هم صحبتی با یک جانباز دیگر برای من که به همراه گروه تلویزیونی از آسمان میهمان لحظه های او شده بودم اتفاقی تازه نبود ولی ما اینبار با ماجرایی متفاوت روبرو شده بودیم. جدا از گفت و شنودهای مرسوم در مصاحبه های تلویزیونی و سمت و سوی تهیـۀ برنامه، یک نکتۀ دردناک عرق سرد بر پیشانی ام نشانده بود.
اینکه من به مانند خیلی های دیگر، اکبر کشاورز شیرازی را نمی شناختم در نگاه اول چیز مهمی به نظر نمی رسید. به هر حال جانبازان بسیاری در گوشه و کنار این سرزمین زندگی می کنند که شناختن تمام آنها ممکن و مقدور نیست. و دیگر اینکه او همشهری ام بود و او را نمی شناختم باز هم با نظر به وسعت شهرستان ری و زندگی های بحران زدۀ امروزی قابل اغماض و بخشش بود ولی نشناختن یک چهرۀ ماندگار که میلیون ها قطعه عکس از امام خمینی (ره) و امام خامنه ای و دیگر شخصیت های بزرگ نظام را در تاریخ فرهنگی کشور ثبت کرده است برای من که خود را از اهالی فرهنگ می پندارم سخت و سنگین بود. عکس های ماندگار کشاورز تنها خدمت این جانباز به انقلابش نبود. او که بهترین روزهای زندگی اش را دوران معاشرت با آقا سید مرتضی آوینی می دانست چندین عنوان کتاب هم تألیف و منتشر کرده بود و چند تألیف دیگر هم در نوبت چاپ داشت.
اکبر، هم اهل مطالعه و پژوهش بود و هم دستی در هنـر داشت. دردهای فراوان جانبازی اش را به زبان نمی آورد ولی از گفته ها و احوالش مشخص بود که بعد از مجروحیت خوابِ راحت، به چشمش نیامده است. دست چپ و چشم راست و هر دو ران پا و شکمش در دوران دفاع آسیب دیده بودند و روحش در دوران پس از جنگ. عکاس لحظه های خصوصی امام (ره) از خاطراتش با ایشان هم برای ما سخن گفت. از چای ریختن امام و قدم زدن هایش در حیاط خانه. همان عکس های معروفی که بارها دیده ایم و عکاس گمنامش را نمی شناسیم. راستی تا یادم نرفته بگویم که اکبر ذوق ادبی هم داشت. یکی از تألیفاتش، مربوط به دیوان اشعاری است که در خلوت و تنهایی اش سروده تا حال درونش را مکتوب کرده باشد.
کشاورز شیرازی لباسهای رزمنـدگی دوران دفاع مقدس را بهترین گنج زندگی اش می دانست. او کلاه آهنی اش را بر سر گذاشت و با لبخندی غرورآمیز و شاهانه گفت که با همین تن زخمی آماده است تا به امر ولایت سینۀ دشمن را بشکافد. اکبر آنچنان از سربازی ولایت و إن شاء الله شهادت در رکاب حضرت امام مهدی (عج) دم می زد که شوق شهادت در دل ما جان گرفته بود.
صدها لوح تقدیر و چند مدرک دکترای افتخاری در کتابخانۀ منزل کشاورز جا خوش کرده بودند ولی او در انتظار یک افتخار دیگر بود. او که خاطراتش با امام خامنه ای را در صدر یادهای دلش طبقه بندی کرده برای ما، هم از دیدار صمیمی اش در پادگان دوکوهه با آقا حرف زد و هم از حسرت دیدار ایشان. اکبر عکسهایی که از آقا گرفته بود را به ما نشان می داد و با حسی شبیه اشتیاق آمیخته با فراق و بغض می گفت: « ای کاش فرصت دیدار آقا یکبار دیگر قسمتم بشود ».
* حمید بناء