کد خبر 623581
تاریخ انتشار: ۶ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۵:۲۸

تئوریسین و فیلسوف آمریکایی معتقد است: امروزه دیگر نه با جهانی‌شدن، بلکه با «جهانی‌سازی نئولیبرال» مواجه هستیم. این پدیده تأثیرات زیان‌باری بر انسان‌ها در اقصی نقاط جهان داشته که «سیاست‌های ریاضت اقتصادی» در اتحادیه اروپا از جمله آن‌هاست.

به گزارش مشرق، «نوام چامسکی» روشنفکری شناخته‌شده و منتقد سیاست خارجی ایالات متحده و دولت‌های دیگر است. وی خود را سوسیالیستی آزادی‌خواه می‌داند. چامسکی اگرچه از برچیدن دیوار برلین استقبال کرد، اما ترس او از اینکه با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، مجموعه درهم‌پیچیده نظامی- صنعتی آمریکا به‌دنبال دشمنانی جدید خواهد گشت تا وجود خود را موجه جلوه دهد، با اتفاقاتی که بعداً در جهان رخ داد، تایید شد. به نظر چامسکی اجرای موفقیت‌آمیز این برنامه وامدار «اتحادی نامقدس» میان دولت آمریکا و شرکت‌های رسانه‌ای است. چامسکی در زمان جنگ ویتنام به‌عنوان منتقد اجتماعی سیاست خارجی آمریکا به شهرت رسید.
 
نخستین اثر سیاسی مهم او کتاب قدرت آمریکا و ماندارین‌های نوین (۱۹۶۹) بود که در انتقاد به طبقه روشنفکران لیبرال نوشته شده بود. درک چامسکی از سازوکار امپریالیسم آمریکا و توانایی همیشگی او برای فهم دورنمای کلی سیاست‌های آمریکا به مخالفت او با دخالت نظامی آمریکا در کوزوو، افغانستان و عراق و همچنین جنگ بوش بر ضد تروریسم منجر شد. او در سال ۱۹۸۰ بر کتاب روبر فوریسون که در حقیقت داشتن هولوکاست تردید کرده بود، مقدمه‌ای نوشت. اگرچه این مقدمه تنها به دفاع از آزادی بیان می‌پرداخت، با واکنش‌های سختی مواجه شد. وی بعدها آشکار ساخت که از وی مطلبی در دفاع از آزادی بیان خواسته شده بود و او از استفاده از آن به‌عنوان مقدمه کتاب مذکور اطلاع نداشت.

چامسکی در بیانیه‌ای مشترک با برخی اندیشمندان آمریکایی، انگلیسی و کانادایی درباره نقش رسانه‌ها در نبرد اسرائیل و غزه ۲۰۱۲ از رسانه‌های غربی به دلیل پوشش یکجانبه جنگ انتقاد کرد و این مساله را غیرقابل قبول و ظالمانه خواند و از خبرنگاران خواست در اعتراض به استفاده ابزاری خبرگزاری‌های غربی از آن‌ها، اعتصاب و از همکاری با این خبرگزاری خودداری کنند. وی همچنین در این بیانیه از مردم غزه درخواست کرد با استفاده از امکانات موجود با همه مراکز خبری تماس بگیرند و واقعیت‌ها را به‌طور منصفانه منعکس کنند.

مجله «عصر اندیشه» در جدیدترین شماره خود پیرامون کوشش برای بازستاندن «هویت»  از دولت‌ها و حکامِ آمریکا و اروپا با «نوام چامسکی» گفت‌وگو کرده که مهم‌ترین محورهای آن بدین شرح است:

ـ مردم تمایلی برای رصدِ اقدامات جوامع سری ندارند

ـ مردمی که در دوره نئولیبرالیسم در انگلستان کنار گذاشته شدند، به خروج رأی دادند

ـ ماهیت جهانی‌شدن به کلی دگرگون شده است

ـ در گذشتۀ داعشی‌های انتحاری در اروپا، ردپای اندکی از اسلام دیده می‌شود

ـ مسلمانان در اروپا به حاشیه رانده شده‌اند و به فرهنگشان توهین می‌شود

ـ جنگ فرهنگی غرب مبتنی بر سیستم بازاریابی است

ـ سیستم بازاریابی غرب می‌کوشد جامعه‌ای مطابق ایده‌های طبقه حاکم بسازد

ـ‌ قدرت متمرکز بخش خصوصی در ساماندهی نظم جهانی نقش دارد

ـ قدرت‌های متمرکز خصوصی، آمریکا را  دچار خلاءهای اقتصادی و اجتماعی نمی‌کنند

ـ خشونت‌های فرقه‌ای ناشی از حمله آمریکا به عراق، خاورمیانه را چندپاره می‌کند

ـ پژوهش‌های آمریکایی حکایت از برنامه‌ریزی دیرینه «جوامع سری» برای جهان دارند

 

 * اجازه دهید بحث را با یکی از موضوعات جدید حوزه سیاسی که در کانون توجه و تمرکز تحلیلگران نیز قرار گرفته است، یعنی مساله هویت، هژمونی و نفوذ آغاز کنیم. شاید اگر یک مثال روز برای مناسبات میان این سه مفهوم بتوانیم بزنیم، خروج انگلیس از اتحادیه اروپا از نمونه‌های آن باشد. یکی از مهمترین مسائلی که در جریان تبلیغات برای رأی به خروج از اتحادیه اروپا مطرح شد و تاثیر زیادی نیز بر رأی‌دهندگان انگلیسی داشت،‌ مساله پذیرش مهاجران بود. آیا می‌توان گفت که رأی مردم انگلیس به خروج این کشور از اتحادیه اروپا نشان می‌دهد که آن‌ها «هویت» خود را در خطر می‌بینند و خروج از اتحادیه اروپا را راهی برای «بازیابی هویت‌شان» و تاکید بر آن می‌دانند؟ آیا رأی انگلیسی‌ها به خروج از اتحادیه اروپا، تلاشی برای معکوس کردن روند جهانی‌سازی‌ای بود که به هویت‌زدایی می‌رسد؟

ابتدا این مساله را توضیح دهم که بیشتر مهاجرت‌ها به انگلیس، از کشورهای اروپایی بوده است و انگلیسی‌ها پناهندگان کمتری را از کشورهایی مثل سوریه و عراق پذیرفته‌اند. اتفاقاً نمونه عراق، مثال خوبی از سیاست‌های انگلیسی و تاثیرات آن بر این کشور است. انگلیس مسئول بخش اعظمی از ویرانی‌های عراق است؛ ویرانی‌هایی که به آوارگی نزدیک به چهار میلیون نفر از مردم این کشور منجر شد. هنوز که هنوز است سیل پناهندگان از عراق به‌سمت نقاط مختلف جهان سرازیر است. اگرچه آمار و ارقام مشخصی در این زمینه وجود ندارد، اما شک دارم که عراقی‌های زیادی به انگلیس پناهنده شده باشند. انگلیس هم مانند آمریکا، از عوامل اصلی به وجود آمدن بحران پناهندگی است، ولی از قبول کردن آن‌ها سر باز می‌زند. برخلاف کشوری مثل لبنان که نقشی در به‌وجود آمدن پناهندگان ندارد، ولی آن‌ها را می‌پذیرد. به‌هرحال، هم‌اکنون نگرانی‌های بریتانیا و طبقه کارگر درباره بحران پناهندگی بیشتر در خصوص مهاجرانی است که از اروپای شرقی می‌آیند و فرصت‌های شغلی را اشغال می‌کنند، اما به نظر من یک سوء تعبیر در اینجا وجود دارد.

من فکر می‌کنم مشکلات طبقه کارگر در خود انگلیس به‌وجود آمده است و این مشکلات از جانب اتحادیه اروپا نیست. این اتحادیه اروپا نبود که سیاست‌های نئولیبرالی تاچر، بلر و کامرون را وضع کرد. در حقیقت انگلیس در اتحادیه اروپا از سرسخت‌ترین طرفداران سیاست‌هایی است که طرفداران خروج از اتحادیه اروپا از آن گلایه می‌کنند. اگرچه درخواست‌های معقول، ولی در عین‌حال سختگیرانه اتحادیه اروپا مثل «سیاست ریاضت اقتصادی» و مسائلی مشابه آن در این زمره نیست؛ ولی بریتانیا از این سیاست‌ها زیانی ندیده‌است. درگیری‌های خطرناک در مرزهای روسیه را هم باید در نظر گرفت، چراکه بریتانیا همیشه  از عناصر جنگ‌طلب اروپا بوده است. اکنون که آن‌ها نومیدانه از اتحادیه اروپا خارج شده‌اند، به نظر فرصتی برای اروپا پیش آمده تا به رهبری آلمان جایگاهی با انعطاف بیشتر و سیاست‌های تهاجمی کمتر در جهان پیدا کند. البته تا حدودی با پدیده‌ای شبیه به ترامپ مواجه هستیم و می‌توان احساسات مردم را در این‌باره درک کرد. این‌ها همان مردمی هستند که در طول دوره نئولیبرالیسم کنار گذاشته شده‌اند. مثل آن‌ها که در شمال صنعتی انگلیس، یعنی در ولز، زندگی می‌کنند و در دوره نئولیبرالیسم کنار گذاشته شده‌اند و اکنون به جای سرزنش اشخاصی که باعث و بانی اصلی مشکلاتشان هستند، اشخاصی به مراتب ضعیف‌تر از خودشان را سرزنش می‌کنند.

* سعی دارم از طرح مساله خروج انگلیس از اتحادیه اروپا، برای ورود به بحث بعدی استفاده کنم. اخیراً با پرفسور مانوئل کاستلز گفت‌وگویی داشتیم و ایشان جنگ‌ها و ناآرامی‌های اخیر در خاورمیانه را واکنش کشورهای منطقه به جهانی‌سازی می‌دانست. آیا می‌توانیم رأی انگلیسی‌ها به خروج از اتحادیه اروپا را هم نوعی واکنش آن‌ها به تشدید فرآیند جهانی‌سازی و تلاشی برای حفاظت از هویت‌شان تفسیر کنیم؟

هرچند بر اساس برخی معیارها «پدیده جهانی‌شدن» نسبت به یکصد سال گذشته تفاوت چندانی نداشته، اما ماهیت این پدیده به‌طور کل دگرگون شده است. باید گفت امروزه دیگر نه با جهانی‌شدن، بلکه با «جهانی‌سازی نئولیبرال» مواجه هستیم. پدیده جهانی‌سازی نئولیبرال تاثیرات زیان‌باری بر انسان‌ها در اقصی نقاط جهان داشته است. از جمله این دگرگونی‌ها می‌توان به «سیاست‌های ریاضت اقتصادی» در اتحادیه اروپا و به‌طور خاص به «پدیده صنعتی‌سازی» در انگلیس اشاره کرد، اما این‌ها اشکال شاخصی از جهانی شدن هستند. جنگ‌های خاورمیانه چطور؟ ریشه این جنگ‌ها کجاست؟ حالا دیگر به خوبی پاسخ این سوالات را می‌دانیم. انگلیس و ایالات متحده، البته به رهبری ایالات متحده، بدترین جنایت قرن حاضر را مرتکب شده و به عراق، آن‌هم بدون هیچ بهانه قابل قبولی، حمله کردند. این جنگ، عراق را نابود کرد، صدها هزار نفر کشته و میلیون‌ها نفر آواره شدند و این کشور چندپاره شد. جنگ‌های فرقه‌ای کنونی که پیش از این در این ناحیه وجود نداشت را همین جنگ خانمان‌برانداز به‌وجود آورد. این کشور جامعه‌ای یکپارچه دارد، ولی خشونت فرقه‌ای طی چند سال آینده نه تنها عراق، بلکه سراسر خاورمیانه را چندپاره می‌کند. تولد هیولایی به اسم داعش هم از دیگر نتایج این جنگ است. لبنان هم درگیر «بحران مهاجرت» است.

این مساله در اروپا بیشتر جنبه اخلاقی دارد، اما در لبنان چهل درصدِ جمعیت را غیرلبنانی‌هایی تشکیل می‌دهند که بسیاری از آن‌ها فلسطینی یا عراقی هستند و حالا هم سیل مهاجران از سوریه به لبنان سرازیر شده است. همه این اتفاقات در راستای تحقق نظم نوین جهانی شکل گرفته و «جهانی‌شدن» تنها یک فاکتور است. برای مثال، می‌توان «گرم شدن کره زمین» را هم به‌عنوان یک فاکتور دیگر در نظر گرفت که همه این‌ها می‌تواند بحران آفرین باشد، اما اینکه جهانی‌شدن را باعث و بانی تمامی مشکلات بدانیم هم بسیار انتزاعی و غیرواقعی است. تجاوز به عراق و یا لیبی عامل بزرگتر و واضح‌تری برای مشکلات است. پیش از این کشتارها، امکان برقراری صلح وجود داشت. حتی در خصوص لیبی، اتحادیه آفریقا طرح‌های معقولی ارائه داده بود که قدرت‌های امپریالیستی با آن مخالفت کردند. لیبی توسط شبه نظامیان تحت حمایت غرب و بمب‌های کشورهای غربی تبدیل به ویرانه‌ای گشت و بعد از آن حجم عظیمی از سلاح و نیروهای رادیکال جهادی که بیشتر از غرب آفریقا می‌آیند، به این کشور سرازیر شد. اگر اکنون شاهد وقایع تروریستی در غرب و پاریس هستیم، باید عامل اصلی آن را همان بمباران غرب و سرازیر شدن جهادی‌های افراطی و سلاح به عراق و لیبی دانست که این کشور را به پایگاهی برای داعش تبدیل کرد. بسیاری از آفریقایی‌ها که در شرایط فلاکت‌بار و در ناامیدی کامل زندگی می‌کنند هم به شدت در تلاش‌اند تا خود را نجات دهند و این همان مساله‌ای است که اروپا آن را بحران پناهندگان می‌نامد. حال بیایید به مساله‌ای که ایالات متحده از آن به‌عنوان «بحران مهاجرت» یاد می‌کند، بپردازیم. گویا «دونالد ترامپ» قصد دارد دیواری در مرزهای آمریکا بنا کند تا مانع مهاجرت به آمریکا شود، اما بحران مهاجرت ریشه در تاریخ آمریکا و سیاست‌های مداخله‌جویانه و جنگ‌طلبانه آن دارد.

* اگر بخواهیم به مساله هویت و نقش آن در تنش‌ها و درگیری‌های جهانی نگاه کنیم، آیا می‌توان گفت امروزه غرب از استعمار فرهنگی برای غلبه بر دشمنانش بهره می‌گیرد و سعی دارد تا ارزش‌ها، عقاید و نظام‌های مورد نظر خود را بر آن‌ها تحمیل کند؟ آیا این تلاش‌های غرب توانسته تاثیری روی هویت اسلامی کشورهای مسلمان داشته باشد؟

مطمئناً غرب در تلاش است تا ارزش‌های خود را به سایر فرهنگ‌ها و ملل تحمیل کند و نزدیک ۱۰۰ سال است که چنین دستور کاری را دنبال می‌کند. البته من معتقدم که این پدیده در دنیای امروز کاملاً متفاوت شده است. مشکلات مربوط به گروه‌های اسلام‌گرای افراطی که در جامعه اروپا حضور دارند، به سوریه می‌روند تا به اصطلاح به خلیفه خود بپیوندند و سپس بار دیگر به غرب برمی‌گردند تا حملات تروریستی را مثلاً در پاریس اجرایی کنند. در این شرایط نمی‌توانید بگویید که علت اصلی این پدیده، تحمیل ارزش‌های غربی به جوامع اسلامی است. بلکه صورت مساله کاملاً متفاوت است و این وقایع ناشی از به حاشیه راندن و ظلم و ستمی است که به مهاجران مسلمان در خود اروپا روا شده است. مثلاً همان شخص تونسی- فرانسوی که عامل حمله انتحاری در نیس فرانسه بود. وی هیچ ارتباطی به اسلام نداشت، گوشت خوک می‌خورد و کسانی‌که او را می‌شناختند می‌گویند، اصلاً مسلمان معتقدی نبوده و سابقه جنایی هم داشته است. او یکی از چندین هزار مهاجری بود که به شدت هم مورد ظلم و ستم قرار می‌گیرند. حتی برخی محققان در خصوص باورهای این افراد تحقیق کرده‌اند و افرادی مثل اکبر احمد، محقق پاکستانی دانشگاه واشنگتن ثابت کرده‌اند که در گذشته چنین افرادی ردپای اندکی از اسلام دیده می‌شود. بنابراین، به حاشیه راندن، ظلم و ستم و رواج نومیدی در میان مسلمانان حاضر در اروپا و توهین به فرهنگشان، بسیار تاثیرگذارتر از مساله تحمیل ارزش‌های غربی بر جامعه مسلمانان است. در واقع جامعه غربی به مسلمانان ساکن غرب اجازه ورود و استفاده از مزایای آن را نمی‌دهد.

* شما با مفهوم «جنگ فرهنگی» موافقید؟ چند هفته قبل با خانم فرانسیس ساندرز، نویسنده کتاب «جنگ سرد فرهنگی: سیا و جهان هنر و ادبیات» گفت‌وگو کردیم. ایشان درباره جنگ سرد فرهنگی در کتاب خود بحث کرده‌اند و اگرچه بسیاری به اثر او برچسب تئوری توطئه زدند، اما ساندرز ثابت کرده که نظام سرمایه‌داری با تحمیل فرهنگ خود بر جوامع دیگر، سعی دارد بر آن‌ها مسلط شود. شما در این خصوص چه تحلیلی دارید؟

قدرت فرهنگی غرب و تاثیر آن، یعنی چیزی مثل سینما، همان پدیده‌ای است که تحت‌عنوان «قدرت نرم» شناخته می‌شود. بخشی از فرآیند استعمارگری به‌دنبال تحمیل آن دسته از نگرش‌های فرهنگی است که با نیازهای قدرت حاکمه مطابقت دارند و باید همیشه در جریان باشند. ترویج رفتارهایی مانند نوشیدن کوکاکولا و تماشای فیلم‌های وسترن و... در واقع عناصری هستند که مثل یک سیستم بازاریابی عمل می‌کنند. سیستم بازاریابی می‌کوشد جامعه‌ای بسازد که به‌طور کامل با ایده‌آل‌های طبقه حاکم در انطباق است؛ حتی در داخل جوامع غربی. برای نمونه به فرهنگ دیوانه‌وار استفاده از سلاح دقت کنید! بسیاری از این مسائل و مشکلات نتایج همان بازاریابی است. اگر به قرن نوزدهم برگردیم، می‌بینیم که رفتاری مانند وارد شدن به یک فروشگاه محلی با سلاح به‌هیچ‌وجه پسندیده نبوده است، اما تولیدکنندگان سلاح با راه‌اندازی کمپین‌های بازاریابی، آگاهانه و از روی دقت تلاش کردند تا نگرش‌های فرهنگی مناسب با میل خودشان به‌وجود آورند.

در غرب وحشی باید وحشی‌تر بود! اکنون تاثیر تلاش‌ها را در ایجاد فرهنگ حمل اسلحه می‌توان دید. درخصوص جوامع استعماری یا نیمه استعماری و یا کشورهایی که بخش خصوصی آن‌ها می‌خواهد خود را در سیستم بازاریابی نفوذ و سلطه ادغام کند هم شرایط مشابهی حاکم است. این‌ها همان پدیده‌های اصلی هستند. صنعت عظیمی در ایالات متحده به نام «صنعت روابط عمومی» وجود دارد و صدها سال است تلاش می‌شود تا مصرف‌کنندگانی فردگرا خلق کند که هدفشان در زندگی جمع‌آوری کالاهای مختلف و دوری مردم از یکدیگر است. از دل همین مصرف‌گرایی پدیده‌ای به نام «مصرف مد روز» نیز خلق شد. راه‌هایی هست که علاوه بر فروش کالا، مردم را از لحاظ روان‌شناسانه و جامعه‌شناسانه به دام می‌اندازد. بنیان‌گذاران صنعت، این امر را به خوبی درک کرده‌اند. اگر به ریشه‌های عصر صنعت روابط عمومی در انگلیس و ایالات متحده بنگرید، می‌بینید که این پدیده در بیشتر جوامع آزاد زمانی توسعه یافت که دیگر استفاده از زور برای کنترل مردم رنگ باخته بود. بنابراین، برای کنترل نگرش‌ها و عقاید مردم، غرب فرهنگی سرشار از انفعال و مصرف مد روز را خلق کرد که همبستگی و همگرایی موجود در میان مصرف‌کنندگان را تضعیف می‌کند. اتفاقی که به‌طور گسترده در جوامع بسیاری رخ داده است.

* شما در کتاب اخیر خود با عنوان «چه کسی بر دنیای کنونی حکومت می‌کند؟» به فعالیت و نقش‌آفرینی قدرت‌های امپریالیستی مدرن پرداختید. در این چارچوب، می‌توانید توضیح بدهید که چه نیروهای پنهانی‌ای پشت کنترل جوامع و حاکمیت جهانی هستند؟ چه کسانی هویت‌ها و سیاست‌های جهانی را شکل می‌دهند؟

اتفاقاً به نظر من چنین قدرت‌هایی نه تنها دیگر پنهان نیستند، بلکه کاملاً آشکارا عمل می‌کنند. اول از همه باید گفت کشورهای جهان، سطوح مختلفی از قدرت را در اختیار دارند؛ ایالات متحده در بسیاری از ابعاد، مانند نظامی و حتی اقتصادی قدرت بلا منازعی دارد. اگرچه دیگر آمریکا اقتدار 50 یا 60 سال گذشته را ندارد، اما هنوز هم قدرتی منکوب کننده است. سایر نظام‌های حکومتی مثل اتحادیه اروپا می‌کوشند تا نقش خود را ایفا کرده و نظام جهانی را در جنبه‌های مختلف سازمان‌دهی کنند.

این مساله رابطه بسیار نزدیکی با «قدرت متمرکز بخش خصوصی» دارد. به لطف این قدرت‌های متمرکز خصوصی، حکومت‌های رسمی دچار خلاءهای اقتصادی و اجتماعی نمی‌شوند. چه در ایالات متحده و چه در سایر نقاط جهان، قدرت متمرکز خصوصی و قدرت حکومتی بسیار به یکدیگر نزدیک هستند و گویی در یکدیگر ادغام شده‌اند. به هر روی، اگر چه نظام سرمایه‌داری خصوصی کاملاً یکپارچه نیست و در آن‌هم رقابت بر سر منافع وجود دارد، اما در برخی مسائل و اهداف بلند مدت مثل ایجاد یک نظام جهانی قابل نفوذ به‌ویژه در حوزه اقتصادی، توافق و هماهنگی وجود دارد؛ مساله‌ای که هم‌اکنون با کمک شرکت‌های چند ملیتی مستقر در آمریکا و زیر مجموعه‌هایی از صاحبان قدرت سیاسی این کشور پیگیری می‌شود. این نمونه می‌تواند مثالی از یک سیستم پیچیده قدرت در جهان امروز باشد که با سیستم‌های اطلاعاتی و فرهنگی در ارتباط است.

شما به قدرت‌های پنهان اشاره کردید. تشکیلاتی مانند سازمان سیا، نمی‌توانند چندان آشکار عمل کنند و البته همیشه به‌عنوان ابزاری در دست قدرت اجرایی هستند. مثلاً افشاگری‌های اخیر «هنری گل» نشان داد که نیروهای آمریکایی سعی دارند تا چندین هزار نیروی نظامی و امنیتی تحت فرمان خود را در سراسر جهان تربیت کنند. شناسایی این نیروهای مخفی کار آسانی نیست. باورهایی که در مورد قدرت‌های پنهان ساختار قدرت جهانی وجود دارد، غلط نیست، ولی به نظر من قدرت‌های عمده حاضر در روابط بین‌الملل کاملاً آشکار، مشهود و قابل شناسایی هستند.

* ما در این پرونده، به‌طور خاص روی مفهوم و کارکرد جوامع سری در سیاست و قدرت تمرکز کرده‌ایم. برای مثال، از دیدگاه تاریخی، فراماسونری همواره به‌عنوان یک منبع قدرتمند و تاثیرگذار در ساختارهای سیاسی و اقتصادی دیده می‌شود. آیا چنین جوامعی امروزه تاثیرگذار هستند؟ یا حتی می‌توان از یک نمونه امروزی‌تر مثل بیلدربرگ نام برد. این‌ها چه نقشی در سیاست‌های جهانی ایفا می‌کنند؟

ببینید، صاحبان قدرت و ثروت قطعاً جمع می‌شوند و با یکدیگر هماهنگی دارند و این مساله به‌هیچ‌وجه یک راز نیست. بیلدربرگ تنها یکی از مکان‌هایی است که ایشان گرد هم می‌آیند و اقداماتشان نیز کاملاً جنبه عمومی و رسانه‌ای پیدا می‌کند، اما واقعاً ما شواهدی نداریم که نشان بدهد بروز اتفاقات خاصی در این اجتماعات باشد که ما از آن‌ها خبر نداریم. در حقیقت ما بسیاری از آنچه را که رخ می‌دهد، می‌دانیم ولی مردم تمایلی ندارند که این شواهد آشکار را ببینید. برای مثال مطالعات قابل توجهی توسط گروهی از دانشجویان آمریکایی دیپلماسی در شورای روابط خارجی صورت گرفته است. اسناد آن به سال‌های دهه 1930 باز می‌گردد. اگر حالا نگاهی به این اطلاعات بیاندازید، جزئیات بسیار جالبی از برنامه‌ریزی‌های پیچیده این قبیل جوامع برای سازماندهی نظام جهانی را خواهید دید. گردهمایی صاحبان ثروت و قدرت و طرح‌ریزی‌هایشان به‌هیچ‌وجه غافلگیرانه نیست! اما کشف اینکه آن‌ها دقیقاً چه نقشه‌هایی در سر می‌پرورانند دشوار است. نخست اینکه ما فقط پروپاگاندا و تبلیغات رسانه‌ای آن‌ها را می‌بینیم و باید کمی به خود زحمت بدهیم تا اطلاعات فراوانی که در مورد آن‌ها وجود دارد پیدا کنیم.

* اجازه بدهید از فرصت استفاده کنیم و سوالاتی درباره مسائل روز نیز مطرح کنیم. انگلیس بعد از رأی مردم برای خروج از اتحادیه اروپا، شرایط جدید را تجربه می‌کند. به نظر شما، در این شرایط باید شاهد بروز چه تغییراتی در روابط انگلیس و آمریکا و جاه‌طلبی‌های هژمونیک آن‌ها باشیم؟

آنچه ما از نخست‌وزیر جدید انگلیس، «ترزا می» می‌دانیم، نشان می‌دهد که نباید با ابتکار عمل چشمگیر و قابل توجهی از جانب وی مواجه شویم. حدس می‌زنم که دوره او هم بسیار شبیه به «دیوید کامرون» خواهد بود. با این حال، لازم است به یاد آوریم که انگلیس در اتحادیه اروپا مانند تریبونی برای ایالات متحده عمل می‌کرد، تا جایی که عده‌ای به کنایه انگلیس را اسب تراوای ایالات متحده می‌دانستند. از سوی دیگر انگلیس همیشه سیاست‌های جنگ‌‌طلبانه‌ای داشته است. برای مثال، کامرون خیلی زود برای بمباران لیبی به اوباما پیوست. شرایط کنونی نیز بسیار ساده به نظر می‌رسد، گویا مقدمات جنگ فراهم است و همان‌طور که اشاره کردم انگلیس همیشه عنصری جنگ‌طلب در اروپا بوده است. در حقیقت یکی از تاثیرات خروج انگلیس از اتحادیه اروپا، این است که حداقل این اتحادیه می‌تواند بدون جنجال‌های جنگ‌طلبانه انگلیس و آمریکا به راه خود ادامه دهد. همچنین ممکن است اتحادیه اروپا رهبری برخی سیاستمداران کنونی آلمان را بپذیرد که در این‌صورت می‌توان جایگاه سازشکارانه‌تری در قبال تنش‌های میان اروپا و روسیه برای این اتحادیه متصور بود. در همین حال انگلیس بعد از خروج از اتحادیه اروپا دچار چندپارگی می‌شود، چرا که اسکاتلند ممکن است به اتحادیه اروپا بپیوندد. آنچه از انگلیس باقی بماند، بیش از آنچه که امروز شاهد آن هستیم در سیاست‌های خارجی خود پیرو ایالات متحده خواهد بود. پس تصور می‌کنم ایالات متحده شاید صدای خود در اتحادیه اروپا را از دست بدهد، ولی در عوض انگلیس را خواهد داشت که حتی بیش از امروز تحت تابعیت و نفوذ آمریکاست.

* در مورد انتخابات آمریکا و تاثیر انتخاب ترامپ یا کلینتون بر سیاست خارجی این کشور چه تحلیلی دارید؟ کدامیک خاورمیانه را ناامن‌تر می‌کنند؟

اینکه کدام‌یک از این دو برنده شوند مهم نیست. من به هیچ کدامشان رغبتی ندارم! با این حال آن‌ها تفاوت‌های قابل توجهی دارند که اتفاقاً یکی از مهمترین آن‌ها، سیاست‌شان در قبال مساله مهم تغییرات آب‌و‌هوایی است که می‌تواند آینده دنیا را تغییر دهد. جدای از جنبه جنگ طلبانه کلینتون، وی تا حدود زیادی شبیه به اوباماست. او بیشتر از نظامی‌گری استفاده خواهد کرد و سریعتر و بیشتر از انتظار ما به‌سمت دولتی نظامی و جنگ‌طلب می‌رود، اما از ترامپ چه انتظاری باید داشته باشیم؟ واقعا نمی‌دانم! یک روز می‌گوید باید داعش را بمباران کرده و همه را بکشیم و روز دیگر می‌گوید باید در مرز مکزیک دیوار بکشیم! بسیاری از این عقاید دیوانه‌وار هستند و نمی‌دانم که آیا آن‌ها (اعضای حزب جمهوری‌خواه) واقعاً می‌دانند که دارند در مورد چه شخصی صحبت می‌کنند؟! به تازگی وی اظهار نظر کرده که ما باید از ناتو خارج شویم تا شخص دیگری هزینه‌های این سازمان را تامین کند. این ایده‌ها شبیه به تیر انداختن در تاریکی است. البته اظهارات وی در مورد خروج از توافق با ایران و وضع 40درصد تعرفه روی کالاهای چینی را هم نباید فراموش کرد. چنین اظهارنظرهایی به‌‌واقع بی‌رحمانه و در عین‌حال مضحک است! اینکه آن‌ها چه منظوری دارند برای ما مشخص نیست، اما اینکه افرادی مثل ترامپ به قدرت حاکمیت دست یافته و توانایی دسترسی به تسلیحات را داشته باشند، واقعاً وحشتناک است.


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس