پایی که جا ماند

خبردار که اعلان شد و بچه‌ها پا کوبیدند، هیچ‌کس به امام توهین نکرد. عراقی‌ها با کابل و باتوم به جانمان افتادند. امروز، بچه‌ها سرسختانه مقاومت کردند و از این بخشنامه تبعیت نکردند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - کتاب «پایی که جاماند» خاطرات روزانه جانباز آزاده، سید ناصر حسینی پور از زندان های مخوف رژیم بعث عراق است که با استقبال مخاطبان روبرو شد. آنچه می خوانید، بخشی از این کتاب است...

سعد، گروهبان کریم و ستوان حمید، نسبت به امام خمینی اظهار محبت می‌کردند. آن‌ها از کسانی بودند که قبلا به امام توهین می‌کردند. علی جارالله خوشحال بود که بالاخره شرایطی پیش آمد که سعد و بعضی از نگهبان‌ها نسبت به حقانیت رهبر ما اظهار محبت کنند.
روز قبل، جراید عراق از صدور فتوای تایخی امام خمینی در مورد اعدام نویسنده کتاب آیات شیطانی، سلمان رشدی، خبر دادند. سعد گفت: «درسته ما با هم جنگیدیم، اما تو چهار چیز ما هم نقطه اشتراک داریم.» عراقی ها می‌گفتند: «فتوای هیچ کدام از بزرگان اهل تسنن این‌گونه به مسلمانان عزت نداد.»


گروهبان کریم که بعضی وقت‌ها به امام توهین می‌کرد، پشیمان‌تر از قبل بود. ماضی می‌گفت: «شما سربازان و بسیجی‌ها مرد بزرگی هستید.»
از امروز به بعد، ندیدم و نشنیدم که سعد و سیدحسن به امام توهین کنند.


سعد به من و حاج اسدالله گفت: «من از سه چیز شما ایرانی‌ها خوشم می‌آد. هفته وحدت، روز قدس و این فتوای رهبرتون درباره سلمان رشدی!»


امروز، روزنامه آوردند. روز قبل، مجلس شورای اسلامی ایران با قید دو فوریت لایحه قطع کامل رابطه سیاسی و دیپلماتیک ایران با دولت انگلستان را تصویب کرده بود. سامی و جارالله که از انگلیس بدشان می‌آمد این اقدام مجلس کشورمان را تحسین می‌کردند. سامی گفت: «انگلیسی‌ها از امریکایی‌ها نامردترند. انقلابی که شما کردید، باید اولین اقدامتون بعد از انقلاب، قطع رابطه با انگلیس می بود!»


امروز سه شنبه یکم فروردین ۱۳۶۸، عید باصفایی داشتیم. دلم می‌خواست موقع تحویل سال کنار خانواده‌ام باشم. این آرزو را برای همه هم اسارتی‌هایم داشتم. خیلی از بچه‌ها ناراحت و گرفته بودند. بیشتر آن‌ها امید نداشتند روزی آزاد شوند. به علی اکبر فیض گفتیم: «علی! با امید خدا عید سال آینده، ایرانیم!»


دیروز، به حاج سعدالله و حاج حسین شکری قول داده بودم لوازم سفره هفت سین را جور کنم. در اسارت امکان دسترسی به سیب، سیر، سرکه، سکه، سمنو، سماق و سبزه برایمان وجود نداشت. اما دلم می‌خواست روی سفره هفت سینمان، هفت سین باشد. امروز، خدا همه چیز را برایمان جفت و جور کرد. یک تکه سنگ، سیم خاردار، سوزن خیاطی، سیب زمینی، یک پاکت سیگار سومر، یک عدد سُرنگ و سر سُرم پلاستیکی جور شد!


با استفاده از خمیر نان، محمود یوسفی بچه ملایر یک ماهی خمیری درست کرد. حاج سعد الله دعای تحویل سال را خواند. یا مقلب القلوب و الابصار ...
شب، بچه‌ها سنت دید و بازدید را در سوله به‌جا آوردند. بعضی از بچه‌ها با هم قهر بودند که آشتی کردند. ریش سفیدی حاج سعدالله و حاج حسین خیلی از کینه‌ها را به محبت تبدیل کرد و خیلی‌ها که روی هیچ و پوچ باهم قهر بودند، آشتی کردند.

از چند روز قبل، عراقی‌ها مجبورمان کرده بودند در صف آمار، هنگام بشین و پاشو، به امام توهین کنیم!
بعد از صدور فتوای تاریخی حضرت امام علیه سلمان رشدی مرتد، امام نزد مسلمانان از جمله اهل تسنن محبوبیت خاصی پیدا کرده بود.
طبیعی بود که این محبوبیت امام خمینی، صدام و سران بعث عراق را عصبانی می‌کرد.
بچه‌ها حاضر به توهین نبودند. عراقی‌ها کوتاه نمی‌آمدند. دستوری بود که از سوی شخص صدام صادر شده بود.
آن‌طور که عراقی‌ها می‌گفتند باید با گفتن خبردار توسط ارشد ایرانی کمپ، حین کوبیدن پا، اسرا به امام خمینی توهین می‌کردند!
خبردار که اعلان شد و بچه‌ها پا کوبیدند، هیچ‌کس به امام توهین نکرد. عراقی‌ها با کابل و باتوم به جانمان افتادند. امروز، بچه‌ها سرسختانه مقاومت کردند و از این بخشنامه تبعیت نکردند.


روزهای بعد، بچه‌ها تدبیر به خرج دادند و با پس و پیش کردن کلمات شعار دادند. وقتی بچه‌ها شعار می‌دادند، عراقی‌ها تا چند هفته‌ای خوشحال بودند. عراقی‌ها فهمیدند بچه‌ها به جای مرگ بر ...  می‌گویند: «مَرد، مرد خمینی، یا مرد است خمینی» در سوله سه، بچه‌ها به جای مرگ بر ... می‌گفتند: «برق رفت، خمینی!»


وقتی فهمیدند بچه‌ها به جای کلمه مرگ از مرد یا برق استفاده می کنند، به جانمان افتادند و حسابی اذیتمان کردند و جیره غذایی‌مان را کم کردند. آب، ساعات رفتن به توالت و بیرون‌باش را محدودتر کردند و از تمام اهرم‌های فشار علیه اسرا استفاده کردند.


امروز چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۶۸، اسرا با جمع آوری کاغذهای پاکت سیمان و زرورق‌های سیگار و نوشتن دعاهای مفاتیح و سوره‌های قرآن، دفترچه‌های جیبی زیبایی درست کرده بودند. بیشتر قرآن‌های دست‌نویس شده، نوبتی بین بچه‌ها می‌چرخید. هر هفته سهمیه استفاده هر نفر دو ساعت بود. خیلی از بچه‌ها با همین دفترچه‌های کوچک جیبی، دعاهای مفاتیح و سوره‌های قرآن را حفظ کردند. بچه‌های فرهنگی به کسانی که در مرحله اول سی جزء قرآن را حفظ می‌کردند جوائزی از صنایع دستی می‌دادند.
بعضی مواقع که به کاغذ بیشتری نیاز داشتیم، بچه‌ها جعبه‌های خالی پودر لباسشویی را داخل آب می‌انداختند تا خیس شود، بعد آن را از هم جدا کرده و خشک می‌کردند. بعد از خشک شدن لایه لایه شده و روی آن می‌نوشتند.


وقتی نیاز ضروری به خودکار پیدا می‌کردیم، اسرایی که مسئول نظافت اتاق سرنگهبان بودند، با سرنگ از خودکار عراقی‌ها که روی میز کارشان بود، جوهر می‌کشیدند و داخل تیوپ‌های خالی خودکارشان می‌ریختند. برای پنهان کردن خودکارها، مغز آن را داخل خمیر دندان یا لابه‌لای متکای ابری، بعضی وقت‌ها هم در عصا جاسازی می‌کردیم.

ادامه دارد...

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • کامبیز RU ۰۸:۰۴ - ۱۳۹۶/۰۱/۱۶
    16 5
    سید ناصر سلام حالت چطور پهلوون...ماشا الله خیلی خوشحال شدم دوباره کتاب شما رو خبر شما رو در اینترنت دیدم..
  • سلام IR ۰۸:۲۵ - ۱۳۹۶/۰۱/۱۶
    25 1
    "مرد است خمینی" احسنت
  • حسن IR ۱۴:۳۰ - ۱۳۹۶/۰۱/۱۶
    12 1
    گلی به گوشه جمال همه شمااسیران بزرگوارومرد

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس