دستم را روی شکمش گذاشتم دستم فرو رفت. به صورتش دست زدم، سوخته بود. او را شناختم. علی عرب بود. گفتم : علی تویی؟

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، آن چه خواهید خواند روایتی است از  فرمانده گردان 412 فاطمه الزهرا(س) از لشکر41 ثارالله. لشکر کارگرزادگان کرمانی ، لشکر پابرهنه های کویر . بی شک با خواندن این خاطره ، عظمت روح و عزت نفس راوی آن نیز بر شما آشکار خواهد شد :

قبل از عملیات ساعت 4 بعد از ظهر بود. برای استراحت به طور فشرده در یک سنگر خوابیده بودیم. باد می آمد و داخل سنگرها پر از گرد و خاک شده بودیم. حتی دندانها و چشمانمان خاکی بود. از بس خسته بودم سریع خوابم برد. خواب دیدم برادرم شهید علی میرزایی، شهید احمد امینی ، شهیدمحسن باقریان و شهید احمد قنبری در سنگر ما هستند و مثل همیشه چای می خوریم و با لحن همیشگی که مرا دایی محمد صدا می زدند با یکدیگر شوخی می کردیم. حاج احمد گفت: چرا ناراحتی؟ گفتم: همه بچه های کادر زخمی شده اند و رفته اند و من دست تنها هستم.

شهید علی عرب

حاج احمد گفت: ناراحت نباش. ما امشب همه به تو کمک می دهیم. جناح راست را به ما بسپار. اگر نتوانستید عمل کنید کانال را باز می کنیم و از معبر ما بروید. گفتم: شما که شهید شدید. گفت: تو به ما شک داری؟ گفتم : نه سمت راست ما لشکر 25 کربلاست. گفت: ما بین شما و 25 کربلا هستیم. تو ناراحت نباش.

با من دست دادند و خداحافظی کردند و رفتند. آخرین نفر برادرم علی بود. معاون گردان 410 بود. دست مرا آنقدر تاب داد که جدا شد. درد داشتم و در خواب ناله می کردم. از خواب پریدم.

دسته ویژه را فرستادیم. من با دسته اول گروهان اول رفتم و محمودی با گروهان بعدی. سینه خیز از خاکریز رفتیم پایین. نزدیک میدان مین بودیم که شعله آتشی بلند شد. بچه های دسته ویژه جلو بودند. به فداکار گفتم: معبر ماست: گفت : بله. همه زمین گیر شده بودند. فداکار گفت: نرو ولی من رفتم. 6-5 متر به میدان مین دیدم معبریست نیم متر فاصله.

یک نفر را دیدم که افتاده بود. سه تا موشک تو کوله پشتی اش بود. موشکها منفجر شده و به هوا می پریدند. رسیدم کنارش. دستم را روی شکمش گذاشتم دستم فرو رفت. به صورتش دست زدم، سوخته بود. او را شناختم. علی عرب بود. گفتم : علی تویی؟ در حین سوختن گفت: حاجی تو برو. فقط یک چفیه در دهان من بگذار تا خفه شوم و صدایم در نیاید وگرنه عملیات لو می رود.

تشنه اش بود. گفت اگر آب داری به من بده. اما من هیچوقت قمقمه ای برنمی داشتم. لباسهایش کامل سوخته بود و قمقمه خودش هم داغ شده بود. چفیه را از گردنم باز کردم. با آب قمقمه آن را خیس کردم و در دهانش گذاشتم. صورتش را بوسیدم. آتش خاموش شده بود. التماسم می کرد که بروم . می گفت: معبر لو می رود. اینجا تیر می خوری. برو. گفتم10 دقیقه تحمل کن به امدادگرها می گویم تو را ببرند. و به عقب رفتم. بعد از عرب یک ترکش هم به پهلوی حسین شمسی خورد. عباس تقی پور هم که زخمی شد و بعد در بیمارستان شهید شد. در این مدت، فداکار بچه ها را برده بود پشت معبر. زود خط را سر و سامان دادیم. وقتی داشتیم می رفتیم حاج قاسم بی سیم زد. گفتم: خط شکسته شد. گفت: آفرین حاج محمد! آفرین! یک لحظه غرور مرا گرفت. به زمین نشستم و تو سرم زدم. علی اسماعیلی گفت: چرا تو سرت می زنی؟ گفتم: بچه های مردم زحمت کشیدند، آنها زخمی شدند، کشته شدند، علی عرب در میدان مین سوخت و جان داد. حاج قاسم به من می گوید آفرین...

راوی: حاج محمد میرزایی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 13
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 3
  • یک مادر ۱۰:۱۶ - ۱۳۹۰/۱۰/۰۴
    0 0
    خدایا در لحظه مرگ وقبر وقیامت ما را شرمنده شهدا واولیایت قرار نده ما را نمیران تا اینکه دین شهدا را ادا کرده باشیم وخود نیز با شهادت به لقائت بشتابیم
  • مخلص بسیجی ۱۱:۳۷ - ۱۳۹۰/۱۰/۰۴
    0 0
    مزار شهيد "علي عرب " بسيجي 16 ساله كرماني، در روستاي روح‌آباد در شهرستان زرند کرمان است. این شهید بزرگوار در عملیات کربلای یک به شهادت رسید واز نیروهای گردان 412 فاطمه الزهرا لشگر ثارالله بود روحمان با یادش شاد
  • ۱۲:۰۴ - ۱۳۹۰/۱۰/۰۴
    0 0
    براي شادي روحشان صلوات
  • ۱۳:۱۳ - ۱۳۹۰/۱۰/۰۴
    0 0
    چه میتوان نوشت ؟ جز تبریک به اسلام در پرورش چنین جوانانی
  • A ۱۳:۳۷ - ۱۳۹۰/۱۰/۰۴
    0 0
    اي من به فداي تك تك رزمندگان. با وچود اين گونه افراد در روي زمين، من كه به آدميت خود شك كرده ام.
  • محبوب ۱۴:۱۱ - ۱۳۹۰/۱۰/۰۴
    0 0
    درود خداوند بر شهدا 8سال دفاع مقدس وشهدای ل همیشه پیروز عاشورابلی در عملیات25کربلا 41ثارالله و31عاشورا ...تحت فرماندهی قرارگاه کربلاوارد عمل شدیم که الحاق41ثارالله به 25 کربلاوبرای خروج از5ضلعی الحاق ل 31عاشورابه25کربلادر مثلثی پوزه کانال ماهی اهمیت داشت که غواصان شجاع آذربایجان ایثار و فداکاری به یادگار گذاشتند .شهدا بهترینند مدیون حماسه هایی که آنها آفریدند
  • ... ۱۷:۳۷ - ۱۳۹۰/۱۰/۰۴
    0 0
    من مسلمون نیستم تنم بد جوری لرزید....
  • مهدی اسدی ۱۸:۲۸ - ۱۳۹۰/۱۰/۰۴
    0 0
    اینجا سخن رهبر فرزانه تعبیر میشود که فرمود: پرورش جوانان خداجوی بسیجی فتح الفتوح امام بود. روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.
  • مهدی طریق الشهدا ۰۰:۴۲ - ۱۳۹۰/۱۰/۰۵
    0 0
    کوچه هامان را به نامشان کرده ایم تا یادمان نرود به خاطر خون پاک کدام شهید است که سالم به خانه بر میگردیم
  • ۰۱:۰۰ - ۱۳۹۰/۱۰/۰۵
    0 0
    شرمنده ایم شهدا، شرمنده ایم
  • م.ی ۱۱:۱۷ - ۱۳۹۰/۱۰/۰۵
    0 0
    صفاتی که برای لشکر ثارالله به کار برده اید صفات قشنگی نیست.
  • علی ۱۲:۳۹ - ۱۳۹۰/۱۰/۰۶
    0 0
    درود خدا بر شهدا
  • ۱۳:۴۶ - ۱۳۹۰/۱۰/۰۶
    0 0
    کجائی ببینی که چجوری دارند به اسم شما دارند رو خون شما پا میذارن

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس