-
در محضر مدافعان حرم/۱۹۵/ گفتگوی مشرق با مادرشهید حسین معزغلامی/ قسمت دوم
میخواستیم با ازدواج و اتومبیل پایبندش کنیم اما...
تماس گرفتیم و گفتیم حسین! ماشینت از قرعه در آمد. گفتش که نه، آن ماشین مال من نیست، من اصلا سوار آن ماشین نمی شوم، شما بلند شوید بروید همدان.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۹۴/ گفتگوی مشرق با مادرشهید حسین معزغلامی/ قسمت اول
اگر امام را نبینم، زیر چرخهای هواپیما میروم!
اوایل سال ۵۷ تبعید کرده بودند به چابهار.وقتی که فهمیده بود حضرت امام دارد وارد ایران می شود، هر طور بود خودش را به فرودگاه مهرآباد رسانده بود و گفته بود اگر نگذارید من بروم، میروم زیر چرخ های هواپیما!
-
در محضر مدافعان حرم/۱۹۳/ گفتگوی مشرق با همسر شهید علیداد جعفری/ قسمت دوم و پایانی
علیداد بعد از شهادت هم به دادم میرسد + عکس
ا بچهها که یک مقدار درگیر می شوم و من را عصبانی می کنند از خودش کمک می خواهم، وقتی دلتنگ هم می شوم می گویم علیداد خودت کمک کن دیگر، من دیگر صبر و تحمل ندارم، باور کن خودش صبر می دهد.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۹۲/ گفتگوی مشرق با همسر شهید علیداد جعفری/ قسمت اول
در تماس آخر علیداد از سوریه چه گذشت؟
وقتی از سوریه میآمد، خانه خواهرش می آمد، تهران بود هم خانه خواهرش بود؛ ما افغانستان بودیم دیگر. می آمد خانه خواهرش و باز برمیگشت.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۸۷/ گفتگوی مشرق با خانواده شهید محمدرضا سیفی/ قسمت اول
۹ مدافعحرم زیر یک سقف!
یکی از دوستانش اسمش مهدی خشنودی بود و در پایش تیر خورده بود. در تهران در بیمارستان بقیه الله بود؛ مرخص که شد هیچ کس را نداشت. به من گفت که مینا جان! این هیچ کس را ندارد، میآورمش خانه خودمان.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۸۵/ گفتگوی مشرق با خانواده شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت هفتم
اگر بیاید فقط بغلش میکنم! +عکس
من آن موقع می دانستم شهید شده؛ بعد جواب داد که: خواهرم اصلا نگران نباش، من خیلی جایم خوب است. از آن شب دیگر من خوابی ازش ندیدم. الان اگر بتوانم ببینمش هیچی بهش نمی گویم، فقط بغلش می کنم.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۸۴/ گفتگوی مشرق با خانواده شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت ششم
موضع احمدشکیب درباره حجاب خواهرش چه بود؟ +عکس
من و خواهرم را خیلی نصیحت می کرد؛ چه در مورد نماز چه در مورد حجاب؛ من همان موقع بود که فهمیدم واقعا آن طوری مثل بقیه برادرهایم نبود، رفتارش خاص بود، خیلی با بقیه برادرهایم فرق می کرد.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۸۳/ گفتگوی مشرق با مادر شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت پنجم
میترسید پسرش سر نداشته باشد! +عکس
هر چه به این آقا التماس کردم، گفتند نه، به ما اجازه ندادهاند شهید را ببینید. این دوباره من را آتش می زد و نگرانم می کرد که شاید سر احمد من را هم مثل شهید حججی بریدهاند؛ چه اتفاقی برای پسرم افتاده؟
-
در محضر مدافعان حرم/۱۸۲/ گفتگوی مشرق با مادر شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت چهارم
بالاخره دلشورههای «نجیبه» تمام شد +عکس
خیلی دلشوره داشتم، یک طورهایی بودم، خدا می داند خود حضرت زهرا کمکم کرد. فقط ذکرم یا حضرت زهرا بود؛ دعایم دعای توسل به چهارده معصوم بود. سه روز که رد شد، زنگ زد.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۸۱/ گفتگوی مشرق با مادر شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت سوم
چرا احمدشکیب بیخیالِ پناهندگی به اروپا شد؟ + عکس
برای پسرم شرایط فراهم بود اگر می رفت سمت اروپا یا خارج؛ برای همین نگران بودم؛ چون فامیلهای پدرش خیلی آمریکا و اروپا بودند و برایش خیلی زنگ میزدند و میگفتند ما برایت اینجا پناهندگی میگیریم...
-
در محضر مدافعان حرم/۱۸۰/ گفتگوی مشرق با مادر شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت دوم
«احمد» از پادگان یزد دیپورت شد! + عکس
احمدشکیب را که دیدم، گفتم این پسر من است. گفت این راضی نیست بیاید. گفتم چرا راضی نیست؟ شما دوباره برو. من این آقا را التماس کردم و گفتم بگو یک بار بیا پیش مادرت با هم حرف بزنیم، بعد اگر...
-
در محضر مدافعان حرم/۱۷۹/ گفتگوی مشرق با مادر شهید احمدشکیب احمدی/ قسمت اول
پدر و مادرو برادر و همسر و پسرم شهید شدهاند! +عکس
ما شهدایمان را در غرب کابل کفن و دفن کردیم. بعد از آن شرایط چون نه خانه داشتیم و نه زندگی، با مادرشوهرم و بچه ها آمدیم باز سمت غزنی؛ یعنی سمت ملک و دی یعنی روستای پدری شوهرم. من هفت سال آنجا بودم.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۷۷/ گفتگوی مشرق با همسر سردار شهید حاج رضا فرزانه/ قسمت هشتم
مزار خالیِ «حاج رضا» آرامم میکرد
هر هفته در خانه ناراحتی می کردم اما بهشت زهرا که می رفتم آرامش پیدا می کردم. یک بنده خدایی برگشت گفت مزار خالی است، برای چی می روی آنجا می نشینی؟ گفتم برای تو خالی است، ولی برای من آرامش دارد.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۷۶/ گفتگوی مشرق با همسر سردار شهید حاج رضا فرزانه/ قسمت هفتم
شب ۲۳ بهمن بر خاندان فرزانه چگونه گذشت؟!
با آغاز مراحل پیش تولید و ساخت دکور مسابقه بزرگ «فامیل بازی»، این برنامه خانوادگی برای پخش در ایام نوروز از شبکه افق آماده میشود.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۷۵/ گفتگوی مشرق با همسر سردار شهید حاج رضا فرزانه/ قسمت ششم
خبر شهادت «حاج رضا» را همه میدانستند جز ما!
آخر گفتم آقا رسول! یک دقیقه از توی سایت بیا بیرون؛ یک دقیقه گوشی را نگاه کن. گفت مامان! همهاش چرت و پرت است، ندیدی؟ گفتم یکیش، دوتاش، سه تاش اشتباه است، همین طور پیام ها دارد می آید برای ما...
-
در محضر مدافعان حرم/۱۷۳/ گفتگوی مشرق با همسر سردار شهید حاج رضا فرزانه/ قسمت چهارم
عروسی با کفشهای کتانی! + عکس
چون آن دوره کفش کتانی پایمان بود و در حال بدو بدو بودیم، همهاش دنبال کفش پاشنه کوتاه بودم. عروسها اکثرا پاشنه بلند میپوشند، من هم نمی توانستم چنین کفشی بپوشم. فقط دنبال کفش پاشنه کوتاه میگشتیم.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۷۲/ گفتگوی مشرق با همسر سردار شهید حاج رضا فرزانه/ قسمت سوم
انتظار عجیب مادر شهید در دوشنبهها و پنجشنبهها!
چند بار بهش اعتراض کردم که همچین کاری را نکن، نه که نرود، روی حساب اینکه اگر عادت کنند خدای نکرده یک اتفاقی برای شما بیفتد اینها می خواهند چه کار کنند. همین هم شد.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۷۱/ گفتگوی مشرق با همسر سردار شهید حاج رضا فرزانه/ قسمت دوم
پنهان کردن مجروح جنگی در بیمارستان لقمانالدوله! +عکس
گفت از بیمارستان لقمان الدوله با من تماس گرفتند، گفتند یکی از این دوقلوهایتان در بیمارستان بستری هستند. گفتم حاج آقا! آنها نیستند، احتمالا آقا رضا در بیمارستان بستری است. گفت نه او نیست...
-
در محضر مدافعان حرم/۱۷۰/ گفتگوی مشرق با همسر سردار شهید حاج رضا فرزانه/ قسمت اول
دختری که در مراسم عقد، ۳ بار «بله» گفت +عکس
حاج آقا رضا همهاش من را مسخره می کرد و می گفت ببین تو از هولت سه بار گفتی «بله»! سند هم داریم در بله گفتنت؛ چون یک نوار کاست از آن روز به ما داده بودند.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۶۹/ گفتگوی مشرق با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت پنجم و پایانی
کاش میشد یک بار دیگر شوهرم را ببینم +عکس
بهش چی بگویم؟ اگر یک بار دیگر ببینیمش، باز هم وداع میکنیم. همیشه هم به بچهها میگویم، یک دفعه دیگر بابایتان بیاید تا او را ببینم و باهاش وداع کنم...
-
در محضر مدافعان حرم/۱۶۸/ گفتگوی مشرق با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت چهارم
قبل از اِشغال حرم، هر هفته روضه بیبی زینب میگرفت +عکس
اصلا بحث سوریه و فاطمیون هنوز مطرح نبود. وقتی این بچههایش نبودند و بچههای دیگرش کوچک بودند، عصرهای جمعه روضه بی بی زینب میخواند...
-
در محضر مدافعان حرم/۱۶۷/ گفتگوی مشرق با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت سوم
جلوی زخمزبانها فقط سکوت میکردیم!
دادمحمد به خودمان میگفت من برای بیبی زینب می روم، تو هم صبر کن؛ ما هم صبر می کردیم و چیزی نمیگفتیم... در دلم می گفتم بگذار برای خودشان هر چه میخواهند بگویند...
-
در محضر مدافعان حرم/۱۶۶/ گفتگوی مشرق با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت دوم
«دادمحمد» میدانست شهید میشود + عکس
من میخواهم موتورش را درست کنم، آماده باشد، بعد که من میروم اگر اتفاقی برای من افتاد بچهام بدون وسیله نباشد. به ما میگفت من خواب دیدم، اما نمیشود برای شما تعریف کنم خوابم را.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۶۵/ گفتگوی مشرق با همسر مدافع حرم فاطمیون، شهید دادمحمد رحیمی/ قسمت اول
«مهاجر افغان» آرزوی شهادت در دفاع مقدس داشت
شهید «داد محمد» کوچک بوده که با باباش آمده ایران؛ دوران جنگ و دفاع مقدس ایران بوده؛ بچه ده دوازده ساله بوده که بابایش او را آورده ایران؛ آن زمان من در افغانستان بودم.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۶۳/ گفتگوی مشرق با خانواده مدافعان حرم فاطمیون، شهیدان سیفی/ قسمت چهارم
تا زندهایم منتظر پیکر پسرمان میمانیم!
ختم قرآن برایش گرفتیم؛ سالگردش را هم گرفتیم. وقتی همان سنگ یادبودش را در گلزار شهدا گذاشتند، همانجا برایش فاتحه گرفتیم... ما تا زندهایم منتظرش هستیم؛ شاید پیدا شد...
-
در محضر مدافعان حرم/۱۶۲/ گفتگوی مشرق با خانواده مدافعان حرم فاطمیون، شهیدان سیفی/ قسمت سوم
اعزام دو مینیبوس به بیمارستان برای شناسایی شهید! +عکس
کسانی می گفتند نمی گذارند بروید داخل بیمارستان. با این حال دو مینی بوس آدم بودیم که رفتیم، همه هم رفتیم داخل بیمارستان و پیکر صفرعلی را دیدیم.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۶۱/ گفتگوی مشرق با خانواده مدافعان حرم فاطمیون، شهیدان سیفی/ قسمت دوم
با استخاره فهمید شهید میشود! + عکس
گفت من رفتم پیش سیدی که استخاره می گرفتم، استخاره کردم، گفتم تو یک استخاره کن من شهید می شوم یا نمی شوم، او استخاره گرفت گفت حواست را جمع کن که شهید می شوی.
-
در محضر مدافعان حرم/۱۶۰/ گفتگوی مشرق با خانواده مدافعان حرم فاطمیون، شهیدان سیفی/ قسمت اول
کربلا رفت، دلش هواییِ سوریه شد!
سال اول رفت کربلا و از کربلا که آمد گفت من می روم سوریه. فقط من سوریه می روم. گفتم نمی خواهد بروی! گفت من با امام حسین عهد کردم بروم خدمت حضرت رقیه و حضرت زینب.
-
از باشگاه بیلیارد تا سوریه؛ داستان زندگی شهیدی که زیاد کتاب میخواند
در کتاب «پاتک علیه پیتوک» اولین چیزی که جلب توجه میکند، طرح جلد آن است؛ یک میز سبز بیلیارد که ترکش خورده است. با دیدن طرح جلد فکر کردم شهید سلطانزاده اهل بازی بیلیارد بوده است.