محمد مهدی عبدالله زاده

یک قابلمه لوبیا درست کرده بود، همراه قارچ و گوشت گوسفند. اولین پیاله از آن خوراک را خوردم و کلی تعریف به‌جا و واقعی از دست‌پختش کردم. خندید و گفتم یک پیالۀ دیگر برایم بریزد.

حسینیه مشرق ـ محمد مهدی عبدالله‌زاده نویسنده آثار دفاع مقدس از جمله زائرینی است که امسال توفیق حضور در مراسم  راهپیمایی اربعین نصیبشان شد و از نزدیک شاهد میزبانی و سنگ تمام مردم عراق برای زائران حسینی بودند. وی مشاهدات و تجربیات خود از این سفر را در قالب داستان های کوتاه و خواندنی به رشته تحریر درآورده و آن را در اختیار مشرق قرار داده است که قسمت اول آن با عنوان مردم عراق اینگونه از زوار ایرانی پذیرایی کردند و بخش دوم با عنوان نجف، کربلا و کاظمین؛ عراقی‌ها ۲۴ ساعت آماده به خدمت بودند منتشر شد. ادامه بخش سوم روایت ایشان از آنچه مردم عراق برای زوار اربعین تدارک دیدند و آنچه در مسیر کاظمین به کربلا گذشت را میخوانید:

از کاظمین تا کربلا

ساعت ۸ صبح روز جمعه ۱۲/۸/۱۳۹۶ عازم زیارت بارگاه امام موسی کاظم و امام جواد علیهماالسلام شدیم. تا آنجا که امکان داشت با ماشین رفتیم و سپس پیاده شده و چند ایستگاه ایست و بازرسی بدنی و از اثاث همراهمان را پشت سر گذاشتیم. سرانجام در قسمت بیرونی دیوار حفاظ حرم کوله‌پشتی‌ها و گوشی‌های تلفن را در یک‌جا قرار دادیم و دو نفر مسئولیت آن را پذیرفتند تا به نوبت نگهبان آنها باشند و قرار شد بعد از نماز ظهر و عصر همگی در آن مکان برای حرکت به سوی کربلا آماده باشیم.

برای انجام یکی دو تا مصاحبه و تماشای اوضاع و احوال به دوستان گفتم یک ساعت و نیم اول نگهبانی اثاثیه با من. هر چند که واقعاً اثاثیه نیاز به نگهبانی ندارد و تقریباً چنین است که افراد پول و پاسپورت را در جیبشان می‌گذارند تا چنانچه به هر دلیل کولۀ آنان گم شد، مشکل نداشته باشند.

خانوادۀ مشهدی که از نان محلی و ماست چکیدۀ همره خودشان استفاده می‌کردند

ما برای نشستن و قرار دادن کوله‌ها زیر یک کانتینر بزرگ نانوایی سیار، محلی را انتخاب کرده بودیم تا خمیده قدری جلو رفته و روی کارتن‌هایی که فراوان در آن اطراف ریخته بود بنشینیم.  در دور و بر ما چندین گروه زیارتی نشسته بودند. یک گروه زیارتی که از سه آقا و سه خانم تشکیل شده بود، مشغول خوردن نان محلی و ماست چکیده‌ای بود که با خودشان از اطراف مشهد آورده بودند. خانم مسنی از آنها یک عدد فتیر از کیسه‌ای در آورد و تعارف کرد. با تشکر قسمتی از آن را جدا کردم و خوردم. متوجه شدم بوی کهنگی گرفته برای همین به وی گفتم مثل اینکه دفعۀ اول است که اربعین مشرف شده‌اید و نمی‌دانستید در اینجا قدم به قدم وسیلۀ پذیرایی مهیا است. بوی خوش نان داغ سبب شد به یکی از دوستان بگویم یک قرص نان داغ از آن نانوایی سیار بگیرد تا با هم بخوریم.

وقتی به حرم مشرف شدم، یکی دو ساعت به خواندن زیارت نامه و تماشای آجرکاریهای زیبا و بلند قامت آن بارگاه گذشت. روز جمعه بود و در صحن بارگاه این دو امام معصوم نماز جمعه به زبان عربی خوانده می‌شد. من هم مثل بسیاری از زوار ایرانی به جهت احترام به نماز جمعه و برادران عراقی برای نماز جمعه در صفوف آن قرار گرفتم. بیشتر مباحث امام جمعه را مباحث اخلاقی تشکیل می‌داد.

وقتی به محل قرار برگشتم دیدم بوی خوش قرمه سبزی ایرانی، دو سه نفر از دوستان گروه را به صف دریافت آن غذا کشانده است. با مشورت و درخواست نظر از بقیۀ اعضا قرار شد از این دوستان بخواهیم تا از خیر قورمه سبزی و آن صف طولانی بگذرند که آن هم محبت کردند تا زودتر خودمان را به گاراژ برسانیم.

در گاراژ وسیله آماده بود و قرار شد نفری سی‌هزار تومان کرایه گرفته و ما را به کربلا ببرد. ساعت حدود ۳ بعد از ظهر بود که از گاراژ بیرون آمدیم. قدم به قدم موکب بود و جوانانی جلوی ماشین را گرفته و اصرار داشتند تا مهمان آنها شویم ولی راننده که عجله داشت آنقدر گاز داد تا به موکبی رسید که غذاهایش را بسته‌بندی و آماده کرده بود. ترمزی زد و چند جوان با سینی‌ها پر از ساندویچ‌های آماده اطراف ماشین را گرفتند و از پنجره‌ها به اندازۀ کافی به همه ساندویچ تعارف کردند. داخل نان صمون عراقی کتلتی قرار داشت که پر از گوشت سرخ شده بود همراه سبزی‌های معطر مثل جعفری و چیزهای دیگر و یک چهارم خیار شور هم کنار کتلت بود. این غذای خوش طعم عجب به ذائقۀ دوستان خوش آمد بود که همه تعریف می‌کردند.

یکی دو ساعت ماشین حرکت کرد و سپس در گاراژی ایستاد. هر چه به راننده گفتیم هنوز کو تا کربلا؟ جواب داد راه بسته است. از آنجا دوبار سوار ماشین شده و هر بار دو هزارتومان دادیم و هر بار سه کیلومتری ما را جلو بردند. در آخرین مرحله وقتی تابلو را نگاه کردم نوشته بود: کربلا ۲۲. به دوستان گفتم این راه را باید رفت و مثل راه‌های طی شده و نشدۀ زوار در این مسیر عبادت و زیارت است. یکی دو کیلومتر رفتیم و در موکبی اتراق کردیم. نماز را به جماعت در آن موکب خواندیم و همچنین زیارت عاشورا و آل یاسین را.

به دوستان پیشنهاد کردم در موکب‌های اطراف گشتی بزنیم تا هم چیزهایی را دیده باشیم و هم اینکه شام بخوریم. از جلوی ۱۰ موکب گذر کردیم که سه تا از آنها کباب کوبیده درست کرده و در اختیار زوار قرار می‌دادند. به دوستان گفتم در سال‌های قبل تعداد انگشت‌شمار موکب در کل مسیر کباب کوبیده تهیه می‌کرد و بوی کباب سبب می‌شد تا تعداد قابل توجهی از هموطنان عزیز ما برای دریافت آن صف بکشند و برادران عراقی با دیدن آن وضعیت امسال این همه بساط کباب کوبیده راه انداخته‌اند که مسلماً برایشان هم هزینۀ بسیار دارد و هم زحمت.

یک چای عراقی گرفتم و در حال خوردن و قدم زدن بودم که بی‌مشتری بودن یک موکب نظرم را جلب کرد. این را بگویم در طول سفر همیشه چای عراقی خوردم و به آنها که از روی شکل و شمایلم تا که به محل چای نزدیک می‌شدم، می‌گفتند: «شای ایرانی؟» جواب می‌دادم: «لا، چای عراقی جیّد.» در هر بار لبخند و تبسم را بر چهرۀ آنان می‌دیدم زیرا فکر می‌کنم نباید غذای ایرانی عراقی و یا چای ایرانی و عراقی گفت در برابر میزبانی که با تمام وجود و عشق و علاقه از مهمانش پذیرایی می‌کند.

صاحب آن موکب کوچک ولی با صفا حیدر کرار نام داشت و خانه‌اش در روستایی در دو سه کیلومتری مسیر راهپیمایی قرار داشت. وی یک قابلمه لوبیا درست کرده بود، همراه قارچ و گوشت گوسفند. گوشت گوسفند را از روی استخوان‌های باقی مانده در قابلمه فهمیدم. اولین پیاله از آن خوراک را خوردم و کلی تعریف به‌جا و واقعی از دست‌پختش کردم. خندید و گفتم یک پیالۀ دیگر برایم بریزد. آن را که خوردم او را بوسیدم و دیدم به اندازۀ یک کاسه لوبیا در ته قابلمه‌اش باقی است. به وی گفتم بساطش را جمع نکند تا دوستانم را بیاورم و از غذای خوشمزۀ او بخورند. کمی رفتم به چهار نفر از دوستان رسیدم که روی صندلی‌های کنار مسیر نشسته و برای رفع خستگی چای می‌خوردند و زوار را تماشا. موضوع را تعریف کردم. آنها با روی باز پیشنهادم را پذیرفتند و با من همراه شدند تا تبسم را بر لبان حیدر کرار ببینیم.

حیدر کرار که لوبیای خوشمزه درست کرده بود

به دوستان عرض کردم: یکی از آفات چنین اجتماع شکوهمندی می‌تواند بی‌حرمتی به میزبان باشد. وقتی تعدادی به غذای موکبی بی‌توجهی کنند و با کمی فاصله برای دریافت غذا در موکبی دیگر صف ببندند مسلماً حالت ناخوشایندی ایجاد می‌شود یا اینکه به هر حال با مشکلات بسیار غذایی فراهم شده برخی آنها را دریافت کرده و با خوردن یکی دو لقمه آن غذا را در مسیر رها سازند، در این صورت نیز عملاً به صاحبان چنین موکب‌هایی بی‌احترامی می‌شود.

کمی جلوتر دیدم در یک موکب چند خانم مشغول تهیه نان هستند. همینکه خواستم عکس بگیرم جوانی که آنجا بود، مانع شد. یکی از آن خانم‌ها پرسید که ایرانی هستم. جوابم نَعَم بود. بلافاصله گفت: صَوّر! صَوّر! چند عکس از آنها گرفتم. چند جوان با خانمی مسن کنار چادر آن موکب نشسته بودند. آنها نیز خواستند از آنها عکس بگیرم. یکی از آنها با تبسمی شیطنت آمیز گفت: زوج ایرانی و اشاره به من کرد. بلافاصله گفتم: هی خالتی، عمتی.( این خانم خاله و عمۀ من است.) آن خانم و آنها خندیدند و تشویق کردند. بازهم درخواست کردند از آنها عکس بگیرم.

برای استراحت به موکب باز می‌گردم و وقتی می‌بینم بزرگ موکب تنها نشسته به وی سلام علیک کرده و روی کاناپه‌ای که او نشسته می‌نشینم. به عربی می‌گوید جدش ایرانی بوده و برای همین فارسی را می‌فهمد ولی نمی‌تواند حرف بزند و عربی را نیز با لهجۀ فارسی حرف می‌زند. محل استراحت به عرض حدود ده متر و طول چهل متر است که این چادر بزرگ دارای دو لایه است تا باران نیز به آن نفوذ نکند. پتوها اغلب نو هستند و آنها که برای سال‌های قبل بوده‌اند شسته شده‌اند. سه نفر که در کنارم در بالینشان نشسته و با هم صحبت می‌کنند. یکی از آنها کرد است و می‌گوی ابو زوج(پدر خانمش) فارس است و خانمش می‌تواند فارسی صحبت کند و اصلاٌ خیلی از لغات کردی فارسی است مثلاً به آب «اَو» می‌گویند.

یکی دو ساعت خوابیده‌ام که از جایم بلند می‌شوم تصورم این است که در چنین شرایطی باید دید، شنید، گفت و خاموش بود و تماشا کرد. برای همین ساعت ۲ نیمه شب از موکب بیرون آمده و چند موکب جلو می‌روم. چند نفری هر کدام کاری را انجام می‌دهند تا «کَبه» درست کنند. فکر می‌کنم متوجه شده‌اند که ما ایرانی‌ها غذای سرخ کردنی را ترجیح می‌دهیم. پرسیدم کبه چیست گفتند گوشت گوسفندی را که چرخ کرده‌ایم و به آن سبزیجات معطر مثل جعفری و کرفس اضافه کرده و ادویۀ تند زده‌ایم را در وسط خمیری قرار می‌دهیم که با پختن برنج و سیب‌زمینی درست کرده‌ایم. سپس آن را به صورت گلوله‌ای در آورده و در روغن داغ می‌اندازیم تا سرخ شود. اینگونه روغن کمی مصرف می‌شود و غذای خوشمزه‌ای درست می‌شود. یکی از آنها را به من تعارف کردند واقعاً لذیذ بود.

ساعت 3 نیمه شب است و به قول خودشان این دوستان در حال پختن کًبه

روی صندلی و کنار یکی از مسئولین این موکب نشستم. از وی پرسیدم شما چند نفری در اینجا خدمت می‌کنید؟ گفت ستین نفر. فهمیدم شصت نفری موکب را اداره می‌کنند. پرسیدم چند ساعت در شبانه‌روز می‌خوابید؟ در جوابم گفت فقط چهار ساعت. پرسیدم آیا شماها با هم از یک عشیره و قبیله هستید در جواب گفت خیر ماها اصدقاء هستیم. پرسیدم به غیر از سه وعدۀ غذا چه چیز در موکب شما پذیرایی می‌شود؟ در جواب گفت: تمر، شای، حلیب، کاکائو و ....

ساعتی را به تماشای مسیر می‌نشینم. تعدادی به سمت کربلا می‌روند و تعدادی هم برمی‌گردند. این تعداد نسبت به روز کمتر شده است ولی جریان آمد و رفت همچنان پر تعداد است. ایرانی‌ها را بیشتر می‌شود از کوله‌های حجیمشان شناخت.

ساعت از ۳ نیمه شب گذشته است و به نظرم رسید چند دقیقه از آمار تعداد روندگان را در آن مکان ثبت کنم که به شرح زیر شد:

دوازده دختر خانم چادر مشکی پوش، چابک و دیلاق

دو دختر با هم

مادر و دختر با هم

مادری با سه فرزند که دو تا از آنها پرچم در دست دارند

خانمی مسن با چادری عربی و سیگار به دست و یک پسربچۀ همراه

پدر و پسری هیکلمند

دو پسرنوجوان، قبراق و تندرو

پدری بچه بغل همراه خانمش و یک فرزند همراه

زن و شوهر و چهار دختر همراه آنان

زن و شوهری جوان

ده دختر خانم که به سرعت راه می‌رفتند

دو نوجوان پسر سیگار به دست

روحانی‌ای مسن که کمی می‌لنگید و یک نوجوان همراهش

پنج پسر که یک پرچم قرمز بزرگ را به دوش می‌کشیدند.

دو جوان که سلانه سلانه راه می‌رفتند و بگو و بخند داشتند.

یک خانوادۀ هفت نفره

ترکیب فوق بیش از هر چیز بیانگر امنیتی بود که در سراسر مسیر راهپیمایی وجود داشت. با اطمینان می‌گویم که در این چند سال حتی شاهد یک برخورد نامناسب با خانمها و دختر خانمها نبوده‌ام برای همین در هر ساعتی از شبانه روز همه می‌توانند با آرامش خیال این مسیر را طی کنند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 10
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 2
  • IR ۰۶:۰۰ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۳
    66 1
    خدا بحق امام حسین به زلزله زدگان کمک کند
    • SE ۱۴:۴۸ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۳
      5 36
      اصلا چه معنی میده زن از خونه بره بیرون پیاده روی؟
  • علی IR ۰۶:۲۲ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۳
    61 3
    درود بر مردم مهمان نواز عراق
  • IR ۰۹:۱۲ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۳
    42 4
    من يك خانمم كه به همراه دوستم سفر عشق رو رفتيم و برگشتيم... گرچه به جهت آرامش خاطر خيال خانواده ها و البته خودمان همسفر زن و شوهري مهربان شديم اما واقعا آنچه گفتيد درسته تنها جاده اي كه آنقدر در آن امنيت و مهر و متانت موج ميزنه كه يه خانم تنها هم شايد بشه اين سفر با امنيت كامل بره و برگرده
  • حسن قادرب IR ۰۹:۳۲ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۳
    35 3
    بسیار عالی. در خلال خواندن مطلب بارها از اینکه توفیق نداشتم در پیاده روی اربعین شرکت کنم تأسف خوردم. مطلب استاد عبدالله زاده تصویرسازی های بسیار عالی داشت و نکات اخلاقی قابل توجت ای را مطرح نموده بود.
    • کاشان IR ۱۲:۵۲ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۳
      12 1
      ان شالله قسمت بشه که واقعا هر کس که این سفر رو نرفته با تصاویر و فیلم و .... تنها یه قسمت کوچک رو می تونه تصور کنه
  • جعفر فلاح IR ۱۰:۳۰ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۳
    26 4
    واقعا زیبا و نکته سنج همیشه تو ذهنم من هم بود در این یکی دو سفر که گاهی ما با بی اعتنایی به برخی موکب ها موجب رنجش خاطرشون میشیم که اصلا درست نیست ان شالله با همین نکات و سفرنوشت ها روی فرهنگ اربعین کار کنیم و روز به روز و سال به سال با شکوه تر عزت و قدرت شیعه رو به رخ جهان بکشیم حب الحسین یجمعنا
  • محمود IR ۱۱:۳۱ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۳
    20 2
    پیاده روی اربعین و به اشتراک گذاشتن همه آنپه داریم با یکدیگر بدون هیچ چشم داشتی، مقدمه ای برای حکومت جهانی امام زمان(عج).یا علی
  • احمدی IR ۱۳:۵۸ - ۱۳۹۶/۰۸/۲۳
    29 1
    احسنت به این قلم سلیس و روان انشاالله سال دیگه این سفر نسیب من هم بشه
  • نیره مجد IR ۱۰:۳۳ - ۱۴۰۰/۰۷/۰۴
    0 0
    بسیار جالب بود انشالله دست نوشته شما پندی باشد برای درست رفتار کردن بامیزبانان امام حسین (ع)که بتوانیم دل انها را شاد کنیم

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس