگ­های تازه­تر به این انسان عرضه می­کند و این انسان می­خواهد بخورد و فکر می­کند رفاه و سعادتش در مصرف این قضایا است.

ـ  به یک ربات جاندار تبدیل شده‌ایم

به نظر من این انسان را جزء نجات­بخشان، جزء منجیان کسی نمی­تواند نجات بدهد البته می­شود یک فکرهایی کرد در یک دوایر بسته­ای، مثلاً در سرزمین خود ما می­شود آموزش و پرورش، دولت و حکومت بنشینند چاره­ای بیندیشند که نیازی به این نیست که بچه 12 سال وقت بگذارد برای گرفتن دیپلم که آخرِ سر هر آنچه که خوانده به کارش نیاید، باز قرار باشد برود دانشگاه، کارشناسی بخواند به دردش نخورد، کارشناسی ارشد بگیرد همینطور، دولت­ها، حکومت­ها کسانی که ظاهراً به آنها می­گویند مسئولین و همه جای جهان و اینجا باید به این فکر کنند که چه ضرورتی دارد این همه وقت از انسان تلف شود و این همه انرژی و هزینه ضایع و تباه شود، آنچه را که کارآمد است می­شود در عرضِ یکی دو سال، حالا 4 سال یا 7 سال به کودک و نوجوان آموخت اما اقتضای جهانِ سرمایه­داریِ نو این است که نسل در نسل جهان سومی­ها به کاری نیایند و در آخر فقط یک مدرک تحصیلی داشته باشند و آمادۀ شورانده شدن هرگاه لازم باشد، هر گاه منافعِ امپریالیسم و سرمایه­گذاریِ جهانی به خطر بیفتد باشند. اینها را نسل­های متوقع را که همه آنها فکر می­کنند من 12 سال، 16 یا 18 سال درس خواندم به چه کاری می­آید؟ به کارِ اینکه یک میز به او بدهند و یک صندلی و یک مستمری و حقوق مرتب داشته باشد که ماهانه بگیرد با یک تعطیلات خاص.

انسان در این بی­زمانی و بی­وقتی تبدیل شده است به یک نوع رباتِ جاندار، تا جایی که می­شود گفت دیگر اطلاقِ حتی حیوان ناطق نمی­شود به این انسان داشت! نمی­شود گفت او انسان است؛ در این بی­زمانی چیزهایی که به خطر افتاده عواطف است، اخلاق است، مناسبات خانوادگی است، مناسبات قومی است و مناسبات ملی و دسته آخر مناسبات ایمانی و بینشِ آخرت­نگر است. اینها همه در حالِ فرو ریختن است اما چون ما پشت تبلیغات یا زیر پوشش تبلیغات مدفون شدیم و مستور شدیم این را حس نمی­کنیم هنگامی این فاجعه و مصیبت عام فراگیر در کل جهان، احساس می­شود که همه چیز در جهان در حال فروریختن باشد.

 یک مصیبتی انسان کنونی دارد ازدحام نفوس، انسان توده­ای که خودش هم نمی­داند چه به جانش می­شود، خودش هم نمی­داند چه نمی­خواهد، چیزهایی را نمی­خواهد و نمی­پسندد، ناگزیر است با این چیزها کنار بیاید، این چیزهایی یعنی همان مطامع در حدی مصرف کجا پیدا می­شود؟ در شهرها برای همین مدام از جمعیتِ روستاها کاسته می­شود به جمعیت شهرهای بزرگ اضافه می­شود، شهرداری­ها یک مدتی مخالفت می­کنند با حلبی­آبادها، حاشیه­نشین­ها بعد اندک اندک رضایت می­دهند آنها هم جزء شهر باشند تا جایی که الان ما می­بینیم در شهرهای بزرگ جمعیت یک کشور ساکن است و هیچ دولتی هم به این فکر نمی­کند که تولید اینها چیست؟ اینها چه تولید می­کنند؟ خاصیت وجودی این همه انسان چیست؟ جزء مصرف انسان کنونی، شان دیگری ندارد و این اندک اندک روستاها را هم فلج کرده است. البته من کاری به کشورهایی که برنامه­ریزی دارند مانند آمریکا که همینطور مزارعِ وسیع گندم، ذرت، حبوبات ضمن اینکه تکیۀ اصلی آنها روی کشاورزی است، این فریب و توهم را در کلِ جهان سوم شایع کردند که قدرت وابسته است به تکنیک و آنکه تکنیک و تکنولوژی دارد در صنعت سرآمد است، آن قدرتمند است، حال اینکه ما می­دانیم انسان زندۀ به صنعت نیست، زندۀ به تکنیک است، زنده به معاشش است؛ این وهم باید در جهان سوم و کشورهایی مانند کشور ما باید تدارک شود، متاسفانه ما می­بینیم که دولت­های جهان سوم و از جمله خود ما تکیه و اقدام­مان روی این است که از حیثِ صنعتی به پای اروپا و آمریکا برسیم، حال آنکه قدری بیندیشبم خواهیم دید آنی که به ما برنج می­فروشد، گندم می­فروشد و از این دست اگر ما بخواهیم حتی در مسابقۀ صنعت به پای آنها برسیم، نخواهند گذاشت با چوب لای چرخ معاش ما کردند، با تغذیه­مان را به خطر انداختن.

  • مشکلات انسان امروز در هم پیچیده شده است

مشکلاتِ انسان بی­زمانِ کنونی یکی دو تا نیست، به قدری زیاد است که خود مشکلات همدیگر را می­پوشانند. این درست مانند این است که یک کسی یکی از اعضای خانواده­شان می­میرد او عزادار خواهد شد اما در هنگامی که گرفتار عزای اولیه است دوباره خبر بیاورند که دومی افتاده است داخل چاه و سومی تصادف کرده و چهارمی از پشت­بام افتاده و پنجمی سکته کرده است، او دیگر خودش را گم خواهد کرد چون این مشکلات همدیگر را می­پوشانند، مشکلات آموزشی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و غیره و این مشکلات هم اختصاص به هیچ سرزمین خاصی ندارد در همۀ جای جهان وجود دارد و در جهان سوم شدیدتر است.

  • انسان امروز بی هویت‌تر از پیش

من معتقدم انسان کنونی انسانِ بی­زمان است و در این بی­زمانی روز به روز بی­هویت­تر می­شود، شناسنامه دارد اما موجودیتی بیرون از این شناسنامه، بیرون از این کارت ملی، این اعداد و عکس و کد و این قضایا معنای دیگری انسان ندارد، برای همین است که ولعِ مصرف در این انسان روز به روز شدیدتر می­شود. چون وجدان را و داشتن را در مصرف می­بیند، سال به سال مردم متوسط سعی می­­کنند مبلمان­شان را عوض کنند، تلویزیون­شان را عوض کنند، تختخواب­شان، کمدشان را عوض کنند، سرویس غذاخوری­شان را عوض کنند، کسانی که می­توانند 6 ماه به 6 ماه این کار را می­کنند، اینها نتیجۀ چیست؟ مگر اینها فرزندان نسل­هایی نیستند که یک عمر روی یک قالی می­نشستند تا نخ­نما می­شد، غایت آن انسان بیرون از این جهان بود، در افق معنا بود، حالا در این افق معنا انسان نمی­تواند برای خودش جایی پیدا کند، مدام سعی می­کند همین ساختِ مادی زندگی را تغییر بدهد، نو کند. از جملۀ این نیاز سرسام­آور به تغییر، تغییر چهره است، این همه انسان که دنبالِ جراحیِ پلاستیک هستند زن یا مرد، اینها دنبال چه چیزی هستند؟ چرا انسان به جایی رسیده است که متمرکز شده روی پوستش، روی ظاهرش؟ دماغش را عمل می­کند، پیشانی­اش را عمل می­کند، بوتاکس می­کند، طرف ابروهایش تکان نمی­خورد ما حیران می­مانیم چرا چهره او آژنگ ندارد! می­گویند او عوض کرده که چین و چروک نشود.

وحشت انسان از چروکی­شدن پوستش است چون از هر حیث، از هر وجه این در عالم معنا تهی و خالی شده تا رسیده به پوست و این پوست به سادگی قابل ترکیدن و از بین رفتن است. شما در نظر بگیرید در این 8 میلیارد انسانی که روی زمین دارند زندگی می­کنند چند نفر آدم لیاقت این را دارند که به آنها بشود اطلاقِ انسان کرد، گفت اینها انسانند؟ و این هوا را بیهوده تنفس نمی­کنند؟ هیچ وقت انسان اینقدر زمین­اندیش نبوده، هیچ وقت اینقدر این همه به زمین نمی­اندیشیده، جالب اینجاست که اندک اندک از زمین هم فارغ شده است به زمینی به نام جسم و جسد خودش رسیده، اعتنا به آلودگیِ هوا و فضا و آب و چیزهای دیگر ندارد، فقط مراقب خودش است. نگرانی انسان کنونی این است که نتواند راحت بخوابد. خوب بخوابد و خوب تغذیه کند، عامی­ترین انسان­ها می­دانند که فلان غذا اینقدر کالری دارد، این ویتامین را دارد، کمبود آن ویتامین را با چه چیزی باید جبران کرد و این جزء فجایعی است که در جهان کنونی شایع شده است.

  • مثل گله بوفالوها وقتی کنار برکه‌ای ازدحام می‌کنند

معنی انسان بی­زمان این است که این انسان حتی از حیوان پایین­تر است. چون حیوان لااقل فراغت دارد این انسان مدام نگرانِ جسم و جسد خودش است و به همین دلیل فراغت ذهنی مطلقاً ندارد. از این پزشک به آن پزشکِ تازه­تر یا بهتر، از این مشاوره تغذیه به آن مشاوره تغذیه و از این دست... جالب است همین انسان ایرانی تا چند دهۀ پیش در سال با یکی دو دست لباس می­توانست خوشبخت زندگی کند. الان اگر در هفته لباس نخرد احساس می­کند زیان کرده، ضرر کرده است، از همۀ اینها بدتر متمرکز شدن روی جسم و جسد و از جسم و جسد جزء خوردن و آمیختن هیچ غایت دیگری را دنبال نمی­کند، مسلماً این انسان نه تنها قابل رستگاریِ اخروی نیست بلکه به نظر من رستگاریِ دنیوی هم نخواهد داشت، یعنی در دنیا هم می­رسد به حسرتِ خوشبختی، حالا چه فقیر باشد چه غنی باشد.

طالب­زاده: سالهاست از زمانی که برای اولین بار خدمت شما رسیدم که در دفتر آقا مرتضی آوینی بودیم تا الان همیشه این تفسیر زمان را از زبان­های مختلف از شما شنیدم. هر چه جلوتر می­رویم چه می­شود؟ شما توضیح دادید یک اشاره­ای بکنید.

میرشکاک: چند وقتِ پیش این شبکه اخبار خارجی بمب­گذاری منچستر را داشتم نگاه می­کردم دیدم بیشتر این تلفات ناشی از وحشت کسانی است که رفتند به این کنسرت، یعنی هنگامی که صدای انفجار را شنیدند خیلی از آنها خودشان را پرت کردند پایین، البته بعداً نشان ندادند که بیشترِ این تلفات ناشی از بمب­گذاری نیست، این بمب­گذار انتحاری توانسته است یک محدوده­ای را از بین ببرد، چرا بشر رسیده به جایی که حتی اگر یک صدای ترقه­ای بشنود هول می­شود و می­خواهد فرار کند؟ برای این است که این انسان در هیچ کدام از ساعات شبانه­روز به امرِ مقدس و متعال، به امر ماوراء نمی­اندیشد؛ چون کل جهانش تنش است و مدام نگران حفظ این تن است به خاطر همین تا سروصدایی می­شنود می­خواهد فوراً خودش را نجات بدهد ولاجرم می­شوند مانند بُوفالوهایی که  هنگام کوچ می­خواهند از نیل عبور کنند، تمساح­ها را آن پایین می­بینند وحشت دارند می­دانند کسی که اول داخل آب قدم بگذارد خورده خواهد شد، لاجرم بغل نیل ازدحام می­کنند و از پشت سر بقیه می­آیند فشار زیاد می­شود و آن وقت همه کشیده می­شوند داخل آب بدون قصد، آن وقت دست و پا می­زنند برای نجات.

این وضعیت، وضعیت کلِ جامعۀ جهانی است، آن وقت حاکمان جهان کنونی که به نظر من حکم همان تمساح­ها را دارند اینها فقط به تغذیه خودشان فکر می­کنند؛ همۀ ما، کل بشریت از کسی که داخل کاخ سفید نشسته است تا کسی که در کلبه­ای به یک لقمه نان قانع است همه زیرِ چترِ نابودیِ بالقوه داریم زندگی می­کنیم. من نمی­دانم الان چند هزار مگاتن بمب هسته­ای زیر زمین و در این زرادخانه­ها و در پایگا­ه­های نظامی و اتمی و هسته­ای وجود دارد ولی اینقدر است که کافیست یک دیوانه انگشتش برود روی یک دکمه­ای و چون سیستم هم دیجیتال است اینها همه شروع می­کند به شلیک شدن از همه جا به همه سمت، جالب است سعی می­کنند زیر این چتر ایجاد امنیت کنند، یعنی قدرتها همدیگر را بترسانند تا ضعیف تسلیم قوی است، این بازی چقدر می­تواند طول بکشد و آن وقت دفاع و حمایت از چه چیزی است؟ حمایت از انسان رمه­ای که شادمانی­اش با رفتنِ مثلاً به کنسرت تامین می­شود و کافی است به دروغ بگویند اینجا حتی بمب گذاشتند همه از سر و کولِ هم بالا خواهند رفت که خودشان را نجات بدهند.

  • همۀ شادی­ها در وجود خود انسان است

اگر بگذریم از دیگران یعنی کاری به کارِ کشورهای دیگر نداشته باشیم به سرزمین خودمان فکر کنیم می­بینیم کسی که می­تواند از هر راه، از حلال که پول اینطوری به دست نمی­آید طرف به محض اینکه یک پولی دستش بیاید فخرش این می­شود که رفته باشد به آنتالیا که من نمی­­دانم کجاست، یک زمانی فکر می­کردم ارمنستان است بعد مشخص شد آنتالیا در ترکیه است و همیشه هم پر است از انسان ایرانی، چه وضعی پیش آمده که انسان ایرانی که یک زمانی منتظر منجی بوده در پرتوِ حب اهل­بیت(ع) زندگی می­کرده، الان گریزگاهش آنتالیا یا چنین جایی است؟ دنبال چه چیزی است؟ چه چیزی را گم کرده است؟ وقتش را، زمانش را، اگر انسان بداند چه کسی است و کجاست و از کجا آمده و قرار است کجا برود سود و سودایش دگرگون خواهد شد. اما این را رسانه­ها گرفتند از بشر کنونی، یعنی مثلاً اگر ما بخواهیم به سود و زیانِ رسانه­های فراگیر بپردازیم سود رسانۀ فراگیر یک درصد است و زیانش 99 درصد است. انسان را تهی کرده از خودش تا جایی که وحشت دارد از تنها ماندن. انسانِ بی­زمان و انسانِ فاقد وقت اگر نیم ساعت، یک ساعت در خانه تنها باشد دِق می­کند، مدام می­خواهد برود، بچرخد، بگردد، به قول خودش تفریح کند. حال اینکه بنیان همۀ تفریح­ها و بنیان همۀ شادی­ها در وجود خود انسان است؛ اما انسان کنونی دیگر آنی نیست که مولا می­فرمود «اتزعم انک جرم صغیره و فیک انطوی العالم الاکبر» جهان بزرگ در انسان دیگر هیچ انعکاسی ندارد، صورت قالبِ بشر امروز به اندازۀ مورچه هم شانیت ندارد، موجودیت ندارد، چون آن سر جایش است مثلاً یک جایی یکی دو مورچه تنها پرسه می­زنند، کافیست چیزی ریخته شود اینها علامت می­دهند عین سیل یکسری مورچه دیگر می­آیند و شروع می­کنند به بردن، اما انسان کنونی این نیست، پرسه زدن او بی­معناست، کار کردنش بی­قصد، بی­غایت است، برای همین همه ترجیح می­دهند کارمند باشند به قول خودشان یک آب باریکه­ای داشته باشند، بعداً بازنشستگی بگیرند.

  • وحشت بزرگ بشر کنونی گرسنگی است

 وحشت عمدۀ بشر کنونی این است که گرسنه بماند، این خیلی مضحک است. حالا این را کسی می­گوید که همه می­دانند ما اغلب طول سال بیکاریم. بعضی­ها ممکن است فکر کنند طرف نفسش از جای گرم درمی­آید، نخیر، حرصِ مصرف و وحشت از نداشتن و اینکه یخچال ما خالیست که انگار جزء لوازم ذات، یخچال بوده و آن هم یخچال پر! یک انتقادی بکنم از روزگارِ کوپنیزم، خیلی از مردم این سرزمین سالی یکی دو بار اگر پلو می­خوردند همین را نعمتی می­شمردند، بعداً که کوپنی شد من یادم است تا چند سال مدام در شهرها از جمله همین پایتخت می‌گفتند فلان جا برنج می­دهند و فلان جان روغن و شکر می­دهند و این صف­ها و خریدن و آوردن و انبار کردن، خراب می­شد باید می­خوردند و اضافات آن را هم می­فروختند که خیلی از این راه البته مغازه­دارها بارشان را بستند و حسابی کسب درآمد کردند. این عادت داد انسان ایرانیِ انقلاب­کرده را به مصرف، من نمی­دانم شاید طراحان این قضیه نیت خیر داشتند اما این ماجرا نتیجۀ سوء داد.

  • انسان مغلوب هندسه غریزی حشرات شده است

 ای کاش رسانه­های فراگیر ما به جای سرگرم کردنِ انسان ایرانی می­آمدند به او راه نشان می­دادند که چگونه زندگی کند، از فردا وحشت نداشته باشد، انسان بین لحظۀ میلاد و مرگ یک حادثه­ای است که میلادش مشخص شده که چه زمانی بوده ولی مرگ­مان مشخص نیست چه زمانی است. امروز است، فرداست، 20 سال دیگر است، از این واقعۀ محتوم این همه ترسیدند و آن همه هراس این باشد که از گرسنگی بمیریم، داشته باشیم، ذخیره کنیم، این یعنی که انسان مغلوبِ هندسۀ غریزی حشرات شده است، مانند مورچه می­خواهد انبار کند، داشته باشد. من یادم هست در روزگار جنگ بعضی­ها نان خشک می­کردند که اگر حادثه ناگواری اتفاق افتاد این نان خشک را آب بزنند و بخورند.  این اندوختن نشانۀ این است که انسان کنونی حتی در این سرزمین ساخت اعلای وجودش را دارد فراموش می­کند یا فراموش کرده است یا دارد از این ساحت فاصله می­گیرد و استغراقش در غرایز بیشتر می­شود. این انسانی که دیگر زمان ندارد، چگونه ممکن است از او توقع داشته باشیم که منتظرِ امام زمان باشد؟ امام زمان کسی است که پیش روی زمان در حرکت است یعنی زمانِ به دنبال آن دارد می­آید، قرار بوده ما معطوف به ایشان باشیم، معطوف به منجی باشیم، در همۀ جهان البته در میان همۀ مذاهب، در همه امت­ها قرار بوده که همه معطوف به منجی خودشان باشند طبق قول قرآن «یومُ نحشرُ من کل امه فوجا» روزی که از امت یک فوج و یک لشکر را برانگیزیم، دیگران که از یاد بردند ما هم داریم از یاد می­بریم یعنی امت مرحومه، واپسین امت، آنهایی که منجی تام و تمام را منتظر بودند، یا به این نگاه کنیم که این انسانِ بی­زمان، این انسانِ بی­وقت، وقتی من می­گویم بی­وقت یعنی این مبل وقت ندارد شی است، انسان بی­وقت یعنی انسانی که «مظهرِ اولئک کل انعام بَل هم ازل» انسان شی­شده، انسانِ فاقد هویت و موجودیت، از این انسان چه توقعی می­شود داشت؟

 به این هم بیندیشیم چرا رسانه سعی می­کند این انسان را سرگرم نگه دارد؟ به جای اینکه به این انسان راه نشان بدهد. من البته خیلی به این قائل نیستم که رسانه ظرفی است که می­شود هر مظروفی را در آن ریخت، اما با همۀ این، اگر نترسیم از هنر، از اندیشه، از تفکر، از نقد می­توانیم بازآفرینی کنیم، بازسازی کنیم انسان ایرانی را در 8 سالِ دفاع مقدس، قوم ایرانی ثابت کردند که واقعاً موجوداتی هستند که اگر بروند به ساحت قدس، بروند به عالمِ معنا می­توانند نه تنها خودشان را نجات بدهد بلکه جهان را نجات بدهند. آن همه ایثار و بزرگواری و فداکاری توسط رسانه بر باد می­رود؛ چون آن ساحت متعالی بعداً تبدیل می­شود به یک چیزِ تبلیغاتی یا مثلاً اسطوره ساختن از شهدا، من از شهر خودمان مثال بزنم آدم­های بسیار عادی را که هیچ کدام یا خیلی از آنها خاستگاه مذهبی نداشتند تبلیغات کردند که این مثلا حافظ قرآن بوده مدام در جلسه قرائت قرآن بود، خانواده مذهبی بوده، شهر شوش دانیال کوچک است و همه می­دانند، این اشتباهات اگر نگوییم تعمد، متعمدانه بود، نتیجۀ این است که تبلیغات پروپاگاندا غلبه می­کند به تفکر، به واقعیت، به راستی و درستی و انسانِ زمان­مند را بی­زمان می­کند. بی­وقت می­کند تا جایی که از فردای گرسنه ماندن بترسد، از فردای نداشتن، فردای بی­سروسامان شدن، آن وقت تاکیدش این باشد که درس بخوانی یک چیزی بشوی. حالا جالب است در یکی دو دهه اخیر دیدند که لیسانس و فوق­لیسانس هم نمی­تواند نان بیاورد به خانه، درآمدی در آن نیست، کسبی در آن نیست، حاصلی ندارد، با این وجود همه فکر می­کنند درس خواندن و مدرک گرفتن، این نجات­دهنده است.

در همین عرصه از همه بدتر این است که در و دیوار دانشگاه­ها زدند و تبلیغ کردند که ما تز کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکتری شما را می­نویسم، و نه دانشگاه به این فکر می­کند و نه دولت اقدامی می­کند که این چه وضعی است؟! گویا قصد همان مدرک است پس دانشی هم لازم نیست اگر دیگری به جای بنده یا شما بنویسد، اهمیتی ندارد مهم این است که شما پولش را دادید و این را خریدید، به دانشگاه هم که پول پرداخت می­کنند. اینکه دانش و فرهنگ هم در ساحتِ بی­ساحتیِ انسانِ بی­زمان، می­شود از جنسِ خرید و فروش، از جنسِ معامله، یعنی معنا هم به صورت متنزّل می­شود و این هم یک فاجعه دیگری است و هر کجای زندگیِ انسانِ کنونی نگاه کنیم در هر کجای جهان از این مسائل زیاد می­بینیم، راه برون­شد از این قضیه هم فرد آمدن است، یعنی انسان خودش به خودش بباوراند که باید از خودش یک بنایی بسازد که در برابر این صدمات عام مقاومت کند و از پای درنیاید، به محض اینکه برود در ساحت پیروی از عام از یک جایی باید سردر بیاورد مثلا از ورزشگاه و حقوق­های تیم­ها و سروصدا و هیاهو و به این هم نیندیشد که من از صبح تا شب رفتم آنجا سروصدا کردم، غوغا کردم و تیمم را تشویق کردم من چه شدم؟ این فلک­زدگی است که آدم تیمش ببازد و بیاید وسط خیابان اموال عمومی را نابود کنند، به اتوبوس حمله کنند، شیشه ماشین را بشکنند و بارها در این سرزمین این کارها را کردند، ماشین­های کنار خیابان را زدند داغان کردند، خشمِ ناشی از اینکه تیمش باخته است، هیچ حیوانی چنین کاری نمی­کند!

پس انسان همانطور که قرآن می­گوید اولئک کالانعام بَل هم ازل؛ از چهارپا می­رود پایین­تر در مرزِ بین حشرات و اشیاء است و جز حضرت حق نجات­دهنده­ای ندارد، آنجا که حق سبحان و تعالی یک معیتی دارد با انسان به قول مولانا «رب­الناس را با جان ناس اتحادی بی­تکیف، بی­قیاس» اگر این را انسان بفهمد از تمام این صدمات می­تواند درامان بماند، مرحوم امام می­گفت رادیو و تلویزیون باید دانشگاه باشد به نظر من هنوز هم می­شود. نه البته این دانشگاه­هایی که الان داریم، رسانه می­تواند دانشگاه حقیقی باشد، می­تواند به انسان شکل بدهد، اما گرفتاری رسانه و گردانندگان رسانه در سراسر جهان این است که به وجه حداکثری فکر می­کنند و باید به وجه حداکثری سرگرمی داد، کنسرت فلان خواننده و فلان رقاص، مسابقات جهانی و قاره­ای فوتبال و از این دست. اینطوری رسانه روز به روز از رسانه بودنش خالی­تر و تهی­تر می­شود، اگر هر شبکه­ای بتواند در طول سال صد نفر هنرمند، متفکر و اهل فکر تربیت کند سود این خیلی بیشتر از این که بتواند میلیون­ها انسان را سرگرم کند، چون انسانی که سرگرمی می­خواهد مانند کویر می­ماند اگر در تمام طول سال باران بیاید یک لحظه باران قطع شود باز هیچ خبری نیست، کویر تشنه است یعنی وقتی که مغلوب توده­ها شود و رسانه مغلوب انسان­های توده­ای شود، مدام باید آنها را سرگرم کند.

یک روزگاری تلویزیون­ها 5، 6 ساعت برنامه داشتند، بعد شد 7، 8 ساعت، الان 24 ساعته این همه شبکۀ ماهواره­ای در جهان وجود دارد باز انسان توده­ای کم دارد چون ماسه­زار است، مدام بر او باید بارید که به خودش نیاید، حالا در کشورهای دیگر شاید قرار بر این است که انسان به خودش نیاید به ویژه در غرب و اگر هم به خود بیاید در یک حدی باید به خود بیاید که مثلاً حکومت و دولت می­پسندد. اما در جهان اسلام یا دست­کم در سرزمین مدعیِ انقلاب اسلامی علی القاعده نباید اینطوری باشد و چون از هر حیث این سرزمین ما هم در گذشته و هم الان داشته­هایش بسیار است می­شد لااقل تقسیم کرد فضای رسانه را بین انسان فردآمده و انسان توده­ای، 50 درصد سرگرمی باشد،50 درصد فکر و هنر و فرهنگ.

اما در مجموع این را هم نباید از یاد ببریم که انسان توده­ای، انسان بی­زمان توقعش حد و حساب ندارد و مطالباتِ مصرفی­اش همانطور که در عالمِ تغذیه حَدیَقِف ندارد در عالمِ سرگرمی هم همینطور است و کافیست یک دولت، یک حکومت، یک رسانه یا یک برنامه تسلیمِ آدم توده­ای شود، آن وقت آدم توده­ای سوار می­­شود و دیگر پیاده نمی­شود، پیاده کردنِ انسان توده­ای خیلی دشوار است، مانند دوآلپا می­ماند، آن موجود افسانه­ای که رهگذر رحمش می­آمد که او را به مقصد برساند و او مانند اختاپوس دور او می­پیچید و دیگر او را رها نمی­کرد.

طالب­زاده: تکلیفِ حزب­الله در ایران چیست؟ یک اتفاقی افتاد و یک بیداری رخ داد و آدم­های پای کار هستند. آدم­هایی که تحت هر شرایطی بیدار شدند، نسل بعدی جوان­ها هم همینطور هستند یک اتفاقی افتاد به برکت آن وجود امام و اراده خداوند متعال، چیزی حدود میلیون­ها نفر حزب­اللهی داریم در ایران و این هم در دنیا منتشر شده است یعنی این پخش شد و یک واقعیت است، الان تکلیف ما چیست؟

میرشکاک: شاید من از عهدۀ پاسخ این سوال نتوانم بربیایم. چون بیرون از این سرزمین نبودم، نسبتی نداشتم با جماعت خارج از کشور. نمی­دانم چه وضعیتی دارند و در چه حالی هستند. ولی این را قبل از هر چیز باید بدانیم هر جریانِ ایدئولوژیکی خواه ناخواه یا اقلیتی است در برابر چند اکثریت یا یک اکثریت عام که فضای جهان کنونی است؛ اما در داخل به نظر من این انرژی، این نیرو مدام مانند امواج بالا می­آید و دوباره دچار ریزش می­شود بعد از یک مدتی دوباره قدرت می­گیرد می­آید بالا و حالا هر چند سال به چند سال این جزر و مد را در داخل شاهدش بودیم، اگر واقعاً کسی نگرانِ این پدیده است و لازم می­داند که این حفظ شود و دچار ریزش نشود یا یک بسامد ثابتی پیدا کند و مدام رو به تزاید باشد توجه باید به عدالت باشد، چون چیزی که باعث می­شود نیروی باورمند، نیروی معتقد احساس ضعف کند یا از متن به حاشیه رانده شود، نتواند ادامه بدهد و دچار یاس و سرخوردگی شود، فقدان عدالت است و بی­عدالتی است؛ حکومت، دولت، به قول جماعت مسئولین باید عمدۀ توجه­شان را بگذارند روی عدالت و همۀ امور را عدالت­محور و عدالت­مرکز کنند و اساس دار و مدار عدالت شود و اِلی باور فرو می­ریزد به ویژه در نسل جوان چون یک دوره­ای است که اصطلاحاً به آن می­گویند دورۀ بلوغ تا هنگامی این انرژی فعال است که یا وضع جهاد اصغر برقرار باشد مانند ایام جنگ که صورت قالب جوانان به این فکر نمی­کردند که قرار است مثلاً درس بخوانند، قرار است ازدواج بکنند، قرار است کار و زندگی داشته باشند، غایتی بود به نام شهادت و آنها دنبال شهادت بودند، وقتی جهاد اصغر نیست یا بساط جهاد اصغر جمع می­شود خواه ناخواه یا باید امکان جهاد اکبر باشد و جوانی که در ساحت جهاد اصغر بوده بشود این امکان را برای او فراهم کرد که از حیثِ فکری، از حیثِ فرهنگی، هنر، دانش یک تنه صدمردِ باشد و اگر نباشد چنین وضعی این خواه ناخواه می­افتد در دایره­ای که دیگران هستند، اراده­اش معطوف به زندگی می­شود زن و زندگی می­خواهد، کار می­خواهد، همین امکانات مادی و معمول غلبه می­کنند و اگر وضع یک جامعه عادلانه نباشد از حیث اقتصادی این باور فرو می­ریزد و باورمند هم به دنبالِ باور خواهد رفت، تبدیل باور به بی­باوری در جهان کنونی مساله بسیار ساده­ای است.

ببینید در آمریکا مثلاً یک زمانی و حتی هنوز هم ویتنام را تبدیل می­کردند به یک فوبیا! چون مثلاً نظامِ شوروی دارد حمایت می­کند از ویتنام و جوان آمریکایی آماده بود برود از کیانِ حقوق­بشر، دموکراسی از آرمان­های جهانیِ ایالات­متحده دفاع کند. این بازی آنها سالهاست به آن استمرار می­دهند ما چنین قدرتی نداریم که مدام در سرزمین­های دیگر مداخله داشته باشیم و جوانِ باورمند این سرزمین را بکشانیم به این عرصه­ها که دفاع کنند از آرمان شیعه یا نمادهای این آرمان در سرزمین­های دیگر مثلاً دفاع از حرم در سوریه، عمدۀ ماجرا به همین­جا برمی­گردد که  اگر آمار بگیریم خواهیم دید که دقیقاً همان حالت جزرومدی و موجی است، نسل به نسل چون به هر حال اینجا سرزمین تشیع است، سرزمین حب اهل­بیت است، هر چند سالی یک موج قوی از این جوانها سربرمی­دارد و آمادۀ ایثار و فداکاری است اگر حکومت و دولت داشتنِ این جوان­های باورمند، این امواج قوی دشوار خواهد بود با بی­عدالتی، چون خواه ناخواه این جوان­ها می­بینند ولو اینکه نیندیشند، ولو اینکه ما امکان اندیشیدن دریغ کنیم ولو اینکه سعی کنیم سر همه را فرو کنیم در ورطۀ سرگرمی که اینها به خود نیایند، نفسِ نیاز به حوائج ابتدایی خودبخود اینها را متوجه می­کند که عدالت اقتصادی در کار نیست، آن وقت دیگر نمی­شود از این نیرو سخن گفت.

مهمترین سرمایۀ هر جامعه­ای جوان­هایش هستند و در دایره­ای که ما هستیم یعنی تشیع عمده­ترین سرمایه اینها هستند، کم آئینی می­شود سراغ گرفت که پیروش تا این اندازه حاضر به فداکاری باشد، تا این اندازه حاضر به قربانی شدن باشد در راهِ باورش، در راهِ اعتقادش، اما هنگامی که جهاد اصغر نباشد حفظِ این نیرو خیلی دشوار می­شود چون فقط با عدالت می­­شود این نیرو را نگه داشت، دعوی و ادعایی که ما داریم، پیروی از ثقلین، قرآن و اهل­بیت، هنگامی که در عمل مشاهده نشود در وجوه مختلف جامعه آشکار نباشد، خواه ناخواه مایۀ دلزدگی می­شود مایۀ این می­شود که جوان اگر اعتراض هم نکند احراز خواهد کرد، خودش را از متن به حاشیه خواهد کشاند، این خطری است که جماعت باید به آن توجه کنند و اگر در این باور در جوان­ها شریکند، یعنی باور به تشیع، باور به استمرارِ پدیده­ای به نام انقلاب اسلامی، ولی اگر فقط این باشد که هر 4 سال به 4 سال، هر 8 سال به 8 سال یک عده­ای بیایند و بارشان را ببندند و بروند نتیجه­ای نخواهد داد و ثمری نخواهد داشت.

من معتقدم که هر طور شده حکومت، دولت حالا سران باید تصمیم جدی بگیرند و عملی نه اینکه شعار بدهند که از سیاست­زدگی دوباره برگردند به عدالت و عدالت عملی و الا یاس مستولی خواهد بر جامعه، این را هم آقایان ارباب قدرت باید بدانند که به تعبیر آقای معلم «نرفت کاری از غنا، که کار فاقه می­کند/بهل بگنند آب­ها نمک افاقه می­کند» یک انرژی­ای در فقر است که در ثروت نیست، یک بار بنشینند خودشان آمار بگیرند چه مقدار از کسانی که در داخل یا خارج جانشان، خونشان و هستی­شان را و موجودیت­شان را فدا کردند اینها خاستگاه­شان ثروت و رفاه بی­حد و حساب بوده است. این معنی­اش این نیست که بر فقر بیفزاییم که از اینطور جوانان فداکار و ایثارگر پدید بیاید، توقعی که از نظام اسلامی مبتنی بر انقلاب اسلامی می­رود این نیست که تکرار کند شعارهای انقلاب را! این است که عمل کند به شعارهای انقلاب.

امیدوارم به هر حال به جایی برسیم که این یارانه­بگیری که صریح می­گویم رسماً گداپروری است و رسماً عادت دادن طبقات محروم به صدقه گرفتن و دست­شان دراز نگه داشتن به کاسۀ دولت که قرار بوده حقوق­شان را به صورت اجتماعی با ایجادِ اشتغال به آنها بپردازد نه اینکه یک چندرغازی کف دستشان بگذارد، این به بیکاری دامن خواهد زد، این به استقرار انسان ایرانی در ساحتِ طمع دامن خواهد زد. به هر حال من فکر می­کنم در خیلی از عرصه­ها، مشکلِ فقدان عدالت است و جدی نگرفتنِ عدالت است، البته خیلی از اینها امید است و خیلی دیگر احتمالاً مانند من امیدوارند، کشاورزی را عزیزان جدی بگیرند.

  • به تبلیغات غربی هم دیر رسیده‌ایم

 امیدوارم هزینۀ سرگرمی به نام انتخابات از بین برود، یعنی من هرگاه می­بینم میلیاردها تومان خرج کاغذ و پوستر می­شود و کف خیابان­ها ریخته می­شود غصه­ام می­گیرد که چه نیازی به این همه از اتلاف سرمایه­های مملکت است! یادم است به یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری در دوره­های قبل شنیدم این دوره اینقدر میلیارد هزینه کردی، شما اگر همین مقدار را چند کارخانه تاسیس می­کردی یک عده نان بخورند خیرش بیشتر از این به تو می­رسید در این چند دوره­ای که کاندیدا شدی و هیچ نتیجه­ای هم نگرفتی ولی به هر حل جامعۀ ما جامعه­ای است اسیر تبلیغات، خیلی دیر رسیدیم به این شیوه از تبلیغات غربی که الان فکر کنم آنجا باید منسوخ شده باشد یا دست کم به این شدت نباشد باصطلاح پرداختن به کاغذ و پوستر و شعار و بیلبورد و غیره ولی نفس این قضیه را ما فکر می­کنیم این کار است، شغل است، اشتغال است و گاهی اینقدر در تبلیغات غرق می­­شویم که فکر می­کنیم نفسِ شعار برابر است با کردار و عمل و باید جماعت برای این یک فکرِ جدی بکنند اگر واقعاً بخواهند فکر کنند و تفکر ضرورتی همچنان داشته باشد.