شهردار جوان و پرانرژی خرمشهر به نام مهندس رضا سامعی که در تمام مدت شب و روز به اتفاق پدر سال خورده اش ،با رزمندگان همکاری صمیمانه داشت، گفت: هیچ کس مثل من شهر را نمی شناسد. او با ما همراه شد . از کوچه های پشت مسجد جامع به سمت صداومرکز آتش دشمن، حدودپنجاه متر جلوتر از دیگران در حال دویدن بودم که رگباری از یکی از کوچه های عمود بر مسیر به طرف من آمد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - ساعت 5 صبح هر روز با غرش تانک های عراقی که عزم آنان را برای ورود به شهر نشان می داد، در مسجد جامع خرمشهر آماده پیکار می شدیم .اما جرات از آنان گرفته شده بود .

روز 24 مهرشرایط  متفاوت بود .دوسوم نیروی رزمنده ما چند روز قبل یعنی از  19مهر  که دشمن در" مارد" بر روی  کارون پل زده بود، جبهه جدیدی در برابر او در آبادان گشوده  بودند و کمبود نیرو در خرمشهر  به شدت احساس می شد.

حالا ساعت 8 صبح است ونیرو های مردمی که شب را دور از سرو صدا در آبادان سپری کرده بودند به مرور  به مسجد جامع که مرکز مقاومت بود می آمدند .

در حال سازماندهی و توجیه و  اعزام رزمندگان  به مناطق درگیر بودم که حجت الاسلام شریف قنوتی و سروان مهدی   تهمتن وسروان  مسعود اصلانی " از فرماندهان گردان دانشجویی"را دربرابر خود مشاهده کردم. آنان غرق در تفکر بودند وبا آن که  چهره هاشان به طرف من بود گویی به نقطه دوری می نگرند.

حجت الاسلام شریف قنوتی در روز 10 مهر در یورش غافلگیر کننده به مرکز تجمع عراقی ها، در جبهه گمرک همدوش و همگام با سربازان اسلام  سهم بزرگی ایفا کرده بود.او با بسیج زن و مرد بومی خرمشهر  که برای ماندن در شهر هم قسم شده بودند به انهدام 46 تانک و نفربر عراقی کمک کرده بود و مقاومت خرمشهر را حیاتی نو بخشیده بود . کوکتل مولوتف هایی که محمد جهان آرا "فرمانده شجاع و فداکار خرمشهر" در مسجد جامع ذخیره کرده بود عامل اصلی این پیروزی بزرگ بود.
در این 2 هفته  که توزیع مهمات و آب وغذا وتخلیه شهدا و مجروحین به مسجد جامع، بر عهده این روحانی ایثارگر و یارانش  به نام گروه" ا...اکبر "بود،از خستگی  و بی خوابی ناتوان گشته  و عمامه اوبر اثر دود وگرد خاک ناشی از انفجارات سیاه شده بود.
به وی گفتم قرار این بود که یکی از افراد  مطمئن را بجای خود بگذارید و در مسجد ماموریت دیگری بر عهده بگیرید.  بیش از همیشه  از بابت خطراتی که در مسیر رفت و آمد او بود نگران بودم.

حجت الاسلام شریف قنوتی گفت .همین الآن عازم آبادان هستم که رضا آلبوغبش را برای دریافت مهمات معرفی کنم و نزد شما برگردم .

سروان تهمتن و سروان اصلانی را بوسیدم و گفتم مثل اینکه شما را نگران می بینم  گفتند نه، آمده بودیم از نزدیک با مشکلات و کمبودهای دفاعی شهر آشنا شویم و در این چند دقیقه به این نتیجه رسیدیم که بیش از همیشه باید هماهنگ و در اختیار شما باشیم.

برای تشکر و قدردانی گفتم شما در این دو هفته از صمیمیت و همکاری با ما  فروگذار نبوده اید و ما نیز از دانشجویان دانشکده افسری به عنوان نیروی احتیاط ومربی و فرمانده  به خوبی استفاده کرده ایم. هر دو نفر در حالی که قطرات اشکی بر گونه هاشان نشسته بود با من خداحافظی کردند و عازم پایگاه خود " هنرستان "واقع در خیابان چهل متری شدند.

آن روزسرپرست عقیدتی سیاسی نیروی دریایی به نام حجت الاسلام الهی برای بازدید آمده بود و چند تن از تکاوران دریایی با وی همراه بودند و می خواستند هنر و توانایی خود را در زد و خورد با عراقی ها به او نشان دهند.

ساعتی آن ها را همراهی کردم و پس از آن برای بازدید از نقاط درگیر در عملیات جدا شدم و بعد از 3 ساعت گشت و دیدار با رزمندگان به مسجد جامع بازگشتم .

سروان حسن اقارب پرست"سرلشگر شهید و جانشین لشگر 92 زرهی در جزیره مجنون" که معاون من بود با نگرانی پرسید، تاحالا کجا بودی !؟ .همه جا را گشته بودیم و از تو خبری در دست نبود . تصور ما این بود که به اسارت نیرو های عراقی در آمده ای . گفتم مگر اتفاقی افتاده است ،گفت در همه جا وضعیت به نفع ماست ،اما عراقی ها از دو سه ساعت قبل راهمان را به پل خرمشهر بسته اند و از حجت الاسلام شریف قنوتی و سروان تهمتن و سروان اصلانی که دانشجویان را از کمین و محاصره نجات داده اند ،اطلاعی در دست نیست. یعنی آنان به آبادان نرسیده و امکان رفت و آمد در خیابان چهل متری وجود ندارد .

گفتم نگران نباشید تا آبی به صورتم می زنم بیست نفر نیروی تازه نفس آماده کنید که به  کمک آنان مرکز ثقل آتش دشمن را بیابیم و با آنان وارد پیکار شویم . یک نفر از نیروهای بومی آشنا به کوچه و پس کوچه های شهر نیز برای راهنمایی همراهمان باشد.

 شهردار جوان و پرانرژی خرمشهر به نام مهندس رضا سامعی که  در تمام مدت شب و روز به اتفاق پدر سال خورده اش ،با رزمندگان همکاری صمیمانه داشت، گفت: هیچ کس مثل من شهر را نمی شناسد. او با ما همراه شد . از کوچه های پشت مسجد جامع به سمت صداومرکز آتش دشمن، حدودپنجاه متر جلوتر از دیگران در حال دویدن بودم که رگباری از یکی از کوچه های عمود بر مسیر به طرف من آمد.

 نفراتم را متوقف کردم وخود را  به ساختمان نا تمامی درآن نزدیکی  رساندم. در طبقه سوم در حالی که پشت انبوهی از آجر مخفی می شدم، بار دیگر با آتش دشمن روبرو شدم. ذرات آجر فضا را پر کرده و نفس کشیدن سخت شده بود.با این حال  مرکز آتش را یافتم وبه سرعت خود را به پای ساختمان رساندم و رزمندگان را به ساختمان دیگری که بی شباهت به کاروانسراهای قدیمی نبود هدایت کردم .این ساختمان با هنرستان که پایگاه دانشجویان بود، فاصله کمی داشت ومشرف به خیابان چهل متری بود . پشت بام آن نیز محصور به دیوار کوتاه و مشبکی بود که بهترین موقعیت را برای دیدبانی بدست می داد.

نفراتم را در موقعیت های مناسب چیده بودم و با کمال تعجب می دیدم که چهار سرباز عراقی مجهز به تیربار و کلاه آهنی از سنگری در پیاده روی مقابل ساختمان، بالا می آیند و بلافاصله به جای خود باز می گردند.

 به ذهنم رسید آنچه می بینم ماکتی است از جنس چوب که آن را با دستکی بالا و پایین می کنند، تا با عکس العمل و تیراندازی ما، به محل نفراتمان آگاهی یابند. از این که به نیرنگ آنان پی برده بودم، خوشحال بودم.

می خواستم فرمان  آتش بدهم که دستی قوی شانه  مرا گرفت و به عقب کشید .با تعجب دیدم ناخدا خلیل احمدی از فرماندهان شاخص تکاوران دریایی و از همرزمان خودمان است که می گوید شریف النسب به مسجد جامع برگرد. این کار در تخصص  ماست. با هر نفری که من عقب می کشیدم او یکی از همرزمان سلحشور خود را که به سلاح آتشین روز مجهز بودند جایگزین می کرد. دقایقی شاهد شورو نشاط و آتش بازی آنان بودم و از این که چنین شجاعانه و غیرتمندانه پیکار می کردند، لذت می بردم.

به مسجد جامع برگشتم و به سروان  اقارب پرست و همرزمانم نوید پیروزی دادم و خط تدارکاتی و تخلیه مجروح را با این جبهه قدرتمند و درخشان برقرار کردم.

سه دستگاه تانک آسیب دیده و تعمیری در پشت پل خرمشهر داشتیم با اطلاع از درگیری، حرکت می کنند.  دشمن که بعد از شکست بزرگ و تحقیر آمیز روز دهم مهر در چندین حمله به دام افتاده  و خسارات زیادی تحمل کرده بود، به تصور آن که یک گردان زرهی تازه نفس  به کمک رزمندگان اسلام آمده است ، دست از مقاومت کشیده ومتواری می گردد.

خیابان چهل متری که مرکز برخورد رزمندگان فداکارمان با دشمن بود تا سپیده صبح در آتش می سوخت. حوالی ساعت ده صبح روز 25مهر اطلاع دادند که پیکرهای پاک حجت الاسلام شریف قنوتی و سروان تهمتن و سروان اصلانی" از فرماندهان گردان دانشجویی و از شاگردان برجسته سرهنگ سید موسی  نامجو فرمانده آن روز دانشکده افسری و وزیر دفاع و سرلشگر شهید بعدی" در میان شهدای پاسدار و شهدای رزمندگان  بومی و غیر بومی می باشد.پیش از آن نیزسروان فرامرز جوانشیر یکی دیگر از فرماندهان گردان دانشجویی  و سرگرد مصطفی کبریایی معاون گردان دلاور دژ، به ترتیب روز های هشتم و هفدهم مهرماه در نبردی جانانه و بی امان به شهادت رسیده بودند.

 خرمشهراز روز 24مهر 59 به خاطر اوج حماسه پرشکوه مقاومت در آن روز و شهادت عزیزان گلگون کفن پاسدار و ارتشی و نیروهای مردمی، خونین شهر نام گرفت.یادشان گرامی وراهشان پر رهرو باد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • اصغر دیزل ۱۴:۳۰ - ۱۳۹۴/۰۷/۲۵
    0 0
    روزی که خرمشهر بدست عراقی ها افتاد

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس