محمدرضا خردمندان

تلویزیون متعلق به مردم است و مردم دوست دارند شب‌ها دور خانواده بنشینند و قصه گوش کنند.

به گزارش مشرق، شبکه دو پس از سریال تاریخی «بوم و بانو» برای پرکردن ساعت پربازدید شب‌هایش به‌سراغ فصل سوم سریال «از سرنوشت» رفت. سریالی که فصل اول آن زمستان سال گذشته پخش شد و حالا نوبت سری سوم آن است. از سرنوشت داستان سرراستی دارد و بدون تکیه بر چهره‌های مشهور توانسته مخاطبان خوبی را جذب کند. هاشم و سهراب دو دوست هستند که از پرورشگاه با هم بودند و حالا بزرگ شده‌اند و برای خودشان کسی شده‌اند و البته در این مسیر، سختی‌ها و نامرادی‌های زیادی هم دیده‌اند. شاید اگر روحیه و انگیزه هاشم و سهراب را برخی از مدیران دولتی هم داشتند اوضاع فعلی زندگی مردم بهتر بود. فصل دوم «از سرنوشت» را علیرضا بذرافشان کارگردانی کرد و فصل سوم را همانند فصل اول، محمدرضا خردمندان کارگردانی می‌کند که از او فیلم «بیست‌ویک روز بعد» را به‌خاطر داریم. سریال از سرنوشت نه فاخر و فوق‌العاده است و نه ضعیف و دم‌دستی. یک مجموعه ساده که قرار است داستان رفاقت دو کودک پرورشگاهی و بدون خانواده را تا جوانی و احتمالا بزرگسالی تعریف کند و از امید و تلاش بگوید. با محمدرضا خردمندان هم‌صحبت شدیم تا از نقاط قوت و ضعف سریال بگوییم و داستان ساخته شدنش.

یکی از دلایلی که مردم این سریال را دوست دارند همین امر است. خیلی ملموس و آشنا برای مردم است و مردم موقعیت‌های سختی را که این دو کاراکتر بی‌پناه در جامعه با آن مواجه هستند درک می‌کنند و مسائل اقتصادی و مسائل دیگری که با آنها دست به گریبان هستند*هنوز درگیر سریال «از سرنوشت» هستید یا تمام کارهای فنی‌اش هم تمام شده است؟

تمام‌شده ولی یک‌سری اصلاحات در پخش وجود دارد. مسائل فنی وجود دارد چون قسمت‌ها را روزانه به تلویزیون می‌دهیم. تا اینها رفع و رجوع شود و اشکالات جزئی برطرف شود، زمان می‌برد.

*سریال‌هایی که فصل‌های بعدی‌اش ساخته شده عموما این ویژگی را داشتند که چهره داشتند، یا در زمان خاص همانند عید یا ماه رمضان پخش شده‌اند. سریال از سرنوشت این دو ویژگی را نداشت. این قصه قرار است چه چیزی تعریف کند که توانسته با مخاطب ارتباط برقرار کند؟ از سرنوشت چگونه به فصل سوم رسید؟

قصه از سرنوشت یک قصه واحدی بود که برای حدود ۶۰ قسمت نوشته شده بود. اتفاق بدی که افتاد این بود که بین فصل یک و دو و فصل سه فاصله زمانی افتاد که این امر به سود سریال نبود. من واقعا نگران این مساله هستم. مثلا دیشب دوباره به سهیلا رسیدیم. نمی‌دانم مخاطب به یاد دارد سهیلا چه کسی بود و چه گذشته‌ای با کاراکتر مادر سهراب داشته است یا نه.

این‌طور نبود که فصل یک را بسازیم و بازخوردها را ببینیم و فصل دو را بسازیم. از ابتدا تصمیم داشتیم یک قصه واحد را روایت کنیم و بتوانیم پشت‌سر هم پخش کنیم که این اتفاق متاسفانه رخ نداد. بین فصل دو و سه فاصله افتاد اما استقبال مردم خوب و قابل‌قبول بود.

*زمان تولید یا زمان پخش وقفه ایجاد شد؟

زمان تولید تقریبا بدون مکث رفتیم ولی نرسیدیم. وقتی فصل سه را شروع به تولید کردم کار روی آنتن رفت.

*چه زمانی فصل سه را شروع کردید؟

فصل سه را مهر و آبان سال گذشته شروع کردیم که تقریبا تا بهمن فیلمبرداری ادامه پیدا کرد.  

*با کرونا مواجه نشدید؟

خیر. ما با کرونا مواجه نشدیم. وقتی کار تمام شد یک‌ماه بعد بحث کرونا ایجاد شد. از بین انواع سریال‌هایی که پیشنهاد شده بود تا کار کنم و هیچ‌یک من را سرذوق نمی‌آورد، این قصه دو بچه یتیم که از کودکی به‌واسطه حفره‌های عظیمی که در وجود آنهاست، یک رفاقت و پیوند عمیقی بین آنها ایجاد می‌شود و مثل کوه پشت‌هم می‌ایستند تا به رویاها و آرزوهایی که از کودکی دنبال می‌کنند برسند، برای من به‌شخصه جذاب بود و به‌نحوی این را دوست داشتم و از ابتدا توانستم با آن ارتباط برقرار کنم.  

بیشتر بخوانید:

سریالی که با محوریت اقتصاد مقاومتی پُر بیننده شد/ پسر امین حیایی روی دست پدرش بلند شد؟

فکر می‌کنم یکی از دلایلی که مردم این سریال را دوست دارند همین امر است. خیلی ملموس و آشنا برای مردم است و مردم موقعیت‌های سختی را که این دو کاراکتر بی‌پناه در جامعه با آن مواجه هستند درک می‌کنند و مسائل اقتصادی و مسائل دیگری که با آنها دست به گریبان هستند برای مردم خیلی ملموس است و بخشی از زندگی خود را در قصه می‌بینند. از این نظر قصه پتانسیل این را داشت که ادامه یابد و فکر می‌کنم مخاطب خوبی کار پیدا کرد و دیده می‌شود.  

نکته‌ای که درخصوص کاراکتر هاشم و سهراب وجود دارد، این است که مردم این کاراکترها را دوست دارند به‌واسطه اینکه اینها علی‌رغم تمام سختی‌ها امیدوار هستند و تلاش می‌کنند. سوال اینجاست که اینها یک واقعیتی هستند که بیان می‌کنید یعنی درباره آنچه بوده صحبت می‌کنید یا یک الگویی را به نوجوانان و جوانان ارائه می‌دهید که مثل هاشم و سهراب باشند؟

ما به‌ازای کارآکتر را در جامعه داریم. مابه‌ازای کارکتر سهراب که مصداق بیرونی داشته و محمدمحمود سلطانی که نویسنده کار است می‌گفت من از دیدن و شنیدن زندگی واقعی پسربچه‌ای که پرورشگاهی بوده و به موفقیت‌های بزرگی رسیده، شروع به نوشتن قصه کردم. حتی آن کاراکتر چهارانگشتی است. در واقعیت و در مصاحبه هم سرچ کنید موجود است.

این قصه به‌نحوی مابه‌ازای بیرونی دارد و از این نظر اتفاق واقعی است ولی اینکه واقعا مسیری که طی می‌کنند واقعی است یا الگو ارائه می‌دهیم نیست، به‌نظر من یک مسیر واقعی و رئال است. آنچه من را جذب این قصه کرد اتفاقا وجه رئالیستی ماجرا بود. یعنی هاشم و سهراب به‌نظر من فرقی با جوان ۱۹ساله که می‌خواهد وارد فضای کار شود ندارند. اگر پیوسته قصه را دنبال کرده باشید فصل دو واقعا وضعیت آشفته و بی‌چارگی و بدبختی‌هایی که اینها طی کردند تا آجربه‌آجر توانستند بچینند و خود را به موقعیت امروز برسانند؛ درصورتی که به‌قول اینها موقعیت ویژه‌ای نیست.

بیشتر بخوانید:

چرا سریال از سرنوشت متفاوت است؟

هنوز اول راه هستند و در تکاپوی این هستند که رویاهای خود را محقق کنند. درواقع چالشی که اینها برای رسیدن به موفقیت دارند، موانعی که در جامعه برای آنها فراهم است و آنها را به چالش می‌کشد از قصه هاشم و سهراب یک ماجرای واقعی می‌سازد که می‌شود با امید، و تلاش زیاد کاستی‌ها را جبران کرد و به آن چیزهایی که می‌خواهیم برسیم.

این مصداق خیلی از ماهاست که سال‌ها پیش در جوانی و نوجوانی رویایی داشتیم و برای رسیدن به رویای خود جنگیدیم و تلاش کردیم تا توانستیم این را به‌دست بیاوریم. این امر همیشه برای من جذاب بوده است. تم انسان فعال و کنشگر برای من جذاب است همانند مرتضی در فیلم بیست‌ویک روز بعد که به قیمت ایستادن قطار به هدف خود برسد و دست از کنشگری برنمی‌دارد. کاراکترهای کنشگر برای من جذاب هستند وبه هاشم و سهراب از این نظر برای من جذاب بودند و فکر می‌کنم برای مردم هم جذاب هستند.

فعالیت در حوزه نوجوان و جوان انتخاب شماست؟ دوست دارید در این حوزه کار کنید یا دو   اثر «بیست‌ویک روز بعد» و «از سرنوشت» را اتفاقی پشت هم ساختید؟

حوزه نوجوان واقعا علاقه اصلی من در سینماست. درواقع یکی از دغدغه‌ها و دلمشغولی‌های من از ابتدای فیلمسازی این بوده است. خیلی از کارهایی که من ساختم، چه فیلم کوتاه و چه فیلم سینمایی و سریال، این دغدغه سروکله زدن با فضای نوجوانانه را داشتم و واقعیت این است که بسیار علاقه‌مند به قصه دو بچه شدم. وقتی آقای تحویلیان به من پیشنهاد ساخت فصل سوم را داد احساس کردم در سرنوشت این می‌توانم دخیل باشم و آن‌طور که می‌خواهم بتوانم قصه را ادامه دهم.

این سریال چهره و سلبریتی ندارد و نهایتا دو نوجوان‌محور هستند. اگر پوریا پورسرخ را در نظر نگیریم که نقش اصلی هم ندارد به آن صورت چهره و سلبریتی ندارید. این ویژگی مثبت است. رویکرد ما اینچنین است که صرفا سریال‌هایی را که سلبریتی‌محور هستند دنبال نکنیم و دنبال سریال‌هایی باشیم که قصه تعریف می‌کنند و به عناصر دیگری توجه دارند. انتخاب اول از ابتدا همین بود که روی چهره نروید یا رفتید و توافق نشد و به‌اجبار این مسیر را رفتید؟

اتفاقا در پیش‌تولید با آقای بذرافشان که کارگردانی فصل دوم را برعهده داشتند به این توافق رسیده بودیم که تا می‌توانیم سراغ چهره‌های ویژه نرویم. اعتقاد من این است که تلویزیون جایی است که باید چهره تولید کند. وقتی در تلویزیون کار می‌کنیم اتفاقا باید چهره‌های جدید تولید کنیم چون خاصیت تلویزیون این است که وقتی چند کاراکتر به‌صورت ممتد هر شب در تلویزیون هستند تبدیل به چهره می‌شوند و دست ما و همکارانم باید در بازیگری به‌قدری باز باشد که بتوانیم به‌راحتی انتخاب کنیم.

این کاری است که باید انجام دهیم، گذشتگان هم انجام دادند و امروز ما هم استفاده می‌کنیم و باید چهره‌های جدید تولید کنیم که در آینده بتوانند از این استفاده کنند. این جریان باید ادامه یابد. آن چیزی که اساسا برای ما مطرح بود قصه بود. من شخصا دنبال ساختن آثاری هستم که قصه‌محور باشد به‌خصوص وقتی در تلویزیون کار می‌کنم. تلویزیون متعلق به مردم است و مردم دوست دارند شب‌ها دور خانواده بنشینند و قصه گوش کنند. نمی‌توانم تصور کنم در تلویزیون کار فرمالیستی کنید، تجربه‌گرایی کنید. اخیرا سریال‌هایی را می‌بینیم که واقعا تجربه‌گرایی می‌کنند.  

تلویزیون جای تجربه‌گرایی نیست. باید هر کاری می‌کنید در خدمت قصه باشد و پیرمرد کشاورزی  راکه صبح تا شب در شالیزار کار کرده و شب خسته به خانه آمده دوست دارد قصه‌ای از تلویزیون تماشا کند؛ باید بتوان او را راضی نگه داشت. ویژگی اصلی از سرنوشت قصه‌پردازی است و این نوید را می‌دهم هرچقدر جلوتر می‌رویم این قصه داغ‌تر و درام و کنشگرتر و جذاب‌تر می‌شود. واقعا من فکر می‌کنم از ابتدا هر دو این توافق را داشتیم که چهره‌های تازه معرفی  و  وارد قصه کنیم. فکر می‌کنم این اتفاق افتاده است.

نکته دیگر که به‌عنوان ویژگی مطرح است و من هم دوست داشتم، تقابل خیر و شر را به‌معنای مطلق نداریم. رگه‌هایی از آدم معمولی را داریم که گاهی مواقع حسادت می‌کند و گاهی مواقع هم تلاش می‌کند. به این توجه شد که سمت افراط و تفریط نروید و خیر و شر مطلق در سریال درست نکنید؟

بله. دوران این امر گذشته است. دوران درام‌پردازی به مفهوم صفر و یک در سینما تمام شده است. انسان‌ها را به چشم سیاه مطلق یا سفید مطلق نمی‌بینیم. همه ما در مرزی از سفیدی و سیاهی حرکت می‌کنیم. یک زمان‌هایی به‌سمت سفیدی و یک زمان‌هایی به‌سمت سیاهی حرکت می‌کنیم. به هر حال تقریبا هیچ کاراکتر صددرصد منفی و سیاه نداریم.

در فصل سوم یک مرحله دیگری از قصه است یعنی فرازی دیگر از قصه که به مرز مرحله پساموفقیت می‌پردازد، یعنی اگر بخواهم از نظر معرفت‌شناسی به آن نگاه کنیم وجوه تیره و روشن آدم‌ها را بررسی می‌کند که چطور ممکن است یک ویژگی خلقی یا اخلاقی یا صفت پنهان درونی که ما از کودکی داریم در بزرگسالی خود را نشان دهد و سرنوشت آدم‌ها را تغییر دهد. دوست دارم این بحث را باز کنم ولی چون هنوز قصه به اینها نرسیده ترجیح می‌دهم درباره این مسائل صحبت نکنم.

یعنی بعد از موفقیت را می‌بینیم؟

الان اینها در مرحله‌ای هستند که به هر حال به یک هدف اولیه‌ای رسیده‌اند و حالا باید ببینیم اینها موفق می‌شوند این وضعیت را حفظ کنند یا خیر. یعنی این مرحله مهمی است.

یک جاهایی در معضلات نوجوانان و جوانان ورود کردید و انگار دقت داشتید برای تلویزیون سریال می‌سازید و سریع از این گذشته‌اید.  چقدر کار کردن در تلویزیون دست شما را بسته است؟

قدری مصداقی‌تر بیان کنید که بتوانم روی مصادیق صحبت کنم.

روی سکانس رستوران که هاشم و سهراب با دو دختر روبه‌رو می‌شوند منتظر دیالوگ‌های بهتر و واقعی‌تری بودیم ولی اینچنین نبود. در رستوران فضا اتوکشیده‌تر بود و دو آدم بالغ هستند و روبه‌روی دو دختر عاقل هستند که دغدغه غذا دارند. منتظر چیزهای بزرگ‌تر و شاید تندتری بودیم.  

آن سکانس میزانسنی است که هاشم طراحی می‌کند تا سهراب را با یک فردی آشنا کند که شاهد هستیم با آن دختر، سهراب در این ماجرا روبه‌رو می‌شود اما سرسنگین است و دلیلش این است که در قسمت بعد متوجه می‌شویم دل سهراب هنوز گیر دختری است که او را ترک کرده. یعنی شخصیت سهراب به‌گونه‌ای است که هاشم سمبل هیجان و احساس است، سهراب نماد عقلانیت در فیلم است.

سهراب نسبت به هاشم عمیق‌تر است.

بله. شما دست هاشم کتاب نمی‌بینید ولی سهراب کتاب می‌خواند. ترکیب اینچنینی با هم دارند. اساسا سهراب نمی‌خواهد درگیر دیالوگ ریاکارانه‌ای با شخص مقابلی که جلوی او گذاشتند بشود. من فکر می‌کنم تلاش درحد متعادل ماجرا کردیم. انتظار داریم کاراکترها واکنش نشان دهند و به همان میزان واکنش دارند. سهراب به‌اندازه شخصیت خود و درکی که از او داریم واکنش نشان می‌دهد و هاشم طبق معمول خرابکاری می‌کند.

خودسانسوری داشتید؟

به هر حال تلویزیون مقررات خاص خود را دارد و اساسا تلاش من این است با کمترین میزان سانسور مواجه شوم. خیلی مواقع اصلاحاتی به‌کار می‌خورد. درباره همه کارگردانان این امر صدق می‌کند ولی برای من اساسا سخت است که یک کاری که انجام می‌دهم در پخش بریده شود و دیده نشود.

این اتفاق برای از سرنوشت افتاده است؟

در فصل سکانسی داشتیم که کاملا از سریال درآمده است و دل من هنوز گیر این مساله است. سکانسی بود که خانواده‌ای سهراب را به سرپرستی می‌پذیرند و هاشم تنها با رفتن سهراب تنها می‌شود و درگیر خلأ عمیقی می‌شود که با یک‌سری آدم‌های ناجوری که طیف بیژن می‌شود و در آن مسیر می‌بینیم در پارک ولگردی و خلاف‌های جزئی انجام می‌دهند که این سکانس در پخش کلا درآمد.  

شما کاری را انجام می‌دهید و می‌خواهید بگویید در روبه‌روی خانواده، بی‌خانواده بودن چقدر بد است. این دو کنار هم معنا دارد. البته در شرایط بدی کار ما پخش می‌شد. فصل یک مصادف با شهادت سردارسلیمانی رخ داد و حال مردم بسیار بد بود. من هم اعتراض آنچنانی نکردم.

درمورد فصل سه حذفی داشتید؟

تا الان که قسمت سوم را دادیم و دیدند هنوز حذف جدی نداشتیم و در حد چند کلمه بود که باید جابه‌جا می‌شد. اینها خیلی به درام لطمه نمی‌زد. هنوز تا این لحظه حذفیاتی نداشتیم.

فصل چهارم ممکن است ساخته شود؟

در فصل سوم اتفاقات عجیبی می‌افتد. قدری زود است که درباره این مساله صحبت کنم اما وضعیت به‌گونه‌ای است که این قصه می‌تواند ادامه یابد. این بنا به خواست مخاطب است. اگر مخاطب بخواهد این قصه ادامه یابد ما هم منوط به این گذاشتیم یعنی طرحی را آماده کرده‌ایم که قصه را ادامه دهیم ولی اینکه ادامه یابد یا خیر بستگی به استقبالی دارد که از کار خواهد شد.  

خلاصه فصل اول سریال از سرنوشت

داستان این فصل در دهه ۸۰ می‌گذشت. زنی به‌نام مه‌لقا از زندان آزاد می‌شود و در جست‌وجوی پسرش، سهراب است. سهراب توسط یکی از اقوام همسر این مادر، به پرورشگاه سپرده شده و آنجا با هاشم رفاقت عمیقی به‌هم زده است. به‌واسطه همین ارتباط تا متوجه‌ می‌شود رفیقش به‌دردسر افتاده، خانواده‌ای که او را به فرزندی قبول کرده رها می‌کند تا پیش هاشم برگردد و او را از مخمصه‌ای که درگیرش شده، نجات دهد. سهراب به‌دلیل اختلال ژنتیکی در دستش معروف به سهراب ۶ انگشتی است. زن و شوهری که ظاهرا پنج‌سال قبل او را به فرزندخواندگی قبول، اما به‌دلایلی او را رها کرده بودند، باز سراغ او آمدند و سهراب پس از مدتی و ترس اینکه بعد از رفتن او هاشم تنها می‌شود، بالاخره با رضایتش به فرزندخواندگی آنها درمی‌آید و زندگی آرام و راحتی دارد تا اینکه متوجه می‌شود، هاشم- دوست صمیمی‌اش‌ که عاشق موتورسواری است- به‌خاطر سوار شدن روی موتور با یکی از ساقی‌های مواد مخدر به نام بیژن رفاقت می‌کند و ناخواسته وارد کار خلاف می‌شود و سهراب پس از مدتی زندگی با این خانواده، آنها را ترک می‌کند و برای اینکه مراقب هاشم باشد، به پرورشگاه یا خانه الیاسی برمی‌گردد و هاشم هم به سهراب قول می‌دهد که دیگر با بیژن نگردد و سهراب پس از مدتی متوجه وجود غده‌ای در مغزش می‌شود و می‌فهمد که سرطان دارد.

خلاصه فصل اول سریال از سرنوشت

 داستان این فصل در دهه ۹۰ می‌گذشت. در این فصل، هشت سال از زمان فصل اول می‌گذرد و دیگر خبری از دو کودک ۱۱ ساله به نام‌های سهراب و هاشم نیست، بلکه آنها نوجوان شده‌اند و دیگر باید پرورشگاه را ترک کنند. در این سری شخصیت‌های تازه‌ای مثل خاله پوری و دخترش هم به قصه اضافه شدند و شاهد عشق نوجوانی این دو رفیق بودیم. داستان پیدا کردن کار، جا برای زندگی و سختی‌هایی که این بچه‌ها کشیدند، در این فصل به‌شکل پررنگی مورد پرداخت قرار گرفت، ماجرای مستقل شدن و شروع زندگی تازه تنها با یک کارت بانکی هفت میلیون تومانی که فرازونشیب‌ها و لحظه‌های پرغم و شادی زیادی داشت.

منبع: روزنامه فرهیختگان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس