به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، کارنامه هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران مملو از رشادت و دلاورمردیهای خلبانان رشید و قهرمان است که به خصوص در روزهای آغازین جنگ و در سامان بخشیدن به غائله کردستان و فروپاشی عناصر ضد انقلاب مهمترین نقش را ایفا کردند. رشادت و از خودگذشتگی کادر پروازی هوانیروز در مقابله با جبهه کفر و نفاق هیچ گاه از حافظه تاریخی ملت ایران و این مرز و بوم پاک نخواهد شد. بر همین اساس با دو نفر از خلبانان دوران دفاع مقدس گفتوگویی را انجام دادهایم که بخش نخست آن را در ادامه میخوانید.
از نحوه ورودتان به ارتش و هوانیروز بگویید؟
به نام خدا، سرتیپ دوم خلبان رحمان قضات هستم. در سال 1352 وارد ارتش و هوانیروز شدم و در سال 85 با 33 سال خدمت بازنشسته شدم و آخرین شغل سازمانیام در هوانیروز جانشینی فرمانده هوانیروز ارتش بود. تخصص پروازیام هم سر استاد خلبان بالگرد جنگی کبرا بود.
شما الان هم سوال کنید به طور معمول یکی از شغلهای انتخابی جوانان خلبانی است که ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم. در دوران دبیرستان عشق به پرواز و هلیکوپتر و هواپیما داشتیم و این بالاخص در ذات نوجوانان و جوانان دوره ما نهادینه شده بود.
از نوجوانی عشق به پرواز و خلبانی داشتم
پدر من خیلی علاقمند بود که ما به کسوت روحانیت دربیاییم اما خودم دوست داشتم خلبان شوم؛ این شد که پس از اخذ مدرک دیپلم به سرعت به تهران مراجعت کرده و سریعا برای رفتن به نیروی هوایی اقدام کردم، تستهای مربوطه را دادیم و به معاینه پزشکی رسیدیم که در این مرحله از ناحیه چشم رد شدم که البته این رد شدن به خاطر عدم آگاهی من بود وگرنه چشمهایم از سلامت کامل برخوردار بود.
لذا برای رسته خلبانی هوانیروز نیز مراجعت کردیم چون اعلام نیاز کرده بود. ستاد هوانیروز آن زمان در میدان حر فعلی بود و در آنجا ثبت نام کردم و تستهای مربوطه و معاینات پزشکی را انجام دادم و در بخش معاینات چشم دیگر آن معایناتی که برای چشم انجام داده بودم را تکرار نکردم و خلاصه اینکه برای استخدام خلبانی هوانیروز قبول شدم.
با شروع ناامنیها در کردستان پروازهای ما هم کلید خورد
مراحل آموزش پروازی را در مرکز آموزش شهید وطن پور اصفهان آغاز کردم و تا سال 56 وارد رسته خلبانی شدم. تقریبا یک هفته بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، غائله کردستان به وجود آمد و عناصری که به دنبال جدا کردن کردستان از ایران بودند و با امیال سیاسی به دنبال کردستان بزرگ بودند، دست به شورش و ایجاد ناامنی در این منطقه زدند. لذا با شروع نابسامانیها پروازهای ما نیز در این منطقه شروع شد.
با توجه به کوهستانی بودن این منطقه و با توجه به اینکه در اوایل پیروزی انقلاب ما پادگان مهاباد را از دست داده بودیم و ضد انقلاب به همه شهرها و جادههای کوهستانی در این مدت احاطه پیدا کرده بود و تمام نهادهادی دولتی را به دست گرفته بود و حتی صدا و سیمای مرکز سنندج را به تصرف درآورده و تقریبا در آن مقطع کوتاه همه مراکز حساس تحت تسلط عناصر ضد انقلاب قرار گرفته بود. لذا هیچ یگان و ستون خودرویی از راه زمین جرات حرکت از سقز به بانه و یا از بانه به سردشت را نداشت چون در صورت حرکت کمین خورده و تلفات میدادند.
میتوان گفت حدود 80 درصد کردستان در دست عناصر ضد انقلاب افتاده بود و اینجا تنها هوانیروز بود که میتوانست با ایجاد یک پل هوایی دشمن را دور بزند و پشتیبانی لازم را از یگانهای سطحی به عمل آورد.
خدمات هوانیروز در کردستان/ رساندن آب سوخت، آذوقه و مهمات به پادگانها
در آن زمان حاکمیت جمهوری اسلامی ایران در پادگانهای سنندج، سقز، سردشت، بانه باقی بود و تنها هم این پادگانها تحت کنترل نیروهای انقلابی بود، البته ناامنیهایی هم وجود داشت. به هر صورت برای آنکه پادگانها در دست نیروهای انقلابی اعم از بسیجی، پاسدار و ارتشی باقی بماند باید آنها را حمایت میکردیم چون از سوی عناصر ضد انقلاب هیچگونه اجازه ورود امکانات لجستیکی به پادگانها داده نمیشد و خلبانان هوانیروز از مراغه، کرمانشاه، ارومیه و... به پرواز درآمده و ضمن انتقال و جابهجایی نیروها به پادگانها، مهمات، نفت و گازوئیل و حتی آب میرساندیم و این امکانات از طریق پل هوایی که هوانیروز ایجاد کرده بود به نیروهای انقلابی میرسید و آنجایی که درگیری بود با ضد انقلاب درگیر میشدیم و نیروهای خودی را از بالا اسکورت میکردیم.
از 60 هزار ساعت پرواز عملیاتی در کردستان تا تقدیم 45 شهید خلبان و فنی
هوانیروز در حوزه کردستان و مقابله با عناصر ضد انقلاب و خرابکار از سال 57 تا پایان سال 61 که اوج غائله کردستان محسوب میشود، چیزی حدود 60 هزار ساعت پرواز انجام داد که در نوع خود کار بزرگی محسوب میشود. هوانیروز همچنین در این دوران حدود 45 شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرد که بیشتر آنان از خلبانان و کادر پروازی و سپس عزیزان فنی بودند. با کمک و پشتیبانی هوانیروز بود که نیروی زمینی ارتش، سپاه و بسیج توانستند در آن منطقه پادگانها را حفظ کنند.
با حضور شهید صیاد شیرازی در کردستان کم کم شعاع عملیاتی از محدوده پادگانها خارج شد و شهرها آزاد و محورها پاکسازی شد و در نهایت سردشت که یکی از مناطق خطرناکی بود که سران ضد انقلاب در آن با بالگردهای عراقی به راحتی تردد میکردند، آزاد شد. ضد انقلاب به قدری از بابت سردشت مطمئن بود که شیخ عزالدین حسینی به صراحت اعلام کرده بود که اگر پای سربازان خمینی به سردشت برسد، من زنهای سردشت را به مردهایشان حرام میکنم و لذا تا این حد به خودشان و عدم نفوذناپذیری این منطقه مطمئن بودند. که در نهایت با تلاش و از خودگذشتگی رزمندگان اسلام و نقش آفرینی خلبانان هوانیروز و نیروی هوایی این منطقه آزاد شد. البته کمی آنطرفتر نیز ما خوی، سلماس و آذربایجان غربی را داشتیم که هر کدام مباحث و درگیریهای خود را داشت و در اینجا فرصت توضیح آن نیست.
هوانیروز در کردستان 60 هزار ساعت پرواز عملیاتی انجام داد و انواع و اقسام ماموریتها از جمله هلی برن نیرو، شناسایی، درگیری، لجستیک و خلاصه هر خدمتی که از دستمان برمیآمد برای مردم و نیروهای انقلابی منطقه انجام دادیم تا کردستان از کشور جدا نشود و به میهنمان بازگردد. من جملهای را که بیانگر اقدامات هوانیروز در کرمانشاه بود را در کتابم نگاشتهام با این عنوان که «کردستان هدیه هوانیروز به ملت ایران بود» که این جمله از روی احساس نبوده است. من به عنوان کسی که در آن منطقه پرواز داشتم تلاشها و ایثارگریها را به چشم دیدم. در آنجا چهل روز به طور مستمر پروازهای سخت 5 الی 6 ساعته داشتیم و پشتیبانیهای لازم را انجام میدادیم تا غائله خاتمه یابد و کردستان برای مردم ما باقی بماند.
رشادت خلبانان جوان و نو بودن تجهیزات دو عامل مهم موفقیت در کردستان
مقام معظم رهبری در سفری که به کردستان داشتند عنوان کردند «کردستان سرزمین مجاهدتهای خاموش است» و این سخن با جمله شما همپوشانی دارد، لذا بفرمایید هوانیروز چطور توانست با آن وضعیت ناامنی که حاکم بود ماموریتهای خودش را با موفقیت اجرا کند؟
رحمان قضات: اولا زمانی که هوانیروز به کردستان ورود کرد تقریبا تجهیزاتش نو و جدید بود و هنوز پرواز آنچنانی با بالگردها نداشتیم و از طرفی کادر فنی و پروازی ما را در آن دوران غالبا جوانان شجاع و نترس تشکیل داده بودند که این نیز در نوع خودش امتیازی بزرگ محسوب میشد. بالگردهای نو و صفر کیلومتر در خدمت جوانان برومند و شجاع قرار گرفتند به طوری که هنوز مسئله نگهداری و تعمیر تجهیزات مطرح نبود. بنابراین این دو فاکتور مهم دست به دست هم داد و بچههای ما با اینکه تجربه زیادی نداشتند توانستند در کردستان بدرخشند.
پروازها در کردستان به این ترتیب بود که به محض اینکه ابلاغ ماموریت میشد، همه افراد برای اجرای آن آماده میشدند و فورا ماموریت انجام میشد. به یاد ندارم کسی از اجرای ماموریت سرباز زده باشد و یا بخواهد ایرادی بگیرد یا مانع تراشی کند.
شباهت ضد انقلاب با داعش/ حساب مردم کردستان از عناصر ضد انقلاب جدا بود
تنها مسئله این بود که خلبانان ما از اوضاع سیاسی منطقه اطلاع چندانی نداشتند و آگاهی آنان نسبت به مردم کردستان و چرایی نابسامانیها کم بود، اما با این حال هیچکس در اجرای ماموریت کوتاهی نمیکرد. مثلا من یک خلبان 23 ساله بودم که نسبت به وضعیت سیاسی منطقه آگاهی کافی نداشتم و احساسم بر این بود که ما در کردستان مردمی داریم که در زمان طاغوت تحت ستم بودند و به اینها رسیدگی نشده و الان که انقلاب پیروز شده است اینها میخواهند تظلم خواهی دوران طاغوت را کنند و حرفشان را به حکومت برسانند و حقشان را از دولت مطالبه کنند. یعنی برداشت ما از کردستان و نابسامانیهای منطقه اینطور بود و اصلا فکر نمیکردیم که در این غائله همه ضد انقلاب با تمام توان در آنجا جمع شدهاند تا در لوای مردم کرد به منویات سیاسی خود برسند. بعد که وارد منطقه شدیم دیدیم که مردم کردستان حسابشان از اینها جداست و با ضد انقلاب کاری ندارند.
ضد انقلاب در کردستان سر خلبان ما را از تن جدا کرد، یعنی کاری که امروز داعش میکند آن زمان ضد انقلاب انجام داد. و یا خلبان ما را تا گردن در خاک فرو برده و بعد روی سرش شیره مالیدند و حشرات به طرفش حملهور شدند و در زیر تابش شدید آفتاب به شهادت رسید و ضد انقلاب از این قبیل کارها را با مردم کردستان هم انجام میداد؛ درست شبیه داعش که منطقهای را اشغال میکند و مردم هم از آنها در امان نیستند.
کم کم ما با آن فضای سیاسی کردستان آشنا شدیم و آنجا دیگر عرق ملی و انقلابی بودن دست به دست هم داد و پروازهایمان از روی عشق و علاقه به کشور و وطن انجام داده و تمام تلاش بر این بود که کردستان واقعا حفظ شود.
جناب سرهنگ شما بفرمایید که چطور وارد ارتش شده و رسته خلبانی را انتخاب کردید؟
اینجانب سرهنگ خلبان حسین ناظوری فرماندهی گردان پایگاه اصفهان را که در آن دوران بزرگترین پایگاه هوانیروز بود را بر عهده داشتم و تمام مدت جنگ یا فرمانده این پایگاه بودم و یا به عنوان معاون آن مشغول به فعالیت بودم. بنده اصالتا اصفهانی هستم. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در اصفهان گذراندم و از همان دوران نوجوانی و جوانی عاشق این بودم که افسر شوم و آن هم فقط افسر ارتش نه شهربانی و جای دیگر.
خوشبختانه وقتی که موفق به اخذ مدرک دیپلم شدم با وجود اینکه خیلی تبلیغات بود که دیپلمهها همه بیکارند. اما هر جایی که میرفتیم اعم از ارتش، بانکها، شهربانی و دیگر سازمانها همه نیرو میخواستند و از میان اینها به هر حال هوانیروز نظر ما را جلب کرد و اصلا هم اطلاعی از آن نداشتم و در واقع با توجه به اینکه از افسران قدیمی این رسته هستم به یاد دارم که در آن زمان اصلا کسی هوانیروز را نمیشناخت. هوانیروز آن دوره متشکل بود از تعدادی بالگرد محدود و چند تا هواپیمای تک موتوره.
نحوه پذیرش ما به این صورت بود که چون آن موقع نیروی زمینی خودش هنوز آنقدر تجهیزات نداشت که معاینات پزشکی را انجام دهد ما را جهت معاینات پزشکی به نیروی هوایی فرستادند و معاینات پزشکی را در نیروی هوایی انجام دادیم. در مهر ماه سال 47 معایناتم شروع شد و در بهمن ماه همان سال به پایان رسید، به محض اینکه در معاینات پزشکی و تستها قبول شدم از طرف نیروی هوایی از من درخواست شد که در همان جا بمانم و دیگر به هوانیروز نروم. و من که اصلا تشخیص نمیدادم وجه تمایز و تفاوت بین این دو ارگان را به نیروی هوایی نه گفتم و گفتم که من به هوانیروز قول دادهام.
از آموزش خلبانی هواپیمای تک موتوره در قلعه مرغی تا بالگردهای جت رنجر و 205 در ایتالیا
به هر حال دورههای مقدماتی آموزشهای نظامی را در دانشگاه افسری گذراندم و بعد در همان دوران دانشجویی ما را به کلاسهای زبان در میدان حر فرستادند و همزمان نیز دوره هواپیمایی بال ثابت تک موتوره را در پایگاه قلعه مرغی تهران زیرنظر اساتید نیروی هوایی گذراندیم. خدا رحمت کند شهید فکوری؛ او یکی از اساتید ما در آن دوره بود. در آن مقطع تعدادی از ما خلبان شدیم و به قسمت دیگری از پایگاه قلعه مرغی برای آموش رفتیم. بالگردهای تک موتوره کوچک فقط یک خلبان و یک کمک خلبان در آن جا میگرفت و اساتید آموزش این بالگرد همه انگلیسی بودند و البته خیلی هم سختگیر. به هر حال ما این دوره را با موفقیت پشت سر گذاشتیم و کلاس زبان را ادامه دادیم و ما را بعد از این به مدت 6 ماه به ایتالیا اعزام کردند تا دوره تکمیلی بالگرد را بیاموزیم. در این دوره خلبانی و کنترل بالگردهای جت رنجر و 205 را آموزش دیدیم که تعدادی از اساتیدمان ایرانی و یکسری هم ایتالیایی بودند، یکی از اساتید ایرانی ما در ایتالیا سردار جلالی بود که بعدها فرمانده نیروی هوایی سپاه شد.
تعدادی از خلبانان هوانیروز پیش از جنگ تحمیلی تجربه جنگ ظفار را داشتند
همانطور که امیر فرمودند خلبانان ما در آن دوره کم تجربه بودند اما یک تعدادی از این افراد که ما هم جزوشان بودیم به همراه تعدادی از ستوانیارهایی که جهت خلبانی استخدام شده بودند و قدیمیتر هم بودند چندین مرتبه به ظفار (عمان) برای جنگ اعزام شده بودیم. ما در آنجا پروازهای خطرناکی را انجام میدادیم، چون محیط جنگلی بود اکثرا باید طوری پرواز میکردیم که در دید دشمن قرار نگیریم و ماموریت خود را به خوبی انجام دهیم لذا عدهای از خلبانان هوانیروز در این جنگ تجربیاتی را کسب کردند که در آینده به کمکشان آمد.
تعدادی دیگری از خلبانان ما بعد از پایان یافتن جنگ ظفار جهت کمک به دولت پاکستان به این کشور اعزام شدند و بنابراین ما یک مقداری تجربه جنگ را از طریق شرکت در جنگهای منطقه پیدا کرده بودیم و آنطور نبود که بی تجربه و ناپخته باشیم.
بعد از اینکه از ایتالیا برگشتیم بالگردهای 214 و کبرا تازه وارد کشور شده بودند و خلبانان را برای آموزش دو بالگرد جدید تقسیم میکردند که عدهای نحوه خلبانی 214 و عدهای دیگر هم آموزش خلبانی کبرا را ببینند. دست تقدیر برای ما رقم زد تا بالگرد 214 را در مرکز آموزش ببینیم. من بعد از دیدن آموزشهای لازم و آموختن نحوه کار با بالگرد 214 به کرمانشاه منتقل شدم، من جزو اولین گروهی بودم که وارد پایگاه 9 کرمانشاه شدم. آن زمان هنوز آمریکاییها آنجا حضور داشتند. دورهی «ام. تی. تی» را در خصوص همین بالگرد 214 زیرنظر آمریکاییها در کرمانشاه گذراندم و یک سال بعد یعنی در سال 55 برای گذراندن دوره عالی به تهران سفر کردیم و در سال 57 دوره عالی را گذرانده و برای نخستین بار به پایگاه پشتیبانی عمومی اصفهان اعزام شدم که بزرگترین پایگاه هوانیروز بود. من در آنجا به عنوان فرمانده گروهان تعمیرات پایگاه انتخاب شدم و در همین دوران بود که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
جناب سرهنگ زمان جنگ در کجا فعالیت داشتید؟
فعالیتهای پروازی من از پایگاه پشتیبانی اصفهان یا همین پایگاه چهارم هوانیروز فعلی شروع شد. آن زمان یک پایگاه در کرمانشاه داشتیم که منطقه کردستان را پوشش میداد، یک پایگاه در مسجد سلیمان داشتیم که منطقه جنوب را تحت پوشش داشت. گروه کرمان را هم داشتیم که تقریبا به شمالغری کمک میکرد و پایگاه پشتیبانی نیز داشتیم که همانطور که از نامش مشخص است بحث پشتیبانی از همه این پایگاهها را عهدهدار بود و برای مثال اگر پایگاهی بالگرد کم داشت و نیاز به کمک داشت از پایگاه اصفهان نیروی کمکی یا بالگرد کمکی به منطقه مورد نظر اعزام میکردیم.
در اواخر مهر ماه سال 60 به من ماموریت دادند که به عنوان سرپرست گروه به دزفول بروم. سوال کردم که دزفول چه خبر است؟ گفتند برو آنجا خودت متوجه میشوی...
من خودم را به اهواز و از آنجا به دزفول رساندم. هر چه به دزفول نزدیکتر میشدم گویی به شهر ارواح و مردگان نزدیک میشدم. کوچهها و پیادهروها فاقد مردم و شهروندان بود و مغازهها تعطیل شده بو و خلاصه شهر سوت و کور بود. جلوی درب دژبانی پایگاه چهارم شکاری دزفول پیاده شدم. خدمت فرمانده پایگاه رسیدم و دو الی سه روزی توسط ایشان توجیه شدم و تا حدودی در جریان وضعیت منطقه قرار گرفتم.