به گزارش مشرق به نقل از ایسنا ، برات سقايي از جمله فرماندهان شهيد دوران دفاع مقدس است. وي در روز اول خردادماه سال 1341 در اردبيل به دنيا آمد. او دومين فرزند خانواده بهلول( پدر) و اشرف ( مادر) پناهي بود.
برات روز به روز با هوشتر و فهميدهتر ميشد و با اتمام مقطع ابتدايي وارد مدرسه راهنمايي «اعيادي» شد. نتيجه تلاشهايش كسب نمرات عالي بود.
ايام مبارزات انقلاب از راه ميرسيد و برات مثل سايرين وارد حال و هواي انقلاب ميشد. او در سال سوم راهنمايي ترك تحصيل کرد تا با عزمي راسختر در ميادين مبارزه با رژيم طاغوت حاضر شود.
برات با شنيدن سخنان و پيامهاي امام خميني (ره)، به کلي دگرگون شده و از لحاظ روحي فردي متفاوت از قبل شده بود. بيشتر اوقات در مساجد حضور مييافت و از دوستانش نيز ميخواست تا در انجام کارها، وي را ياري کنند. در بيشتر راهپيمائيها حضور مستمر داشت واعلاميهها و عکسهاي امام را منتشر ميکرد.
برات در تمام لحظات انقلاب اسلامي حضور داشت و گاهي اوقات نيز در کنار دوستش «جعفر دوستي» که هم محله و همکلاسياش بود به تبليغات اسلامي ميپرداخت.
با پيروزي انقلاب اسلامي، او همچنان به فعاليتهاي خود ادامه ميداد تا جائي که در سن 16 سالگي جزو اولين نفراتي بود که به عضويت سپاه اردبيل درآمد و چون آن ايام مصادف با شروع جنگ تحميلي بود سعي ميکرد تا به هر نحو ممکن در جبهه حضور يابد.
برات در پادگان به فعاليت ميپرداخت و بعضي اوقات نيز به جاي افراد متأهل نگهباني ميداد. او که از اوايل جنگ يعني سال 59 از طريق سپاه در جبهه حضور يافته بود شجاعانه وارد ميدان نبرد شد تا عرصه را بر دشمن تنگ کند. او در همان ايام وارد خط مقدم شد اما سردار يسري ( فرمانده وقت سپاه اردبيل) مجبور شده بود تا وي را در حالي که ديدهباني ميکرد پيدا كرده و به اردبيل بازگرداند. در همان ايام بود که در منطقه جنگي آبادان به شدت مجروح شد و دو انگشت پايش را از دست داد.
برات شبانهروز در پايگاههاي بسيج فعاليت ميكرد و خيلي کم به خانه سر ميزد به طوري که اعضاي خانوادهاش نام وي را "سلام ، خداحافظ" گذاشته بودند. پدرش نيز که در سپاه فعاليت ميکرد هميشه اين افکار و عقايد فرزندش را تحسين ميكرد.
در يکي از گردهماييها، سردار يسري اعلام كرد که همه پاسدارها بايد ازدواج کنند. برات پس از سخنراني به خانه بازگشت. او که قبل از اين سخنراني، زير بار ازدواج نميرفت، مشتاق ازدواج شد و از پدر و مادرش خواست تا دختري مؤمن و معتقد را براي همسري وي انتخاب کنند و مادرش از شنيدن اين سخن او خوشحال شد. برات بيشتر اوقاتش را در جبهه سپري ميکرد براي همين در خانه پدرش مسکن گزيد تا در هنگام نبودش، نوعروسش تنها نباشد.
او که از همان ابتداي جنگ در جبهه حضور داشت به عنوان فرمانده گردان منصوب شده بود و رزمندگان را فرماندهي ميکرد. برات که آرزوي شهادت را در سر ميپروراند از همه ميخواست تا براي شهادتش دعا کنند.
روزها سپري ميشد و برات بدون اينکه از لطف الهي مأيوس شود به نبرد عليه باطل ادامه ميداد تا اينکه در روز بيستم مرداد ماه سال 1361 به آسمان پر كشيد.
منطقه شلمچه ميزبان عمليات رمضان بود. رزمندگان وارد ميدان نبرد شده بودند. برات همچنان با گامهايي استوار ميجنگيد که ناگاه پيکر پاکش هدف گلوله دشمن قرار گرفت و به شهادت رسيد. خبر شهادت برات به خانوادهاش رسيد ولي انگار خبري از پيکرش نبود و در همان محل مفقودالاثر شده بود.
سالهاي غم و فراق از پي هم ميگذشتند تا اينکه در سال 1374 پيکر پاک شهيد برات سقايي با پلاکي که نشان وي بود به وطن بازگشت و در اوج افتخار روانه گلشن زهراي عليآباد شد و گوشهاي از خاک گلزار را به وجود خود مزين كرد.