داستان رمق - مجید اسطیری - کراپ‌شده

با دخترهای انجمن شعر، گپ می‌زند و سیگار می‌کشد و این رئوف را معذب می‌کند؛ رئوفی که فوق‌العاده حساس است به‌طوری‌که شغلش در عطاری را به خاطر این که هر روز باید از دردهای اهل محل با خبر باشد، رها می‌کند.

به گزارش مشرق، آنچه می خوانید یادداشت الهام استرابی بر کتاب «رمق» نوشتۀ مجید اسطیری است که به همت انتشارات شهرستان ادب منتشر شده. متن این یادداشت چنین است:

نوجوانی، پر از هیجان‌ها و احساس‌های متفاوت است. احساساتی که منجر به تصمیم‌هایی گاهاً ناگهانی و از سر شور و سرمستی می‌شود. حالا این هیجان‌ها با عنصر مهمی چون فوتبال در یک‌بستر تاریخی همراه شده‌اند؛ بازی‌های آسیایی سال ۴۶ در ایران و همراهی نوجوانانی که این فرصت را برای مبارزه انتخاب کرده‌اند. «مجید اسطیری» با ترکیب این عناصر به خلق رمان «رمق» پرداخته است.

امجدیه به‌عنوان بستر اصلی رمان انتخاب شده است؛ جایی که نویسنده با بازسازی آن حس نوستالژی را در خواننده بیدار می‌کند. سکوهایی که با جست‌وخیز تماشاگران می‌لرزد و ورود به داستان از آن آغاز می‌شود. رئوف، راوی داستان که فردی حساس است و دچار افکار گوناگون، برای فرار از همه‌جا به این ورزشگاه تاریخ‌ساز پناه آورده، اما در میانۀ بازی با هنگ‌کنگ با تراکت‌های رنگی کوچکی مواجه می‌شود که کوتاهی دست تعدی و تجاوز را خواسته و در انتها بر آیت‌الله ‌خمینی درود فرستاده است. پس از آن به درک جدیدی از روح حاکم در ورزشگاه می‌رسد. روحی که (مردم) خوانده می‌شود.

پس از بازی، دنیای رئوف دست‌خوش یک‌تغییر شده که لحظه‌ای رهایش نمی‌کند؛ شعلۀ مبارزه‌خواهی‌اش جرقه زده و ثانیه‌ای نمی‌شود که به دوستانش هادی و سبحان فکر نکند.

بچه‌هایی که از کودکی با آن‌ها بزرگ شده، پسرانی که از خانواده‌های کارگر هستند و حسادت‌ها و رقابت‌های‌شان دیرینه است. سبحان به‌خاطر پدرش محبوب‌تر است و این مسئله، رئوف را که هیچ‌وقت با پدرش سازش نداشته و دنیای‌شان متفاوت است، آزار می‌دهد. رئوف اما آن‌جا که سبحان برایش خط‌ونشان می‌کشد، این دوستی را تاب نمی‌آورد و بیشتر وقتش را با بابک ـ‌دوست تازه‌اش‌ـ می‌گذراند.

 بابک که ظاهراً یک‌هیپی طرف‌دار صلح و دوستی است، برای خودش جهانی به وسعت یک‌اتاق ساخته با پوسترهای آمریکایی، آهنگ‌های گروه بیتلز و مجله‌ها و کتاب‌های مختلف؛ جهانی که دومین پناهگاه رئوف است و هرگاه چیزی آسایشش را به‌هم بریزد به آن‌جا می‌رود تا بابک سیگار دود کند و او غرق در امواج دود آرام شود. درواقع بابک به‌هیچ‌عنوان ‌اهل مبارزه نیست و فقط با حرف می‌خواهد اوضاع را تغییر دهد. رئوف شیفتۀ همین بی‌خیالی محضش شده است. بابک، دایرۀ ارتباط‌های گسترده‌تری دارد. با دخترهای انجمن شعر، گپ می‌زند و سیگار می‌کشد و این رئوف را معذب می‌کند؛ رئوفی که فوق‌العاده حساس است به‌طوری‌که شغلش در عطاری را به خاطر این که هر روز باید از دردهای اهل محل با خبر باشد، رها می‌کند.

 او که عطای عشق در نگاه اول را به خاطر افتادگی پلک یار به لقایش می‌بخشد، اما باز با همان روحیه مدام در خیالات خود برای پرورش عشقش به نیکی با خود کلنجار می‌رود. گاهی غرق در خنکی بوی چادر دختر می‌شود و گاه افتادگی پلک دختر چنان توی ذوقش می‌زند که همه‌چیز را به آینده موکول می‌کند، به وقتی که کارهایش تمام شده باشد، اما کارهای رئوف کی پایان می‌یابد؟

بعد از بازی با چین و مشاهدۀ آتش‌زدن پرچم اسراییل توسط افراد ناشناس، عزمش را بیشتر از قبل جزم می‌کند تا هادی را پیدا کند و به گروه مبارزین بپیوندد. هرچند دلش نمی‌خواهد حاشیۀ امنش دست‌خوش تغییر شود. او میان بازی چین و میانمار توسط افرادی تهدید می‌شود و کتک می‌خورد تا دیگر به امجدیه نرود، اما این باعث نمی‌شود تا پا پس بکشد. بازی در سکوت کامل مبارزین انجام می‌گیرد و رئوف را سردرگم می‌کند.

چندروزی تا بازی با اسراییل نمانده و هنوز رئوف نتوانسته هادی را بیابد.

بالأخره رئوف، هادی را خواهد یافت؟ مبارزه با استبداد جهانی با موفقیت همراه خواهد بود؟ مبارزین بعد از سکوت‌شان چه چیزی رقم می‌زنند؟

نویسنده با فضاسازی‌هایش خواننده را همراه خود به کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران ۴۶ می‌کشاند و با خرده‌روایت‌های به‌هم‌پیوسته، سیر داستان را پیش می‌برد و شخصیت‌ها را بیشتر به خواننده می‌شناساند و از روابط آدم‌ها با یکدیگر حرف می‌زند. از تنهایی رئوف در میان خانواده‌اش، از درک‌نشدن احساسات نوجوانی، از گلاویزشدن پسران برای غرورشان، از اعتقاد راسخ‌شان به اهل‌بیت و پیروزی حق بر باطل.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس