ابوثمامه ساعدی گفت:" یا اباعبدالله جانم فدای تو باد! این مردم را دیدم که با تو نزدیک شدند و تو کشته نشوی تا من پیش تو کشته شوم. دوست دارم این نماز پیشین -که وقت آن نزدیک است- گزارده به لقای پروردگار رسم."
حسین (ع) سر برداشت و گفت:"نماز را به یاد آوردی خدا تو را از نمازگزاران و ذاکران محسوب گرداند.آری، اینک اول وقت نماز است." آنگاه گفت "از این مردم بخواهید دست از ما بدارند تا نماز گزاریم."
حصین بن تمیم گفت"نماز شما مقبول نیست."
حبیب بن مظاهر گفت"ای خر! گمان بری که نماز آل رسول الله مقبول نیست و نماز تو مقبول است؟"
حصین بر آنها تاخت و حبیب بن مظاهر به مقابلت او بیرون شد و روی اسب او را به شمشیر بزد و بخست و حصین را بر زمن انداخت. اصحاب او آمدند و او را رها کردند و حبیب این ابیات گفتن گرفت:
ای که بد گوهرترین و بی نیروترین مردمید،
اگر ما به شماره شما بودیم
یا نیمه ی شما بودیم
شما پشت می کردید و می گریختید.
و هم در آن روز این رجز می خواند
من حبیب ام و مظاهر پدرم.
سواری دلاورم چون جنگ شعله بکشد.
گر چه شما به شماره از ما بیش اید
و گر چه غرق ساز و سلاحید،
ما به پیمانی که بستیم پایدارتریم و از شما شکیبا تریم.
دلیلهای روشن داریم برای جنگ با شما
و تقوایی داریم که شما ندارید
شما در پیشگاه خدا عذری ندارید.
و نبردی سخت کرد و شصت و دو مرد را هلاک کرد.
مردی از بنی تمیم،از بنی عفقان، که او را بدیل ابن صریم می گفتند، بر پیکر او نیز فرو برد، حبیب بر زمین افتاد، خواست برخیزد، حصین ابن تمیم بر سر او باز شمشیری زد: بیفتاد و آن مرد تمیمی فرود آمد و سر او جدا کرد.
حسین(ع) را سخت دشوار آمد و دلش بشکست و گفت"از خدای چشم دارم بر خود و یاران خود که مرا حمایت کردند."
و گفت : یا حبیب، خدا برکتت داد. چه برگزیده مردی بودی. یک شب ختم قرآن می کردی."
برگرفته از کتاب "آه"
ویراسته یاسین حجازی
یا حبیب، خدا برکتت داد. چه برگزیده مردی بودی. یک شب ختم قرآن می کردی.