شهید منوچهر سعیدی

بار آخر که اعزام شد، فقط چند ماه مانده بود فرزند دوم‌مان متولد شود! می‌گفت: پسرم که به دنیا آمد اسمش را ماهان بگذارید. خیلی ذوق داشت ماهان کوچولویش را ببیند، اما...

گروه جهاد و مقاومت مشرق - منوچهر سعیدی اولین و تنها شهید استان کردستان است که دهم خرداد ۱۳۹۴ در شهر الرمادی عراق به شهادت رسید. او درست در روزی به دنیا آمده بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد. یکم مهر ۱۳۵۹، در روستای میمنت‌آباد شهرستان قروه کردستان، فرزند پسری به دنیا آمد که هرچند سنش به جهاد در دفاع مقدس نمی‌رسید، اما مقدر بود سال‌ها بعد در جبهه دفاع از حرم حضور یابد و به شهادت برسد. شهید سعیدی به عنوان تنها شهید مدافع حرم استان کردستان، نمادی از مقاومت و ایستادگی مردمانی است که در همه حوادث و رویدادها، در کنار سایر هموطنان‌شان ایستادند و خون دادند. متن زیر روایت بخش‌هایی از زندگی این شهید بزرگوار است که در گفت‌وگو با خانواده و دوستانش تقدیم حضورتان می‌کنیم.

نانوای کوچک

پسرم در نوجوانی مجبور بود برای امرار معاش و کمک به خانواده در نانوایی کار کند. از سن ۹ سالگی شروع به حفظ و قرائت قرآن کرد. روزه‌هایش را کامل می‌گرفت. توجه خاصی هم به نماز داشت. ﺗﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﻣﯽ‌ﺷﻨﯿﺪ، ﺑﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ، ﻭﺿﻮ ﻣﯽ‌ﮔﺮﻓﺖ ﻭ. ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽخواند. یک شب منوچهر نان زیادی به خانه آورده بود. نان‌ها را گذاشت اتاق و رفت خوابید. بعد از یک ساعت بیدار شد و با عجله بیرون رفت. طولی نکشید که برگشت. گفتم: منوچهر این وقت شب کجا رفتی؟ جوابی نداد و رفت خوابید. بعد از چند روز یکی از همسایه‌ها را دیدم. از منوچهر گفت و برایش دعا کرد. گفتم: مگر پسرم چه کار کرده؟ گفت: «چند شب پیش در خانه نان نداشتیم و بچه‌ها گرسنه بودند. ناگهان منوچهر آمد و برای ما نان آورد.» به منوچهر جریان ملاقات با همسایه را گفتم. در جواب گفت: مادر آن شب که خوابیدم در خواب دیدم همسایه‌مان جلوی در خانه‌شان بی‌تابی می‌کند. در همان عالم خواب پرسیدم: چرا پریشانی؟ گفت: در خانه نان نداریم بچه‌ها گرسنه هستند. همان لحظه از خواب بیدار شدم. با عجله رفتم نان‌ها را به همسایه دادم!

کبری میهمی مادر شهید

فدایی اهل بیت

با منوچهر از کودکی با هم بزرگ شدیم. هر چه از عمرمان می‌گذشت به هم نزدیک‌تر می‌شدیم. این قربت و نزدیکی موجب شده بود خاطرات مشترکی داشته باشیم، مثل یک روح در دو بدن بودیم. برادرم جذابیت عجیبی داشت. اگر مدت کمی با کسی نشست و برخاست می‌کرد، او را شیفته خودش می‌کرد. آن طور که مادرمان تعریف می‌کند، منوچهر در دو سالگی به فلج اطفال مبتلا شده بود. دوستانش که به این بیماری دچار شدند یا فوت کردند یا فلج شدند. پدر و مادرم منوچهر را برای درمان به استان همدان پیش دکتر شوشتری می‌برند. دکتر از درمان منوچهر ناامید می‌شود. پیش هر دکتری که می‌برند جواب‌شان می‌کند. مادرم می‌گوید وقتی دیدم دکترها جوابم کردند، منوچهر را در اتاق خواباندم. رویش را پوشاندم. خیلی حالش بد بود. با خودم گفتم «اگر قرار است بمیرد در خانه خودمان بمیرد.» وقتی همه درها را بسته دیدم به سیدالشهدا امام حسین (ع) متوسل شدم. گفتم: آقاجان! شما مصائب زیادی دیده‌اید. پسر من فقط دو سال دارد، آرزویم این است که فدایی شما و اهل بیت باشد. آقا هم جواب ما را داد و منوچهر حالش خوب شد. سی و چند سال بعد، منوچهر فدایی حریم و حرم اهل بیت شد.

امیر سعیدی برادر شهید

نگین انگشتر

از همان بدو تولد پسرم، احساس می‌کردم آدم بزرگی می‌شود. خیلی زود شروع به نماز خواندن و انجام واجبات کرد. مدام در فکر خدمت به محرومان بود. لحظه‌ای از کمک به مستمندان غفلت نمی‌کرد. همین تقید مذهبی و کمک به محرومین باعث شده بود اهالی روستا او را دوست داشته باشند. مثل نگین انگشتر در روستا می‌درخشید. هم خودش اهل عبادت بود و هم اطرافیان و مردم را به عبادت و حضور در مسجد تشویق می‌کرد. شکر خدا پسرم در خدمت مردم بود. بارها می‌دیدم که به کمک دیگران می‌رود و در کارهای مختلف کمک‌شان می‌کند. شهید مثل یک ستاره در آسمان روستا می‌درخشید و سعی می‌کرد جوان‌ترها را به راه راست هدایت کند.

مرتضی سعیدی پدر شهید

نماز و حجاب شرط ازدواج

بیست و هفتم مهر ۱۳۸۳ منوچهر و پدر و مادرش به خواستگاری‌ام آمدند، اما سر مهریه به توافق نرسیدیم. منوچهر با برادرم رفت بیرون و بعد از مدتی برگشتند. برادرم گفت: «منوچهر آن‌قدر توانایی دارد که روی پای خودش بایستد. او می‌تواند خواهرم را خوشبخت کند و با ازدواج ما موافقت کرد.» در اولین جلسه‌ای که با هم صحبت کردیم، همسرم بی‌مقدمه دو شرط برای ازدواج‌مان مطرح کرد؛ شرط اول مقید بودن به نماز و شرط دوم رعایت حجاب بود. همین تقید مذهبی‌اش بود که مرا جذب کرد. بعد از خواستگاری به برادرم گفتم منوچهر چی بهت گفت که نظرت را عوض کرد؟ گفت: «از من پرسید شما سکه برای‌تان مهم است یا خوشبختی خواهرتان؟ بعد گفت: من زیر سنگ هم که باشد خواهرتان را خوشبخت می‌کنم.» بعد از ازدواج رفتیم تهران. ابتدای ازدواج‌مان وضع مالی مناسبی نداشتیم، اما همه تلاش همسرم این بود رزقی که به خانه می‌آورد حلال باشد. پسرم رادمهر سال ۱۳۸۸ به دنیا آمد که برای منوچهر از جان عزیزتر بود. برای تربیت رادمهر خیلی حساس بود. تنها خواسته‌اش از من این بود که می‌گفت: تربیت بچه‌ام را از تو می‌خواهم. چون من زیاد خانه نیستم، تو به او رسیدگی کن. سه ماه بعد از شهادتش هم فرزند دوم ما «ماهان» به دنیا آمد.

فریبا زرین همسر شهید

اعزام به لبنان

بعد از دو سال خدمت در سپاه، شهید سعیدی در سال ۱۳۹۰ در جریان یک مأموریت کاری به کشور لبنان اعزام شد. شش ماه در آنجا ماند. بعد از بازگشت از لبنان به استخدام رسمی نیروی قدس سپاه در رسته فنی مهندسی قرارگاه خاتم‌الانبیا درآمد. وقتی بحث داعشی‌ها پیش آمد، منوچهر از اولین نفراتی بود که داوطلب اعزام به جبهه مقاومت اسلامی شد.

سال ۱۳۹۲ با اوج جنگ در سوریه به این کشور اعزام شد و در میدان عمل رودرروی تروریست‌ها ایستاد. حدود سه ماه در آنجا ماند. منوچهر طوری مشتاق جهاد در جبهه مقاومت اسلامی بود که با پیامک خبر رفتنش را به خانواده اعلام کرده بود. به‌رغم آن همه علاقه‌ای که به خانواده و بچه‌هایش داشت، چون احساس تکلیف می‌کرد، از همه تعلقاتش گذشت و رفت.

یکی از همرزمان شهید

بسیجی جهادگر

همسرم بعد از حضور در جبهه سوریه، همچنان اصرار داشت در جبهه مقاومت اسلامی حضور داشته باشد. اصرار و پیگیری‌هایش باعث اعزام مجددش شد. آدمی نبود که به این راحتی‌ها دست از مبارزه بردارد. سال ۱۳۹۴ که جبهه دفاع از حرم ابعاد تازه‌ای گرفته بود، دوباره تلاش کرد اعزام شود. عاقبت تلاشش نتیجه داد و نیمه شب اول خرداد ۱۳۹۴ همزمان که منتظر به دنیا آمدن فرزند دوم‌مان ماهان بودیم، این بار به صورت خودجوش در قالب یک گروه فنی، مهندسی جهت خدمت‌رسانی به روستاهای کشور عراق به صورت بسیجی به این کشور اعزام شد. نهمین روز سفرش به عراق، پسر بزرگ‌مان رادمهر خیلی بی‌تابی می‌کرد. صبحش زنگ زدم موبایل همسرم خاموش بود. به محل کارش زنگ زدم، گفتند رفته مأموریت. خودش ساعت ۴ عصر زنگ زد و با رادمهر حرف زد. ساعت ۱۱ شب پیامک زد و گفت: نگران نباش، مواظب رادمهر باش. صبح خبر شهادتش را به من دادند. همان عروجی که همیشه آرزویش بود.

همسر شهید

پیکر سوخته

قبل از شهادت نوه‌ام رفتم تهران برای دیدنش. بعد از مدتی که آنجا ماندم، همراه خانمش برگشتیم روستای میهم. در راه منوچهر گفت: ننه آن هواپیماها را می‌بینی؟ گفتم بله. گفت: آرزویم این است که یک بار دیگر سوار آن هواپیماها بشوم و به سوی سوریه پرواز کنم. دوست داشت دوباره به جبهه برود. عاقبت رفت عراق و خبر آمد که شهید شده است. آن لحظه که خبر شهادتش به ما رسید یاد دعای ۳۳ سال پیش مادرش افتادم که او را به امام حسین (ع) سپرد. منوچهر با پیکر سوخته به وطن بازگشت.

گل‌باغی میهمی مادربزرگ شهید

تولد ماهان

بار اولی که همسرم رفت، اوایل جنگ سوریه بود و منطقه اوضاع خطرناکی داشت، اما منوچهر همیشه در هر کاری داوطلب بود. شجاعت زیادی از خودش نشان می‌داد. همسرم از گمنام‌ترین و مظلوم‌ترین شهدای مدافع حرم است. روزهای آخر خیلی خاکی و تودار شده بود. خنده‌ای دلنشین روی لبانش بود. انگار می‌خواست بی‌دغدغه برود و حتماً در دلش با همه وداع کرد. بار آخر که اعزام شد، فقط چند ماه مانده بود فرزند دوم‌مان متولد شود! می‌گفت: پسرم که به دنیا آمد اسمش را ماهان بگذارید. خیلی ذوق داشت ماهان کوچولویش را ببیند، اما قسمت بود که قبل از دیدن روی نوزادش شهید شود. آن طور که همرزمانش تعریف کرده‌اند، همسرم دهم خرداد ۱۳۹۴ در حمله انتخاری عوامل تروریستی داعش در شهر الرمادی عراق به شهادت می‌رسد. در این زمان فقط ۱۰ روز از اعزامش به عراق می‌گذشت. پیکر منوچهر در این حمله انتحاری سوخته بود. چند روز بعد در ۱۴ خرداد ۱۳۹۴، شهید را تشییع کردیم و در گلزار شهدای روستای «میهم سفلی» به خاک سپردیم. روستای میهم روز شهادت منوچهر مملو از جمعیت شده بود. روز دفن پیکر منوچهر مصادف شده بود با سالروز وفات حضرت امام (ره). در چنین روزی همسرم را تا آرامگاه ابدی‌اش بدرقه کردیم.

همسر شهید

فرازی از وصیتنامه شهید

درود بر امام امت، که صلاح دنیا و آخرت ما در پیروی از ولایت فقیه است. راه امام و شهدا را ادامه دهید که خیر دنیا و مصلحت آخرت شما در آن است. از مردم مسلمان و غیور کشورم می‌خواهم که نگذارند خون شهیدان پایمال شود تا انقلاب‌مان پایدارتر شود. از مردم، برادران و خواهرانم می‌خواهم همگی بسیجی باشند که بسیج عزت و اقتدار کشور است. از شما مردم و فرزندانم می‌خواهم با انقلاب به سستی برخورد نکنید و همیشه پشتیبان امام و رهبری باشید. از مردم کشورم می‌خواهم فرزندان خود را تشویق نمایند که راهی را که راه حق و امام است ادامه دهند و به جبهه‌های حق علیه باطل بروند و اگر کسی مانع رفتن فرزندش به جبهه‌های جنگ شود تأکید می‌کنم که او مسئول است. از مردم شهیدپرور کشورم می‌خواهم که همیشه در صحنه باشند تا همه دشمنان اسلام و ایران بدانند مردم غیور ما همیشه در صحنه هستند و نمی‌گذارند خللی بر جمهوری اسلامی وارد شود. در آخر از شما می‌خواهم به یاد روز جزا باشید و پیرو ائمه اطهار باشید.

روزنامه جوان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس