به گزارش مشرق به نقل از مهر، در ابتداي اين يادداشت آمده است:"يکي دو سال از انقلاب گذشته بود. با اينکه سابقه 10 ساله در مراکز مختلف نمايش دانشجويي و حرفهاي داشتيم و تا سال 59 هم همچنان کار ميکرديم کم کم ديديم صحنه هاي نمايش آن کارآمدي سابق را ندارد و آن جايگاه و تاثير روشنگرانه و انسان سازش را از دست داده است. يا بايد اين شغل را ترک ميکرديم يا در مراکز هنري و نيمه هنري ديگر از نو شروع ميکرديم. اينجا بود که تلويزيون سرگرميساز به دادمان رسيد و افسانه "سلطان و شبان" ساخته شد. البته نه به اين راحتي."
وي در ادامه يادآور مي شود:"با دوندگيها و دردسرهاي زياد آنچنان که تا بعد از سالها سراغ تلويزيون نرفتيم. به جز يک مورد بازي در سريال کوچک جنگلي که نويسندهاش ناصر تقوايي بود و نقش دکتر حشمت را دوست داشتم و بهروز افخمي هم با وجود جوان بودنش کارش را بلد بود و هم اينکه ميخواستم خود را در جريان نوع ديگري از بازيگري بياندازم که در محدوده کار و طنز و کمدي نباشد که در آن سالهاي فضاي جنگ سخت و دردساز بود."
و اما چرا سلطان و شبان؟
مهدي هاشمي با اشاره به شکل گيري داستان اين مجموعه مي افزايد:"به جستجوي پيدا کردن داستاني مناسب براي صفحه تلويزيون پس از زير و رو کردن کتابهاي کتابخانه کوچکمان و جستجو در کتابهاي داستاني جهاني ديگر قصه کوتاه "يوسف شاه" نوشته فتحعلي آخوندزاده نظرم را جلب کرد. نويسنده آن را به طنز نوشته بود. در زمان قديم در کشوري منجم دربار پيش بيني ميکند که در فلان روز سلطان قدر قدرت با تيرهاي غيب بلا به قتل ميرسد پس چارهاي ميانديشند و در آن روز شخصي مخالف حکومت را به تخت مينشانند و آن شخص به جاي سلطان کشته ميشود."
در ادامه اين يادداشت آمده است:"نويسنده در آن قصه کوتاهش خواننده را ارجاع ميدهد به کتاب "عالم آراي عباسي" تاليف اسکندر بيک ترکمان. کتاب دو جلدي عالم آرا را پيدا کردم ورق زدم و ديدم بله به اندازه نيم صفحه اين قصه در سرگذشت شاه عباس صفوي آمده است. مثل آن جمله معروف يافتم يافتم ارشميدس سر از پا نشناخته همان طور با لباس زير در آپارتمان 80 متريمان باز کردم و روبرو در آپارتمان 90 متري داريوش فرهنگ را کوبيدم و گفتم در را باز کن پيدا کردم. چون فکر ميکردم فقط داريوش فرهنگ بايد آن را بسازد که دوست و همکار و همنشين شبانه روزي آن سالهاي خوب دوران تئاتري من بود."
وي درباره همکاري با فرهنگ مي نويسد:"فرداي آن روز اول وقت ساختمان جام جم دفتر آقاي بهشتي مدير فيلم و سريال شبکه 1 و معاونش آقاي داد بوديم. آقاي بهشتي چون تئاترهاي ما را ديده بود و راه و روش ما را ميشناخت فقط پرسيد داستان چيست؟ گفتيم ارتباطي با واقعيتهاي روز ندارد افسانه اي است در قديم ايران طي دو هفته سلطاني سقوط ميکند و شباني جاي او را ميگيرد. طرح داستاني ما را نخوانده امضا کرد و گفت ما داريم ميرويم بنياد فارابي را راه بياندازيم و تا دو هفته ديگر بيشتر اينجا نيستيم. همان شب من و داريوش فرهنگ از خانوادههايمان خداحافظي کرديم و رفتيم. متل صحرا نزديک نوشهر يک اتاق گرفتيم و شب و روز نوشتيم، نوشتيم و نوشتيم. داستان را فصل بندي کرده بوديم يکي در ميان مينوشتيم بعضي وقتها آخر سکانسي که او مي نوشت با شروع سکانس من چنان ادامه هم بود که انگار يک مغز دارد مينويسد."
در ادامه اين يادداشت مي خوانيم:"دو هفته بعد نوشته 300 صفحهاي کامل را روي ميز آقاي بهشتي گذاشتيم و او وسط اسباب کشي به فارابي يکبار ديگر نخوانده امضا کرد و شورا هم تصويب کرد. پيش توليد شروع شد و کار به جريان افتاد اما يک دفعه بعد از دو ماه فيلمبرداري کار را خواباندند. بدون اينکه بگويند چرا؟! شش ماه در راهروهاي جام جم سرگردان بوديم که بفهميم چرا؟ بعد از دوندگيهاي عليرضا مجلل مدير توليد که تهيه کننده رسمي تلويزيون بود به اتفاق کارگردان و من بالاخره مديران جديد قانع شدند که ما جزو هيچ دار و دستهاي نيستيم و فقط ميخواهيم فيلم بسازيم. چون با ديده ترديد به ما نگاه ميکردند قرار شد نوشته با نظارت مسئولان که از نو حک و اصلاح شود."
اين بازيگر سينما و تئاتر در ادامه مي افزايد:"آقايي که نماينده مجلس بود و مامور در صدا وسيما هر روز ساعت 4 صبح قبل از نماز با من و داريوش فرهنگ براي اصلاح فيلمنامه قرار مي گذاشت و خط به خط نوشته را بررسي ميکرد و موارد شبه برانگيز يا از نگاه خودش نيش و کنايه دار را گوشزد ميکرد و بعد از يک ماه چانه زني سر کلمهها و جملههاي مشکوک از نظر ايشان نتيجه را در جلسهاي به شوراي تصميم گيري شبکه يک ارايه داد. نماينده مذکور ضمن تاييد نکردن ما به عنوان افراد خودي و هم اينکه حاضر نشده بوديم مطابق سليقه ايشان نوشته را تغيير دهيم گزارشي عليه ما ارايه داد."
وي در پايان خاطرنشان مي کند:"داريوش فرهنگ که نتيجه منفي نظر نماينده محترم را حدس زده بود به جلسه نيامد و تنها من و عليرضا مجلل حضور داشتيم. من ساکت بودم و در فکر عمر هدر رفته و تلاش بيثمر که يک دفعه آقاي مجلل از کوره در رفت و از مديران از ندانم کاريها و برو بياهاي بيحاصل که زود به زود عوض ميشوند و در جريان کارها نيستند و وقت و زندگي ما را هدر ميدهند به باد انتقاد گرفت و جلسه را ترک کرد. من مانده بودم تنها و بيرمق که در فرصتي جلسه را ترک کنم ديدم آقاي آقازاده وزير نفت و نماينده دولت وقت در تلويزيون با لحني دلسوزانه و مهربانانه با ته لهجه آذري از مديران خواهش مي کند اجازه دهند کار ساخته شود اگر بد بود پخش نکنند و افسانه سلطان و شبان با يک جمله يک وزير در ياس و نااميدي محض با بازيگران و عوامل جديد دوباره ساخته شد. شانس، الله بختکي يا هر اسمي که مي خواهيد رويش بگذاريد ولي من به همه ميگويم خواستيم و شد."
مهدي هاشمي بازيگر و نويسنده مجموعه تلويزيوني ماندگار "افسانه سلطان و شبان" در ارتباط با فعاليت خود و داريوش فرهنگ براي شکل گيري اين مجموعه يادداشتي را در اختيار خبرگزاري مهر قرار داده است.