کد خبر 172311
تاریخ انتشار: ۳۰ آبان ۱۳۹۱ - ۱۱:۰۲

ضربه‌های یکریز سوزن بر پارچه‌های رنگارنگ و استاد گلدوز که نیت کرده است عمری را در راه امام حسین(ع) بدوزد و جز برای او ندوزد، پارچه را به قشنگ‌ترین نام متبرک می‌کند که صدا می‌کند تو را. صدا کن مرا ای سیدالشهداء!

به گزارش مشرق به نقل از فارس، ترنم زیبای چرخ‌هایی که مدام گلدوزی می‌کنند؛ یا حسین و یا ابوالفضل می‌دوزند به گوش می‌رسد و با آواز مداحان در می‌آمیزد. تمام بازار حسین(ع) را صدا می‌زنند، انگار سنگفرشی که بر آن قدم می‌زنی تو را به امام در خون تنیده‌ات نزدیک می‌کند.

ضربه‌های یکریز سوزن بر پارچه‌های رنگارنگ و استاد گلدوز که نیت کرده است عمری را در راه امام حسین(ع) بدوزد و جز برای او ندوزد، پارچه را به قشنگ‌ترین نام جهان متبرک می‌کند که صدا می‌کند تو را. با خودت زمزمه می‌کنی صدا کن مرا یا امام مظلوم.

 

صدای امام ما خوش است. ای واسطه فیض الهی؛ ای انفاس قدسی! مگر می‌شود ملتی در طول تاریخ قرون از امام استمداد بجویند و امامشان را صدا کنند و جوابی نشنیده باشند. صدا کن مرا!

استاد گلدوز سکوت می‌کند و ترنم چرخ خیاطی پایان ندارد.

استاد گلدوز، گلدوزی می‌کند. راسته بازار پائین‌تر از کوچه مروی انگار نذر کرده است پرچم‌های حسینی برای همیشه در اهتزاز باشد و این پرچم‌ها و بیرق‌ها در هیچ عصری به زمین نخواهد افتاد. بازار شکل قدیمی خود را از دست نداده است و چراغ روشنایی قدیمی پیاده‌رو تو را به 100 سال پیش می‌برد.

استاد گلدوز که نمی‌خواست نامش درج شود، می‌گوید: پرچم‌دوزی را از سال 73 آغاز کردم. قبل از آن گلدوز مانتوهای زنانه بودم اما از زمانی که پرچم‌دوزی آقا امام حسین(ع) را انتخاب کردم، خیر و برکت به زندگی من روی آورده است.

 

او ادامه می‌دهد: با نیت خاصی این شغل را انتخاب کردم. حاجت خواستیم. حاجت گرفتیم. مادرم مریض بود، دعا کردیم شفا یافتند...

دیگر سکوت می‌کند. تنها عشق است که حرف می‌زند. سرانگشتان عاشق است که می‌دوزد. «این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست».

مشتری پشت مشتری، به 7 مغازه‌ای که پرچم‌دوزی می‌کنند می‌آیند و می‌روند. یکی از آن‌ها می‌گوید: از تبریز آمدم. هفته پیش پرچم زعفرانی خریدم. امروز آمدم پرچم مشکی منقش به سقای کربلا بخرم.

 

تشنه‌ام می‌شود. جگرم انگار می‌سوزد. بیابان را سراسر عطش فرا گرفته است. بیابان خسته، نفس بشکسته و از هذیان تب می‌سوزد. هلهله حرامیان بیابان را در می‌نوردد. تنها پرچم‌ها به اهتزاز در می‌آیند که زعفرانی است و منقش به نام حسین شهید.

پرچم‌ها و تمام پرچم‌ها که گلدوزان با عشق گلدوزی کرده‌اند به اهتزاز در می‌آیند و هلهله حرامیان رنگ می‌بازد. بیابان را ارغوان و شقایق فرا می‌گیرد. پرچم‌ها زمان را در می‌نوردد؛ پرچم، پرچم و فقط پرچم.

 

فروشنده دیگری می‌گوید: محرمی بود در مغازه نشسته بودیم، ساعت حدود 8 تا 9 شب. پدر و فرزندی آمدند پرچم بخرند، پرچم جیوه‌ای زیبا را پسندیدند و رفتند. بعد از مدتی آمدند و رو به پرچم گریستند. پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ گفتند. آمدیم پشت مغازه، پرچم را پسندیدیم و چون هیچ پولی نداشتیم از مغازه خارج شدیم. بعد دیدیم به اندازه دو پرچم در جیبمان پول است!

 

یگر حرفی نمی‌زنم. سکوت می‌کنم و از مغازه خارج می‌شوم. شهر انگار قرن‌هاست مزین به نام پرچم‌هایی است که حسین شهید را اعلام می‌کند و جنگ بین حرامیان و حسینیان ادامه دارد.