کد خبر 599449
تاریخ انتشار: ۱۵ تیر ۱۳۹۵ - ۱۲:۵۲

وداع با ماه مبارک رمضان به عنوان مبارک ترین ماه سال، حال و هوایی عاشقانه و شاعرانه دارد که در شعر آئینی ما هم، این عشق و شعور جلوه دارد.

به گزارش مشرق، هماهنگونه که حلول ماه مبارک رمضان به عنوان ضیافت ناب الهی در ادبیات آئینی ما جلوه گر است، وداع با این عزیزترین ماه هم در شعر شاعران آئینی، جایگاهی بس عظیم دارد و با نگاه های مختلفی به آن نگریسته شده است.

صائب تبریزی یکی از شاعرانی است که با شاعرانگی شگرف خود، سی روز ماه رمضان را بسان سی عید می نگرد که با پایان این ماه عظیم، گویی به یکباره، سی عید از دست جهان می رود. او همچنین وداع با این ماه را از فراق یوسف برای یعقوب، دشوارتر می بیند و می سراید:

 افسوس که ایّام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت

افسوس که سی پاره ی این ماه مبارک
از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت

ماه رمضان حافظ این گلّه بُد از گرگ
فریاد که زود از سر این گلّه، شبان رفت

شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت
شیرازه ی جمعیّت بیداردلان رفت

بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟
ماهی که شب قدر در او بود؛ نهان، رفت

برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان
آن روز که این ماه مبارک ز میان رفت

تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت
از نامه ی اعمال، سیاهی چو دُخان رفت

با قامت چون تیر در این معرکه آمد
از بار گُنَه با قد مانند کمان رفت

برداشت ز دوش همه کس بار گنه را
چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت

چون اشک غیوران به سراپرده ی مژگان
دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت

از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب
آن ها که به صائب ز وداع رمضان رفت

و اما شعر دیگر در این موضوع، شعری است از محمد فردوسی که در بخشی از آن، پایان ماه رمضان، برچیده شدن میهمانی خدا دانسته شده و با عبارت «یادش به خیر»، ایام نورانی این ماه بویژه لحظات سحر و افطار ماه مبارک رمضان، گرامی داشته شده است:
 وقت جدایی من و ماه صیام شد
یعنی غروب طلعت این بار عام شد

دارد بساط ماه خدا جمع می شود
آه درون سینه ی ما مستدام شد

توشه برای روز جزا برنداشتم
فرصت گذشت و خوشه ی عمرم تمام شد

یادش به خیر ... سوز مناجات نیمه شب
وقتی که با خدا، دل ما، هم کلام شد

یادش به خیر ... لحظه ی افطار ... تشنگی
نام حسین گفتن ما التزام شد

دست ادب به سینه نهادم به سوی او
اشکم روان و ذکر لبم اَلسَّلام شد. ...

در ادامه بخشی از شعر اسماعیل شبرنگ را در این باره مرور می کنیم:

شاید کسی حال مرا پرسیده باشد
یا اشک چشمان ترم را دیده باشد
حق دارد این قلبی که مهمان خدا بود
از دوری ماه خدا رنجیده باشد
کِی می رسد تا آسمان ها ... بنده ای که
در گوشه ی زندان تن پوسیده باشد 
پیروز میدان جهاد روزه داری ست
هرکس که با نفس خودش جنگیده باشد
امکان ندارد سفره دار ماه غفران
تا این زمان ما را نیامرزیده باشد 
شاید خدا در لحظه های روشن قدر
ما را به عشق مرتضی بخشیده باشد
و اما بخشی از شعر مهدی رحیمی در این موضوع، چنین است:
لحظات دعا، خداحافظ

روزهای خدا، خداحافظ 
لحظات غریب قبل سحر
بوی افطار هر شب مادر 
ظهرهای کلافه ‌ی بی‌حال
جزءهای نخوانده‌ ی امسال 
ذکرهای نهفته زیرِ لب
مثل تصمیم‌هایِ "از امشب ..." 
ذکرمان گشت "ربّنا"، افطار
پای هر سفره "آتِنا"، افطار 
چقَدَر با خدات کردی حال؟
پلک بر هم زدی، شده شوال 
چشمهای به در، خداحافظ
لحظات سحر، خداحافظ
روزهای مقدس رمضان
لحظه‌های غریب تا به اذان 
حال و احوال قبل افطاری
قدرهای بلند بیداری 
‌چقَدَر مانده است تا ساحل
رمضان رفت، ای دل غافل! 

احسان محسنی فر نیز در این شعر، ضمن وداع با ماه روزه و آرزوی باقی ماندن بر حالات معنوی این ماه، روزه داران را "فقیرانِ راهِ تزکیه" و مستحق دریافت عیدی از سوی خدا می خواند و می سراید:

      دیدی رمضان رفته و پر باز نکردم
      تا خیمه گهِ سبز تو پرواز نکردم
      ماه تو گذشت عاشقی آغاز نکردم
      من پُست غلامیِ تو احراز نکردم 
      ساقی بده جامی که تو را درک نکردم
    شاید که دگر میکده را درک نکردم 
      من لایق مهمانی ات ای یار نبودم
      من قابل الطاف تو ای یار نبودم
      بودم به حضور تو و انگار نبودم
      در محضر تو بودم و انگار نبودم 
      من بار دگر خسته و تنها شدم ای وای
      شرمنده ی تو یوسف زهرا شدم ای وای 
      شبهای مناجات و دعا رفت ز دستم
      فیض سحر ذکر خدا رفت ز دستم
      یک ماه، نَه، یک عمر صفا رفت ز دستم
      همسفرگیِ با شهدا رفت ز دستم 
      جامانده ترین رهروِ این جاده منم من
      از پا و نفس، بینِ ره افتاده منم من  
      افسوس که رفته ز کفم حاصلم ای دوست
      آلوده نمودم به چه سرعت، دلم ای دوست
      بیمار گناهم چه کنم غافلم ای دوست
      بنما تو به درک عرفه شاملم ای دوست 
      راضی شو ز من گرچه گنهکار و حقیرم
      بنگر به "أجِرنا" پیِ احسانِ مُجیرم
      بگذار سحرها به قنوت تو بمانم
      مثل تو سحر ناله ی "العفو" بخوانم
      بر ما که فقیران ره تزکیه هستیم
      عیدی بده ما مستحق فطریه هستیم

او در ادامه همین شعر به صاحب اصلی این ماه یعنی وجود مبارک حضرت صاحب عصر و زمان (عج) اشاره ای کرده و می گوید:
      ای آن که تو صاحب به زمین و به زمانی
      هستی به کنار همه و باز نهانی
      فرزند رضا ضامن عُشّاق جهانی
      ای کاش نمازی به صف فطر بخوانیم
      تا آنکه به دست دل تو دل بسپاریم
      سر بر قدمت یوسف زهرا بگذاریم

و اما اینک بخشی از شعر سید محمد میرهاشمی را در سختی وداع با ماه میهمانی خدا مرور می کنیم:

  قسم به عشق جدایی ز آشنا سخت است
جدایی از سحر و محفل دعا سخت است

برای دیده شب زنده دار خود گریم
قسم به اشک سحر دوری از بکا سخت است

صفای هر دل عاشق، مرو، مرو، رمضان
دوباره رویت دلهای بی صفا سخت است

بیا مرو که شیاطین دوباره می آیند
بدون جلوه تو انس با خدا سخت است

دوباره وقت اذان غفلت عارضم گردد
غم جدایی از ذکر "ربّنا" سخت است

پرستوی دل ما را ز بام خود مپران
که ترک سفره شاهانه بر گدا سخت است

یکی دیگر از شاعرانی که در این موضوع شعری سروده است، رحمان نوازنی است. او خطاب به آقا امام زمان (عج) می سراید:

 آقا سلام! ماه مبارک تمام شد
شبهای آخر من و ماه صیام شد

درهایی از ضیافت حق بسته شد ولی
پشت در نگاه شما ازدحام شد

سفره دوباره جمع شد و دیر آمدیم
دیر آمدیم و قسمت ما فیض عام شد

بین دعای آخر سفره دعا کنید
شاید که سال، سالِ ظهور امام شد

آقا دعا کنید که شبهای آخر است
شاید که مهمانی ما هم به کام شد

بخشی از شعر سید حجت بحرالعلوم نیز چنین است:

چشمم به راه آمدن یار مانده است
از نیمه شب گذشته و بیدار مانده است

گفتم که بار خویش سبک تر کنم نشد
وقتم تمام می شود و بار مانده است

در را نبند ، پشت در خانه ات هنوز
یک چند تا گدای گرفتار مانده است

با اینکه از قدیم بدهکار می شود
اینجا گدا هنوز طلبکار مانده است

چشمی به هم زدم رمضان هم تمام شد
رویم ز شرم جانب دیوار مانده است

گرچه وداع با رمضان می رسد به عید
قلب شکسته باز، عزادار مانده است

آری وداع لحظه ی تلخ جدایی است
حالا کجا رود دلم انگار مانده است

و اکنون در پایان این سخن، دو قطعه ابتدایی و انتهایی از شعر بلند جواد محمدزمانی در گفت و گو با ماه مبارک رمضان را با هم می خوانیم:
 الغرض! فیض خاص گشت تمام
سهم ما باز، فیض عام شده است
دل ناباورم صدا می زد:
میهمانی مگر تمام شده است؟

***
ای دل، از حال خود مشو غافل
چهره با اشک خود معطر کن
فرصت گفت و گو کمی باقی ست
خیز و فریاد توبه ­ای سر کن


منبع: مهر