به گزارش وبلاگستان مشرق، نویسنده وبلاگ رزمنده در آخرین پست وبلاگش نوشت:
راوی می گفت اینجا افقش با کربلا یکیه!
راستش رو بخواید منظورش رو نفهمیدم اما چون اسم کربلا رو آورد یکهو دلم گرفت ... اسمش گیسکه بود ... بچه هایی که تو یادمان مستقر بودند می گفتند اینجا محل عملیات مسلم بن عقیله ... یه مقدار به مغزم فشار آوردم ببینم چیزی از عملیات مسلم تو حافظه ام پیدا میشه یا نه! اون انتهای حفظیات مغز آکبندم یه چیزایی بود ...
عملیات مسلم تو غرب سومار طراحی و اجرا شده بود ... تو یکی از روزای پاییز سال 1361 ... دقیقتر که بگم نهمین روز از مهرماه اون سال تو همین ارتفاعات مرزی گیسکه و ارتفاعات همجوارش تا جایی به نام سان واپا، یه اتفاقاتی افتاده بود که شرحش خیلی هم راحت نیست ...
بگذریم ... تو گیسکه احساس عجیبی داشتم. همون راوی که گفته بود اینجا افقش با کربلا یکیه برامون گفت که از اینجا تا کربلا دو تا سه ساعت بیشتر راه نیست ... برای ما که 14 ساعت تو راه بودیم تا برسیم به سومار خیلی سخت بود که نزدیک کربلا باشیم و ...
یادمان عملیات مسلم حس قشنگی داشت ... البته با بادمانهای دیگه فرق داشت اما روی تپه که می ایستادیم رو به کربلا حال و هوای شلمچه تو دلمون زنده میشد ... حاج حبیب خسروجردی از بچه های با صفای گروه با اون نگاه آسمونیش چشم دوخته بود افق ... نمی دونم تو چه فکری بود ولی اشک چشماش دل آدم رو می لرزوند ...
با خودم می گفتم خدایا اینجا کجا و تهرون ما ... یاد مترو افتادم حالم گرفته شد ... یاد خیابونای شهر افتادم سرم درد گرفت ... کاش می شد خاک این مناطق رو ببریم تهران و بپاشیم تو خیابونا ...َ البته یادم نبود تهران کلی فرهنگسرا داره که هر کدومشون یه وزنه ی فرهنگی هستن ...
خیابونای شهر تهران خودش یه فرهنگسراست ... اسم کوچه ها و خیابونا البته در مناطق جنوبی شهر آدم رو می بره تو خاطرات دفاع مقدس البته سوء تفاهم نشه تو قسمت خوش نشین شهر هم کار فرهنگی شده ولی بجای فرهنگ شهادت بیشتر روی فرهنگ آشنایی با آفریده های خدا کار شده ...
کوچه ی شهید اصغر زاده برای جنوب و کوچه زنبق برای شمال شهر، ما که بخیل نیستیم بر اون که نمیتونه ببینه ( ) ... بین هلالین رو واگذار می کنم به خودتون! این رو هم بگم درک برخی الفاظ مثل آجودانیه و صاحبقرانیه و جمشیدیه در حد سواد بنده نبود شاید اینها مراتب عرفان عملی باشه!
یه وقت خدا ناکرده فکر نکنید من با مسئولین فرهنگی شهرداری مشکل دارم ... این بندگان خدا مدام به فکر فرهنگ مردم هستند ... نمونه اش رو همه تو بوستان آزادگان دیدند ... البته بار سنگین گناه به حقیر توفیق شرفیابی نداد ولی عرفای زیادی اونجا حاجت گرفتند ... باور کنید هدف این نوشته فقط تشکر از مسئولین فرهنگی شهرداریه ...
ای وای داشت یادم می رفت، امسال تو باغ موزه دفاع مقدس هم یه عالمه برنامه فرهنگی اجرا شد، یکی از شاهدان عینی می گفت هر کی اونجا بوده از عشق شهادت همه بدنش تکون میخورده! البته مسئولیت این حرفا با راوی ماجراست ...
یه پیشنهاد هم برای مسئولین حفظ آثار دفاع مقدس دارم ... جون من تهران رو هم به عنوان یادمان دفاع مقدس بپذیرید ... یادمان عملیات غرور آفرین شهدای مبارزه با فتنه 88 ... البته اگه بنیاد محترم شهید اجازه بدن به امثال کبیری بگیم شهید ... راستی شما هم شنیدید که پدر شهید حسین غلام کبیری تو راهروهای پیچ در پیچ عدالت دنبال داغ پسرش میگرده؟ ... کاش این بنده خدا هم تو مملکت یه مسئولیتی داشت تا آقایان! برن دنبال کار پسرش ...
شرمنده یادم رفت داشتم از گیسکه می نوشتم ... یادمان عملیات مسلم بن عقیل ...
با خودم می گفتم خدایا اینجا کجا و تهرون ما ... یاد مترو افتادم حالم گرفته شد ... یاد خیابونای شهر افتادم سرم درد گرفت ... کاش می شد خاک این مناطق رو ببریم تهران و بپاشیم تو خیابونا ...َ البته یادم نبود تهران کلی فرهنگسرا داره که هر کدومشون یه وزنه ی فرهنگی هستن ...