کد خبر 1592093
تاریخ انتشار: ۲۲ فروردین ۱۴۰۳ - ۱۶:۰۷

به گزارش مشرق، محمد لسانی، فعال رسانه در کانال تلگرامی خود نوشت:

روایت نگاری از یک نماز بهاری

خواب مونده بودم! دیشب ساعت دو دم در خونه دیدم کلید برنداشتم. روی پله های نیم طبقه، کنار واحد نشستم و به همسرم پیامک زدم هر وقت بیدار شدی محمد رو دریاب. سه و نیم در آرام باز شد. تا اذان مشغول کار شدم. بعد از نماز روی مبل دراز کشیدم اما چشم که باز کردم دیدم ساعت ۷ شده.

مانع دوم!
سجاده دخترم رو که پهن بود برداشتم زدم زیر بغل و پریدم پشت ماشین. تا راه افتادم، چراغ بنزین روشن شد. در راه پمپ بنزین آیت الله کاشانی از کنار تبلیغ دو نماز عید فطر در مساجد کنار خیابون رد شدم. جمعیت مسجد نظام مافی حتی یک لاین خیابون رو بسته بود. فکر کن جمعیت مصلی با مساجد تهران اگر جمع بشه با چه سیلی از عاشقان دین خدا مواجه می شیم. این موسسه های خارج نشین مثل گمان که پیمایش دینداری با تلفن و از هزاران کیلومتر دورتر برگزار می کنن باید بیان این صحنه ها رو ببینن.

هول و ولای رسیدن
حکیم شرق را که می آمدم به ازای هر ماشین دو موتوری بود. پدر و پسر، دو برادر، یک خانواده روی ترک موتور آتیش کرده بودن به سمت مصلی. چمران رو که رد کردم دیدم از دور ترافیک شدیدی هست. یا خدا! تموم شد دیگه نمی رسم.
برای اینکه اسیر ترافیک یا به قول فرهنگستانی ها ، شدآمد! نشم، بلوار آزادگان رو رفتم پایین ماشین رو پارک کردم و پله های کنارش رو اومدم بالا که ادامه راه رو از حکیم، پیاده گز کنم. تا رسیدم بالا، دیدم مادری دست پسر کوچکش رو گرفته و دختر و پسر دیگه اش، دارن قطاری کنار بزرگراه پیاده می رن. خب! حتما پونزده بیست دقیقه ای پیاده روی داریم. در کمال تعجب یک صف وسط بزرگراه توجهم رو جلب کرد. این وسط دیگه صف چیه؟ حدود سی تا ون از تقاطع کردستان و حکیم داشتن مردم رو به مصلی می بردن. چشمم به پلیس راهوری افتاد که با دوربین داشت از نظم ماجرا عکاسی می کرد. پدری رو دیدم یک نوزاد با دست چپ و یک خردسال با دست راست رو به آغوش کشیده و دوون دوون میومد تا به ته صف برسه. منم بعدش رسیدم واستادم. سوال واحد همه از هم این بود: می رسیم یا نه؟ به صورتی عجیب در کمتر از پنج دقیقه، صف سی متری سوار ون ها شدن.

خنکای ابر رحمت
تا پیاده شدم، درب ۲۰ مصلی روبروم بود. جوانی دم در داشت دعای نماز رو که چاپ کرده بود، بین مردم پخش می کرد. وارد که شدم چشمم به آسمان افتاد. یک ابر جلوی خورشید رو گرفت و فضا رو خیلی مطبوع و خاص کرد. جمعیت رسما تا دم درب رسیده بود و بیست متری درب خروج روی زمین، سجاده رو پهن کردم. پدری با زحمت ویلچر فرزند توان یابش رو از جدول بالا می برد تا روی چمن بنشینه و اتصال دو طرف رو وصل کنه. از پونزده نفری که چپ و راستم نشسته بودن شمردم که سه نفرشون بالای ۵۰ بودن و بقیه همه مو مشکی و گرد پیری ننشسته به سرشون. این نسلی که اومدن مصلی ۹۰ درصدشون بچه های دوره انقلابن. چند قطره بارون جسته و گریخته روی سرم ریخت. چه هوایی!

از بهار قرآن تا خزان رژیم
به ساعت من ۷.۵۹ بود که مجری ورود رهبر رو اعلام کرد. نماز اقامه شد و بعدش خطبه ها. پیرمرد کناری بلند شد رفت از جایگاه آب معدنی که مثل سلف سرویس! پنج متری مون بود آب برداره. تا نشست گفت اینو هم برای شما آوردم و یک آب نطلبیده گذاشت روی سجاده.
آقا داره از بهار قرآن و برنامه های صداوسیما تمجید می کنه. توی ذهن من مصداقش برنامه محفل و زندگی با آیه هاس. انتقاد از تظاهر به روزه خواری یعنی وضعیت کف خیابون به رهبر جامعه بی واسطه منتقل میشه. خطبه دوم اما با بغض رهبری در مدح شهدای کنسولگری یک رنگ و بوی دیگه گرفته. آخرای خطبه بلند شدم و تا دم در رسیدم دیدم همون جوون داره بقیه برگه هاش رو پخش می کنه. تعجب کردم که الان دیگه دعای نماز به چه درد مردم میخوره. نه! زرنگ بود و تصاویر شهدا رو پشت برگه دعا چاپ کرده بود. سهم من شد شهید همدانی.

مرام و معرفت موتوریا
چقدر گرمه! عه! خورشید از پشت ابر درومده و فقط وقت نماز و خطبه آقا، زیر سایه رحمت خدا راحت بودیم.

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • سردار دلها IR ۱۸:۳۱ - ۱۴۰۳/۰۱/۲۲
    0 0
    《چنان پیوسته‌ای در ما که پندارم خود مایی》 فتبارک الله احسن الخالقین.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس