دستانش سیاه تر از زغال هایی است که بر روی زمین ریخته. کمر پدرش زیر هیزم های زندگی کج شده و گرد پیری کم کم زندگی را برایش سخت تر کرده است.سمانه از بچگی پای کوره ایستاده و تا هر هیزم زغال شده، سلامتیش را به تاراج گذاشته. این جا آمل است، جایی که دستان کوچک سمانه و سمیه در لابه لای زغال ها رشد کرده و انها را به سن جوانی رسانده. هر چند سختی کار پدر را قد خمیده کرده و مادر را به پژمردگی کشانده اما سمانه و سمیه به این کار افتخار می کنند.
نظر شما
نظرات
- انتشار یافته: 1
- در انتظار بررسی: 0
- غیر قابل انتشار: 0
-
۱۸:۱۱ - ۱۳۹۰/۱۱/۲۹0 0خدا باعث و بانيشو به ذلت يرسونه