داود امیریان گفت: فعالیت محمد سرشار در کنار پدر مثل این می‌ماند که در فوتبالیست‌ها پسر علی پروین نتوانست مثل پدر باشد، اما به نظرم محمد سرشار توانسته و موفق هم بوده‌است.

به گزارش مشرق، محمد سرشار در ساختار مدیریت فرهنگی، یکی از آن گزینه‌هایی است که هرگاه مسؤولان می‌خواهند به شعار جوانگرایی عمل کنند از او سراغ می‌گیرند. در آغازین سال دهه ۶۰ به دنیا آمده و حالا تازه در آستانه ۴‌۰سالگی است؛ در همان نوجوانی، نخستین سابقه کار اجرایی را با مدیریت کتابخانه یک مسجد آغاز کرد و بعدها همواره به عنوان مدیر فرهنگی فعال بوده تا این‌که امروز، مدیر یکی از شبکه‌های مرتبط با کودکان و نوجوانان در تلویزیون است.

در عین‌حال، او در همه این سال‌ها نوشتن برای نوجوانان را هم مسکوت نگذاشته و از جمله این‌که در تازه‌ترین اثر داستانی‌اش برای نوجوانان، یکی از رویدادهای مهم معاصر در حوزه سیاست بین‌الملل را مد نظر قرار داده است؛ آذرماه ۱۳۹۰، مقام‌های نظامی ایران اعلام کردند که پهپادی آمریکایی با نام آر کیو ۱۷۰ را پس از تجاوز ۲۲۵ کیلومتری به خاک ایران در تصرف خود درآورده‌اند. خبر، آن سال مثل بمب ترکید. در اهمیت واقعه همین بس که باراک اوباما، رئیس‌جمهور وقتِ ایالات متحده، از ایران خواست پهپاد را به آمریکا برگرداند. اوباما می‌دانست واکنش‌ها به این خواسته، با توجه به این‌که آر کیو ۱۷۰ پهپاد جاسوسی بوده، تمسخرآمیز خواهد بود اما پهپاد آنقدر برایشان اهمیت داشت که به هر حال تیری در تاریکی انداخته بودند. محمد سرشار این رویداد را با سر و شکلی داستانی، و از زبان پهپاد روایت کرده و اسمش را هم گذاشته «شکار هیولا». کتاب، همین چند روز پیش رونمایی شده و ما به همین بهانه با او به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

داستان «شکار هیولا» از زبان خود پهپاد روایت می‌شود؛ روایت اول‌شخص. انتخاب این زاویه دید اساسا منجر به ارائه روایتی همدلانه می‌شود در حالی که بعید است شما خواسته باشید ما با پهپادی جاسوسی همدلی کنیم. نترسیدید از انتخاب این زاویه دید؟

چرا! اتفاقا ترسیدم. از همان ابتدا که ایده‌اولیه اثر را نوشته‌ بودم و به دیگران سپردم تا نظرشان را بدهند، همین نکته شما را گفتند. می‌گفتند نکند نتوانی قهرمان‌های خودمان را به تصویر بکشی و مخاطبت حس‌انزجار نسبت به ایرانی‌ها و حس همدلی با آمریکایی‌ها پیدا کند. این خطر از همان ابتدا در رابطه با این شیوه روایت روبه‌رو بود. تلاش کردم به جای صف‌کشیدن در این جبهه‌بندی، بر پشتکار و انگیزه‌ای تمرکز کنم که عنصری را در مسیر هدفش قرار می‌دهد. هدف این پهپاد، هر چند پنهان‌ماندن بوده است  در این مسیر به اسارت گروه دیگری که بدترین دشمنانش  هستند، درمی‌آید. انگیزه او برایم مهم بود.

اطلاعات اندکی درباره آر کیو ۱۷۰ در دست است. هر چند برخی معتقدند این هواپیما بیش از آنکه به عنوان پهپاد جاسوسی مطرح باشد، هواپیمایی تاکتیکی و عملیاتی است، اما به هر حال همین بهره‌گیری محرمانه از آن باعث شده اطلاع چندانی درباره کارکردها و اجزایش نداشته باشیم. برای رسیدن به جزئیاتی در ترسیم سیمای این پهپاد چه کردید؟

خود شرکت لاکهید مارتین و ارتش آمریکا یک‌سری اطلاعات درباره این پهپاد منتشر کرده بودند. جز این اطلاعات، به برخی منابع خبری به زبان انگلیسی هم دسترسی یافتم که خبرنگاران آزاد آنها را نوشته‌ بودند. به‌خصوص از وقتی که این پهپاد در عملیات آمریکا در افغانستان استفاده می‌شد تصاویری غیر از تصاویر منابع رسمی هم از این پهپاد منتشر شده بود. این دو منبع را در اختیار داشتم و همین‌ها را پشتوانه‌ پژوهشی اثرم کردم.

وقتی این اتفاق برای پهپاد افتاد، به لحاظ رسانه‌ای شاهد دو میدان مختلف بودیم؛ یکی ایران که می‌گفت سلحشورانه آن را با رخنه در هدایتگرش فرود آورده‌ و دیگری آمریکا که ادعا می‌کرد پهپاد سقوط کرده است. شما به عنوان داستان‌نویس تصور می‌کنید باید جانب حقیقت را بگیرید و روایتی لزوما صادق از واقعه ارائه دهید یا ترجیح می‌دهید کاری به کشمکش‌های رسانه‌ای ماجرا نداشته باشید؟

دو طرف ماجرا طبعا به روایت‌هایی می‌پرداختند که از نتیجه حاصل از آن، ذی‌نفع باشند. اعلام اولیه آمریکا این بود که اولا این پهپاد غیر قابل نفوذ و  شناسایی است و ثانیا دو امکان مهم برایش طراحی شده که دست دشمن نیفتد: اگر ارتباطش با مرکز فرماندهی‌اش به هر دلیلی قطع شود، خودبه‌خود به پایگاهی که از آن بلند شده بازمی‌گردد و اگر هم این اتفاق نیفتد، منفجر می‌شود. اما پهپاد نه به پایگاهش بازگشت و نه منفجر شد. این نشان می‌داد که نظریه آمریکایی‌ها که می‌گفتند پهپاد سقوط کرده و ایران آن را در تصرف خود درنیاورده، درست نیست. چون با این ارتفاع پرواز، هر جسمی سقوط کند دچار صدمات جدی می‌شود. از این رو، روایت آمریکایی‌ها دقیق به نظر نمی‌رسید. با این حال ما هنوز نمی‌دانیم ایران چطور این پهپاد را شکار کرده و چه‌طور نگذاشته به پایگاه بازگردد یا چطور جلوی انفجارش را گرفته است. خب، محرمانه است و نکات فنی ماجرا شاید بعدها اعلام شود.
 ایران تاکنون، هفت پهپاد آمریکایی را داخل مرزهای خود شکار کرده... البته هفت نوع پهپاد را شکار کرده. برخی مدل‌ها چند بار شکار شده‌اند.

بله، می‌خواستم بپرسم چرا از این بین آر کیو ۱۷۰ را انتخاب کردید؟ پهپاد تریتون مثلا گرانقیمت‌تر بود و شکارش بیشتر هم سر و صدا کرد...

ایده نوشتن این داستان را از همان ابتدا که خبرش منتشر شد، یادداشت‌ کردم. جز این، فکر می‌کنم بین همه پهپادهایی که در تقابل بین آمریکا و ایران شکار شده‌اند، آر کیو ۱۷۰ از همه مهم‌تر است؛ به چند دلیل؛ نخست اینکه سالم به دست نیروهای ایرانی افتاد و باعث شد فناوری ساخت آن با مهندسی معکوس به دست آید. کشورهایی چون روسیه و چین هم به دنبال این فناوری بودند. دوم این‌که این پهپاد آنقدر مهم بود که اوباما در مصاحبه‌ای رسمی از ایران بخواهد آن را برگردانند و در اختیار دیگر کشورها قرار ندهند. چنین ماجرایی درباره باقی پهپادها اتفاق نیفتاده است؛ یا چیزی از آنها باقی نمانده بود که به لحاظ علمی و مهندسی به درد بخورد و آمریکا را نگران کند یا فناوری‌شان فوق پیشرفته نبود.

‌درباره پهپادها و ادوات نظامی و امنیتی از پیش مطالعه داشتید ؟

کم و بیش بله، اما برای نوشتن «شکار هیولا» از مشورت یکی از خبرنگاران حوزه دفاع استفاده کردم. اطلاعات مکتوب اینترنتی درباره پهپادها است، اما این را که توانمندی هر یک از آنها چیست، نمی‌دانیم. این اطلاعات به خاطر قرارگرفتن در طبقه‌بندی دسترسی‌ها، محرمانه‌است.

پسرتان ایمان اگر اشتباه نکنم حالا باید ۱۵ ساله باشد؛ یعنی یکی از نماینده‌های جامعه هدف شما در ادبیات داستانی می‌تواندباشد. وجود او به ذائقه‌شناسی شما از نوجوان‌ها چقدر کمک کرده و آیا «شکار هیولا» را پیش از انتشار دادید او هم بخواند؟

بله، بسیار کمک کرده. نسخه پیشین شکار هیولا را به ایمان و پسرخاله هم‌سنش دادم و گفتم بخوانید و نقدی بنویسید. به چند مخاطب حرفه‌ای رمان هم دادم بخوانند. جمع‌بندی نظرات همه اینها و نیز ناشر باعث شد اثر را بازنویسی کنم.

در شرایط بحرانی بازار کتاب با توجه به محدودیت‌های اجتماعی ناشی از شیوع ویروس کرونا، از فروش کتابتان راضی بوده‌اید؟

بله، از سویی هم گمان می‌کنم در این شرایط، ناشر با انتشار شمارگان ۳هزارتایی برای چاپ اول کتاب، دست به اقدامی جسورانه زده‌است. همین، نشان می‌دهد ناشر نسبت به فروش مناسب اثر، پیش‌بینی‌هایی کرده‌است.


پدران و پسران؛ مالدینی‌ها و سرشارها
     پائولو مالدینی را حتی اگر خیلی فوتبالی نباشید، حتما می‌شناسید؛ اسطوره محبوب باشگاه آ.ث.میلان ایتالیا که دو دهه تمام نگذاشت آب خوش از گلوی حریفان این تیم، به‌ویژه از سمتِ چپ زمین، پایین برود. کارش حراست از کنج چپ بود و البته از همان گوشه بارها جلو می‌رفت و به قلب حریف می‌زد.

چند روز پیش که چند منتقد همراه محمدسرشار پا به کتابفروشی «کتاب نوک‌مدادی» گذاشتند تا تازه‌ترین اثر داستانی نویسنده ۳۹ساله را رونمایی کنند، فکرش را هم نمی‌کردند پای مالدینی به بحث‌های این جلسه باز شود. البته یکی‌شان خوب می‌دانست؛ داود امیریان را می‌گوییم که خودش بحث شماره ۳ چشم‌روشن میلانی‌ها را پیش کشید. او می‌خواست برای ادعایش که برخی پسران از پدرانشان جلو می‌زنند مثالی عنوان کند که پای پائولو و پدرش چزاره را وسط کشید و گفت: «فعالیت محمد سرشار در کنار پدر مثل این می‌ماند که در فوتبالیست‌ها پسر علی پروین نتوانست مثل پدر باشد، اما مالدینی از پدرش محبوب‌تر شد. شمس آل‌احمد هیچ‌وقت نتوانست مانند جلال شود و پسران شهید بهشتی و مطهری هم نتوانستند، چرا که خیلی سخت است مثل پدر باشیم و از او جلو بزنیم، اما به نظرم محمد سرشار توانسته و موفق هم بوده‌است».

حرف‌های او ناظر بر فعالیت‌های محمدرضا سرشار، پدر محمد سرشار، هم بود چرا که پیش از مالدینی و فرزندان بهشتی و مطهری گفت: «محمدرضا سرشار اوایل انقلاب چهره‌ تأثیرگذاری در ادبیات کودک و نوجوان بود، اما به مرور متأسفانه وارد امور اجرایی شد و از نویسندگی فاصله گرفت. اما محمد فرزند او بسیار خوب عمل کرد.»

البته لابد امیریان هم می‌داند که سرشارِ پسر نیز کمتر از سرشارِ پدر کار اجرایی نکرده‌است. حالا البته سرشار پسر به ما می‌گوید در تنظیم حرف‌های امیریان در آن جلسه سهل‌انگاری صورت پذیرفته و منظور امیریان این بوده که پسر، در داستان‌نویسی از پدر پیشی گرفته. وقتی از محمد سرشار می‌پرسیم با شنیدن چنین ادعایی چه حسی به او دست می‌دهد، می‌گوید: «پدر، بیش از آن‌که داستان و رمان بنویسد، به نوشتن و آموزش مبانی داستان‌نویسی پرداخته‌است و من بیشتر داستان نوشته‌ام. منظور آقای امیریان هم صرفا اشاره به داستان‌نویسی بود، و الا من در مباحث نظری ادبیات داستانی به گرد پای پدر هم نمی‌رسم.»

*جام جم