منتظر شنیدن رمز عملیات بودیم، همه دور هم جمع شده بودیم. می گفتیم و می خندیدم. عباس ظرفی پر از پسته کوهی جلویمان گذاشت و گفت بفرما... عباس پسته های کوهی را با دندان می شکست. خندیدم و گفتم: اخوی! شما پسته می شکنید یا پسته دندون شما رو می شکند.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، روستای آویز فراشبند در یکی از روزهای سال 1337آسمان مرد غریبی را در آغوش گرفت که از سمت اشراق آفتاب آمده بود. با میلاد او آسمان تولدی دوباره یافت و پرندگان سپیدبال در بیکران شوق به پرواز در آمدند. خانواده به میمنت نام مبارک و نورانی علمدار دریاتبار ابا عبدالله حضرت قمر بنی هاشم (ع) نام اورا عباس گذاشتند.

عباس از همان اوان کودکی، دستهای نازنینش رابا زخم خارو رنج کار آشنا کرد وصبورانه به یاری پدری درد آشنا شتافت که خورشید در مزرعة سبز زندگی، هر بامداد از سر شانه های استوار طلوع می کرد و آن همه شکوفه که هر بهار بر لبهای خانواده می شکفت ثمرة تلاش سالیان او بود

شهید حق پرست در کنار کارهای روزمره، از تحصیل نیز غافل نماند و پا به پای کودکان صمیمی روستا راهی مدرسه گردید و تا سال ششم ابتدایی، به تحصیلات خود ادامه داد. علی رغم علاقة شدید به درس و مدرسه ،به علت مشکلات عدیدة خانواده از ادامة تحصیل باز ماند و هر چند در سالهای بعد نیز به تناوب به مطالعات گوناگون اهتمام ورزید اما به تحصیلات وی همچنان ناتمام باقی ماند.

این شهید بزرگوار فعالیتهای سیاسی و انقلابی خودرا از دو سال قبل از انقلاب آغاز کرد و با تشکیل هستة انقلابی کوچکی در روستا، وظیفة توزیع اعلامیه های حضرت امام را بر عهدة جوانان انقلابی این روستا گذاشت. فعالیتهای مبارزاتی وی پس از پیروزی انقلاب نیز در فضایی آکنده از معنویت و اخلاص ادامه یافت و شهید با پیوستن به خیل سبز پوشان پاسدار، خود را آمادةدفاع و حراست از ارزشها و دستاوردهای انقلاب نمود.وی پس از مدتی که مسؤولیت سپاه شهرستان را عهده دار بود، رسماً به سمت فرماندهی میمند منصوب و در این مقام خدمات شایانی را انجام داد.

آن عزیز پس از مدتی به سوی جبهه های حق علیه باطل شتافت و با تجربیاتی که در طول سالیان در سپاه کسب کرده بود، در عملیات پیروزمند آزادسازی خرمشهر شرکت کرد. وی همچنین در سال 1364در حالی که فرماندهی سپاه پاسداران بندر لنگه را به عهده داشت، از طریق لشکر ثارالله کرمان، بار دیگر در عرصه های نبرد حضور یافت و با عنوان فرماندة گردان حضرت زینب (س)، عملیات ظفرمند والفجر 8 را عرصة دلاورمردیها و رشادتهای خود ساخت. وی در سال 1365با حفظ سمت فرماندهی سپاه بندر لنگه به سلحشوران و دریادلان لشکر19 فجر پیوست و پس از مدت کوتاهی، با پذیرفتن فرماندهی گردان غواصی امام علی (ع) نیروهای تحت امر جهت شرکت در عملیاتهای آبی- خاکی کربلای چهار را آماده کرد. وی در وصیت نامه ای که ساعاتی قبل از شروع عملیات نوشته است، شور و حال حضور در جبهه را این گونه بیان می دارد: «خوشحالم که خدا به حقیر فرصت داد تا بتوانم در این موقعیت از زندگیم، قدری این بدن خودرا به زحمت انداخته و دین خود را به اسلام ادا نمایم. در طول هفت سال انقلاب اسلامی بهترین تجربهای که دارم همین است که مدتی رادر جنگ گذراندم و حال که عازم عملیات هستم با شور و شوق و آرزوی شهادت وبه امید عفو و بخشش از خداوند کریم این چند جمله را نوشتم.»

در شبان تیره چهارم دی ماه 1365 و همزمان با آغاز عملیات توفندة کربلای 4( که درآن رزمندگان بسیجی گردان امام علی (ع)توانستند پیچیده ترین طرح‌های دفاعی عراق در شرق بصره را شکسته و به آن نزدیک شوند و بنیانگذار عملیات بزرگ کربلای 5گردند)، نیروهای گردان امام علی(ع) با شجاعت تمام پس از شکستن خط اول دشمن تانزدیکی پاسگاه " کوت سواری" پیش رفتند. امّا سردار که به شوق دیدار دوست، دلی مشتاق و ناصبور داشت درگیر و دار آن همه حماسه، دل به تلاطم امواج بیکران سپرد و با پذیرفتن زخم گلولة دشمن به عظیم ترین دریاهای نامکشوف هستی پیوست و این در حالی بود که دیگر برادر شقایق پیشه اش – دانش آموزبسیجی، کنعان حق پرست - نیز در یوسفستانی دیگر ندای حق را لبیک گفته و ردای سرخ شهادت رابر تن پوشید. پیکر مطهر سردار شهید عباس حق پرست، چند روز پس از شهادت، طی مراسمی با شکوه درفراشبند تشییع ودر جوار همرزمان به خون خفته اش به خاک سپرده شد.

در آخر هم یک خاطره از این شهید بزرگوار

منتظر شنیدن رمز عملیات بودیم، همه دور هم جمع شده بودیم. می گفتیم و می خندیدم. عباس ظرفی پر از پسته ی کوهی جلویمان گذاشت و گفت بفرما

عباس پسته های کوهی را با دندان می شکست. خندیدم و گفتم: اخوی! شما پسته می شکنید یا پسته دندون شما رو می شکنه؟

خندید و گفت: این دندونا یک شبه است. دیگه نیازی به اینا ندارم...

راست می گفت... صبح که شد عباس به آسمان پر کشیده بود.
*رسا