به نظر می‌رسد که این گفتگوها صرفا برای بزرگنمایی افراد و اندیشه‌هایی است که هیچ قرابتی با شخصیت‌های مورد بحث از جمله شهید مظلوم انقلاب و یار صدیق امام راحل (ره)، آیت‌الله بهشتی ندارند.

گروه تاریخ مشرق - افراد و گروه‌های مختلف، همزمان با سالگرد فاجعه هفتم تیر و شهادت آیت‌الله سید محمد حسینی بهشتی و یاران صدیقش در حزب جمهوری اسلامی به بحث و بررسی پیرامون آرای این متفکر شهید پرداختند. روزنامه اعتماد هم در شماره اخیر خود، چهار صفحه را به گفتگو با برخی نزدیکان نسبی و اعضای جریان‌های سیاسی اختصاص داده و سعی کرده نگاه خاصی از اندیشه‌های شهید بهشتی را عرضه کند. نگاهی که مدت‌ها است سعی می‌کند شهید بزرگوار انقلاب را با متر و معیارهایی خاص و در قالب واژگان و تعابیری که بیش از هر چیز غیرتاریخی و تحمیلی است بازخوانی کند. هرچند قرار باشد این بازخوانی را شخصی مانند غلامحسین کرباسچی انجام دهد که مدام از نادانسته‌هایش می‌گوید: «در این دیالوگ و حرف‌های مدرسه حقانی نبودم» و «در جمع دوستان حزبی حضور جدی نداشتم» و «اسم کتاب [دکتر بهشتی] چه هست؟». با این همه مجموعه صحبت‌های او و نیز علیرضا بهشتی و نیز تیترهای القاء کننده «اندیشمندی در فضای آزاد» و «گرایشات دموکراتیک شهید بهشتی قوی بود» محل پرسش‌هایی عمیق است که بد نیست کمی واکاوی و شکافته شود:

علیرضا بهشتی تلاش می‌کند تا با مفهوم‌سازی «نواندیشی دینی»، شهید بهشتی را در این گروه قرار دهد. از این نظر، او معتقد است که «افرادی چون شهید مطهری، شهید بهشتی و دکتر شریعتی و بسیاری دیگر» جریانی را در مطالعه و دریافت دین به راه انداختند که این جریان، «جذاب‌ترین و حرکت‌آفرین‌ترین گفتمان انقلاب بود» که البته «با شهادت یا فوت یا با کنار گذاشتن و انزوای برخی افراد به‌تدریج رنگ باخت و جامعه ما از این بابت خسارت زیادی به خود دید.» در مقابل این گروه، به زعم علیرضا بهشتی، جریان مقابل که «معتقد به اسلام سیاستی است و... نگاهش به اسلام نگاه فقهی است» و نوعی «اشعری‌گری» با خود دارد قرار می‌گیرد که سرنوشت انقلاب را نیز به دست گرفته و احتمالا بانی و باعث آن «خسارات زیاد» است.

بهشتی مخالف اسلام سیاستی و نگاه فقهی به دین نبود

اما چنین گروه‌بندی نتیجه‌ای جز «تناقضات» آشکار فکری و نظری ندارد. از همان ابتدا قرار دادن این سه نفر –بهشتی، مطهری و شریعتی- تناقض‌برانگیز است. معروف است که شهید بهشتی برخلاف برخی علمای دیگر مانند آیت‌الله مصباح یزدی معتقد بود که نباید شریعتی را یکسره رد کرد و لازم است نقاط مثبت و منفی او را با هم دید، در حالی که آیت‌الله مصباح، شریعتی را منحرف از آموزه‌های اصلی دین می‌دانست که ضرورتی ندارد از سوی عالمان دینی مورد تایید قرار گیرد. اما تناقض امر کجاست؟

نخست آنکه شهید بهشتی اگرچه منتقد افرادی مانند آیت‌الله مصباح بود اما خود نیز انتقادات صریح و روشنی به شریعتی دارد که اتفاقا این انتقادها بیش از هر چیز، بر رویکرد روش‌شناختی و متدلوژیِ بحث‌های «نواندیشانه» شریعتی وارد می‌شود. شهید بهشتی صریحا برخی از تفاسیر شریعتی را «تفسیر به رای» می‌داند و چگونه می‌توان او و شهید بزرگوار انقلاب را در یک صنف دسته‌بندی کرد؟ آیت‌الله بهشتی تنها از این جهت که شریعتی توانسته یک شور انقلابی، به‌ویژه در میان جوانان پدید بیاورد او را تایید می‌کرد وگرنه بسیاری از نقدهایی که به او می‌شده را شهید بهشتی هم وارد می‌داند. آیت‌الله بهشتی در کتاب «شریعتی؛ جستجوگری در مسیر شدن» می‌آورد:

«[در یک دیدار، خطاب به دکتر شریعتی] گفتم: مسئله این است که در بعضی از سخنرانی ها و نوشته ها چیزهایی هست که به هیچ عنوان قابل دفاع و توجیه نیست. » در جای دیگر از همان کتاب می‌خوانیم: «... مكرر گفته ام و به خود ایشان هم گفتم كه دكتر اصولاً روشت خطاست، روشت نقص دارد، روشت را كامل كن. ولی موضعم این موضع است كه باید از مجموعه كار او بهره برداری كرد.»

دوم اینکه اتفاقا شهید مطهری که علیرضا بهشتی آن را در سلک نواندیشان می‌داند هم انتقادات سختی به شریعتی دارد؟ شهید مطهری با اینکه از مهم‌ترین افراد تاثیرگذار در رشد و ترقی شریعتی بود اما در نهایت اندیشه‌های او را برنتافت و به مقابله با آن‌ها برخاست.

اما نکته سوم اینکه اصلا یکی از جناح‌بندی‌های پیرامون شریعتی، جناج‌بندی مطهری-بهشتی است و نه مصباح-بهشتی. یعنی در این موضوع میان آیت‌الله بهشتی و علامه مطهری هم تفاوت دیدگاه وجود دارد.  هرچند تفاوت دیدگاه این دو با شریعتی «مبنایی» و با یکدیگر «تاکتیکی» است. هر دو مبانی روش‌شناسی و معرفتی شریعتی را رد می‌کردند اما بهشتی از موضع تاکتیکی، رد شریعتی را به «صلاح» نمی‌دانست.

این‌ها نشانگر تناقضاتی است که در گفتار علیرضا بهشتی وجود دارد. او کسانی را سردمدار «نواندیشی دینی» می‌داند که لااقل در این یک موضوع در دو جناح گوناگون قرار می‌گیرند و این تفاوت صرفا یک تفاوت سلیقه نیست و بلکه اختلافی مبنایی دارد. مبنای آن هم تفاوت اسلام اصیل و روش‌شناسی اسلام ناب است با رویکردهای التقاطی، خودبنیاد و تقلیلی.

با این همه، اطلاق نواندیشی دینی به افرادی چون بهشتی و مطهری درست است لکن نتیجه‌ای که علیرضا بهشتی از آن می‌گیرد غلط می‌شود؛ نتیجه‌ای که طی آن بهشتی در نحله‌ای تعریف می‌شود که «خداوند را ملاک شناخت حسن و قبح نمی‌داند»، اخلاق را بر فقه ارحجیت می‌دهد و اهل «اسلام سیاستی» نیست. شهید بهشتی بدون شک جلودار یک جریان بازخوانی نو و متناسب با مقتضیات زمان از دین بود و برای این حرکت تشکیلات و کادرسازی‌های خوبی هم انجام داد. اما اینکه بخواهیم چنین حرکتی را نوعی تغییرطلبی در مبانی دینی بدانیم که به‌ویژه برای «نگاه فقهی» اولویت قائل نیست و به «اسلام سیاستی» اعتقاد ندارد و قس علی هذا، نوعی مصادره به مطلوب است.

شهید بهشتی در کوچکترین مباحث، تابع و مروج فقه شیعی بود. چه می‌گویند این افراد که این شهید بزرگوار حتی درباره مسائلی مانند وجوب حجاب در جامعه و نقش دولت در برقراری آن هم چیزی جز مطالب موجود در رساله‌های عملیه و دستورهای صریح فقهی شیعه نمی‌گوید. چرا اینکه آیت‌الله بهشتی همیشه سعی می‌کرد با منطق قوی خود از احکام و قوانین قطعی اسلامی دفاع کند و فضای گفتگو و تفاهم را ایجاد کند باید موجد این تصور شود که او معتقد به «کنار گذاردن فقه و اسلام سیاسی و ترجیح اخلاق بر فقه» و... شود که آن وقت عده‌ای هم در برابر آن اشعری‌مسلکی می‌کنند.

شاید دکتر فرشاد مومنی در این باره درست گفته است که «مبنای جهت‌گيريهای فقهی ايشان هم بر اساس همين اعتقاد بود كه هر حكم خداوند به صلاح بشر و به لحاظ عقلی قابل توجيه است. در همين كادر هم  بحث ولايت فقيه را مطرح كردند و به خاطر دارم كه ايشان در اين مسئله توان عملی و قدرت اجرايی و مديريت و رهبری طرف را نسبت به سطح دانشش بسيار با اهميت‌تر مي‌دانستند. شهيد بهشتی ولايت فقيه را در يک كادر عقلانی قابل قبول و قابل دفاع حتی برای كسانی كه به اصول و موازين دين هم پايبند نباشند مطرح می‌كردند كه آن هم در واقع به ايده‌های امام راجع به ولايت فقيه برمی‌گردد.»

همین تلاش را غلامحسین کرباسچی دارد. واسطة‌العقد حرف‌های او در گفتگوی دو صفحه‌ای‌اش این است که «آقای بهشتی طوری بود که خیلی وقت‌ها زمانی که انسان نزد ایشان می‌نشست، فراموش می‌کرد کنار یک مجتهد حوزه علمیه قم نشسته است و فکر می‌کرد در کنار یک اندیشمندی است در یک فضای آزاد.» این عبارات دقیقا بیانگر دریافت‌های امثال این آقایان است که دشوار می‌توانند بین مقولاتی مثل مجتهد بودن و آزاداندیش بودن را جمع کنند و در نتیجه به دسته‌بندی‌ها و نحله‌تراشی‌هایی این چنینی دست می‌زنند.

بهشتی مخالف اسلام سیاستی و نگاه فقهی به دین نبود

همین مساله را در «دموکراتیک» خواندن آیت‌الله بهشتی می‌بینیم. علیرضا بهشتی در پاره‌ای از حرف‌های خود تلاش می‌کند که شهید بهشتی را فردی دموکرات‌مآب جلوه دهد که در مقاطع گوناگون تاریخی این گرایش خود را نشان داده است: « شهید بهشتی در مورد مبانی دمکراتیک بسیار جدی است و پای این اصول و دغدغه‌ها نیز ایستادند، مثل مخالفت شدید ایشان با بحث شکنجه به هر شکلش یا بحث مربوط به شنود مکالمات تلفنی یا تفتیش بسته‌های پستی.»

جدای از این نمونه‌های بارزی که برای یک تفکر دموکراتیک آورده شده، پرسش اصلی این است که حقیقتا نگاه دکتر شهید بهشتی به دموکراسی چگونه بود؟ دکتر بهشتی در بحثی پیرامون آزادی به‌شدت به دموکراسی می‌تازد:
«ملت برای آزادی مبارزه می‌کرد در سال 41-42 اما در لوای اسلام و در چهارچوب اسلام نه آزادی در شکل دموکراسی غربی و نه آزادی در شکل دموکراسی کشورهای سوسیال دموکرات بلوک شرق، آزادی در چارچوب قرآن.»

چرا باید اعتقاد پاکیزه این خدمتگزار اسلام و انقلاب نسبت به جایگاه مردم در حکومت اسلامی را، پای دموکراسی‌خواهی و نواندیشی دینی گذاشت؟ چرا شهید بهشتی از تعبیر دموکراسی «غربی» استفاده می‌کند و چرا آن را نفی می‌کند؟ شهید بهشتی به‌شدت به رای مردم اهمیت می‌داد و انقلاب را ثمره کوشش‌های آن‌ها می‌دانست اما همین انسان هرگز زیر بار عدول از ارزش‌های اسلامی و موازین دینی نمی‌رفت. 

بحث بعدی درباره ولایت فقیه است. علیرضا بهشتی درباره گنجاندن اصل ولایت فقیه برخی زمینه‌های تاریخی و غیره را برشمرده که به زعم او باعث ورود بحث ولایت فقیه در عرصه سیاسی ایران شدند. می‌گوید:
« از طرفی واهمه‌ای که از انحراف ایدئولوژیک سال 54 در سازمان مجاهدین خلق وجود داشته بی‌تاثیر نبوده. اثر این داستان مثل خاطره تاریخی کودتای 28 مرداد است که تا پایان دهه 60 این فضا به‌شدت حاکم بود... این ترس وجود داشت که کودتا یا حمله نظامی رخ دهد و انقلاب ایران به نابودی کامل بینجامد. همه این‌ها زمینه‌ساز این موضوع شد.» در جای دیگر می‌گوید که «شهید بهشتی کاملا بر نقش نظارتی فقیه تکیه دارد نه دخالت فقیه.» علیرضا بهشتی این نظر را به مذاکرات شهید بهشتی در مجلس خبرگان قانون اساسی منتسب می‌کند.

آیت‌الله بهشتی در یکی از سخنرانی‌های خود، هنگامی که انواع خطوط و اندیشه‌های سیاسی و روش‌های نظر در دین را بحث می‌کند و رویکردهای التقاطی و لیبرالی را رد می‌کند، به ویژگی‌های ایدئولوژیک خط امام می‌پردازد که براساس آن «اسلام‌شناسی اصیل یعنی آدمی با اعتقاد به اینکه قرآن کلام خداست، حدیث صحیح معتبر گفته از رسول خدا و ائمه هدی سلام الله علیهم اجمعین است، کتاب و سنت را با دقت ولی با اندیشه باز مطالعه کند و ببیند قرآن و حدیث چه می‌گوید و چه تعلیمی می‌دهد. » و برای نمونه‌ی چنین نگرشی اصل ولایت فقیه را نام می‌برد:

« اینکه شما دیدید ما در تنظیم و تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی تاکید کردیم روی نقش ولایت فقیه به عنوان امام و رهبر و کارشناس برای این است که می‌خواهیم ان‌شاءالله جمهوریمان جمهوری اسلامی باشد.»  ایشان ولی‌فقیه را امام و راهبر می‌داند و تبعیت نکردن از ولایت فقیه را عامل سرنگونی می‌داند:

« آن‌هایی که ولایت فقیه را قبول ندارند در هر مقامی که باشند سرنگون خواهند شد. می‌گویند خودمان سرمان می‌شود و هر چه این‌ها می‌گویند به آنان احترام می‌گذاریم ولی رهبری آنان را قبول نداریم.» این اعتقاد به اندازه‌ای است که شهید بهشتی می‌گوید: « به نظر ما مسئولان مملکت باید از مومنان به اسلام و انقلاب اسلامی و در خط ولایت فقیه انتخاب بشوند.»

آیت‌الله مهدوی کنی درباره نگاه آیت‌الله بهشتی به مساله ولایت فقیه به‌خوبی توضیح می‌دهند: «انسان، خبرگان را كه نگاه می‌كند، متوجه می‌شود كه هر چند ايشان ظاهراً نائب رئيس بودند، اما عملاً رئيس بودند و هر كه مشروح مذاكرات را بخواند، می‌فهمد كه ايشان چقدر از ولايت فقيه دفاع كرده‌اند. بنابراين ايشان مخالف ولايت نبودند و طرفدار آن بودند، اما مسئله محدوده ولايت ممكن است برای افراد كم و زياد باشد. البته من نمی‌خواهم بگويم دربارة ايشان چيزی می‌دانم. می‌خواهم بگويم اگر در جاهايی چيزهايی هم گفته‌اند، دليل مخالفت ايشان با ولايت نيست، چون اصلاً محدوده ولايت در اوايل انقلاب برای مسئولينی كه متصدی امور بودند، خوب روشن نشده بود.»

به نظر می‌رسد که این گفتگوها صرفا برای بزرگنمایی افراد و اندیشه‌هایی است که هیچ قرابتی با شخصیت‌های مورد بحث از جمله شهید مظلوم انقلاب و یار صدیق امام راحل (ره)، آیت‌الله بهشتی ندارند. اندیشه‌هایی که اتفاقا با الصاق خود به این عزیزان بیش از پیش به محجوریت اندیشه‌های والای متفکران اصیل انقلاب دامن می‌زنند و سبب می‌شوند افرادی چون شهید بهشتی کمتر به عنوان چهره‌ای متفکر و نظریه‌پرداز در جامعه انقلابی طرح شوند. چنانچه همین گفتگوهای اخیر بیشتر مجالی است که تا مهره‌های سوخته سیاسی و فعالان حوادث سال 88 از نظرات خود بگویند و بیش از این از چشم جامعه دور نمانند.

-منابع نزد نگارنده موجود است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۱۴:۱۹ - ۱۳۹۳/۰۴/۰۸
    0 0
    بالاخره یک مطلب خوب تو مشرق خوندم
  • ۱۴:۲۰ - ۱۳۹۳/۰۴/۰۸
    0 0
    شهید بهشتی در کوچکترین مباحث، تابع و مروج فقه شیعی بود.
  • مصطفی ۱۹:۵۷ - ۱۳۹۳/۰۴/۰۸
    0 0
    عالی بود

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس