کد خبر 753653
تاریخ انتشار: ۲ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۵:۲۷
شهید ذبیح الله دریجانی

همسر شهید ذبیح‌الله دریجانی گفت: در مدتی که مجروح بود کنارش بودم، ناله‌ای از اول نشنیدم. بیشتر وقت‌ها می‌گفت: «طوری نیست»، می گفت: «هنوز لایق شهادت نشده‌ام، خدا می‌خواهد گناهان را با مجروحیت پاک کند.»

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، در شبی از شب‌های مهر ماه 1340 با دعا به درگاه پروردگار، فرزندی به دنیا آمد که نامش را برگرفته از قرآن کریم، «ذبیح الله» گذاشتند؛ پدرش اگر چه با کشت و زرع روزگار می‌گذراند، ولی بیشتر در پی تعلیم قرآن و مسائل دینی بود و در برگزاری مراسم دینی نقش به سزایی داشت.

ذبیح الله در محیط کوهستانی و کویری دریجان، از توابع بم کرمان، بزرگ شد و تحصیلات ابتدایی را در همان جا سپری کرد؛ سپس به همراه برادرانش مقطع راهنمایی را در مدرسه‌ عامریه و سعید گذراند و پس از آن در دبیرستان فنی، در رشته‌ برق پذیرفته شد. با آنکه همزمان با تحصیل به سیم‌کشی و کار در بیرون نیز می‌پرداخت، ولی وضعیت تحصیلی او عالی بود. سال چهارم دبیرستان در راهپیمایی‌های انقلاب شرکت می‌کرد و برای مدت کوتاهی نیز توسط ساواک زندانی شد. در سال 1358 در کنکور قبول شد، ولی به جای ثبت‌نام در دانشگاه، به سپاه پیوست و سرپرستی تدارکات سپاه بم را به عهده گرفت.

در سال 1360 ازدواج کرد که حاصل آن دو فرزند به نام‌های محمدرسول و فاطمه است. در سال 1362 مسئولیت پرسنلی «لشکر 41 ثارالله» را در اهواز به عهده گرفت و پس از آن جانشین پرسنلی و معاونت ستاد، دیگر مراتب خدمتی وی بودند.

چندین بار در جبهه مجروح و یک بار نیز شیمیایی شد. وی که همیشه منتظر وصال بود، در پنجم دی ماه 1365، در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.

در ادامه چند روایت از دوستان، همرزمان و خانواده شهید «ذبیح الله دریجانی» را می‌خوانید:

برداشت اول/ اول جبهه

مادر شهید: گفتم: «تو که دانشگاه قبول شدی، پس چرا نمی‌روی؟» گفت: «درس خوب است، ولی دانشگاه بماند برای بعد؛ الان باید بروم به جبهه. در خط مقدم نیاز به نیرو دارند، باید به انقلاب خدمت کنم.»

گفتم: «تو که به درس علاقه داری، برو درست را بخوان، اگر نخوانی، در آینده چگونه می‌خواهی زندگی کنی؟» گفت: «هر چه خدا بخواهد، همان می‌شود. زندگی بالاخره می‌چرخد. باید رضایت خدا را در نظر داشت؛ امروز جبهه واجب تر است.»

برداشت دوم/ عشق به سپاه

مهدی آیت الهی (دوست شهید): سپاه تازه تشکیل شده بود. بدون اینکه به کسی بگوید، در سپاه عضو شد. آن موقع، هنوز سپاه حقوق مشخصی نداشت. ولی برای «ذبیح‌الله» این چیزها مطرح نبود، فقط به خاطر عشق و علاقه به سپاه رفته بود.

مسئول «خانه اصناف» بود و از دادگاه حقوق می‌گرفت. املاکشان هم کم نبود ولی وارد سپاه شد. به من گفت: «ما شمشیر ولایت هستیم و باید خودمان را با دستورات ولی امر مسلمین منطبق کنیم».

برداشت سوم/ عمو، بابا

همسر شهید: برادرش شهید شده بود، به قدری به فرزند او می‌رسید که کسی حس نمی‌کرد بابای او شهید شده و جای خالی‌اش حس نمی‌شد. او به ذبیح الله می‌گفت: «بابا».

هیچ وقت دست خالی نبود، اهل سوغات بود؛ بیشتر سوغاتی‌هایش جنبه‌ معنوی داشت. به جرات می‌گویم بیشتر قرآن‌های فامیل، سوغات ذبیح الله است. کلام الله مجید، تابلوهای یا قائم آل محمد (عج)، سجاده و کتاب و ... سوغات می‌خرید.

تازه ازدواج کرده بودیم که انگشتری عقیق و سه جلد کتاب درباره‌ زندگی حضرت خدیجه‌ کبری (س) و حضرت فاطمه الزهرا (س) از تهران برایم هدیه آورد.

برداشت چهارم/ لایق شهادت نیستم

همسر شهید: ذبیح الله شیمیایی شده بود. بدنش تاول‌های بزرگی زده بود. می‌خواستیم به دریجان برویم، پیرمردی سالخورده گفت: «من نمی‌توانم پشت وانت بنشینم»، یکی از بچه‌ها گفت: «اگر جلو بنشینی ذبیح الله اذیت می‌شود». پیرمرد می‌خواست حرف او را گوش کند که ذبیح الله متوجه شد و آمد او را پیش خودش برد.

در مدتی که مجروح بود کنارش بودم، ناله‌ای از اول نشنیدم. بیشتر وقت‌ها می‌گفت: «طوری نیست»، می گفت: «هنوز لایق شهادت نشده‌ام، خدا می‌خواهد گناهان را با مجروحیت پاک کند تا شایسته‌ شهادت شوم.»

برداشت پنجم/ مهمان سرای ذبیح الله

طاهره دریجانی خواهر شهید: در بم خانه‌ای داشت، فقط حیاطش قفل داشت که همه کلیدهایش را داشتیم. می‌گفت: «مال خدا را نباید به روی بنده‌ خدا بست. به قدری در آنجا راحت بودیم که خودمان را صاحبخانه می‌دانستیم.

برداشت ششم/ رابطه آشپز و نماز خواندن

همسر شهید: وقتی به مهمانی می‌رفتیم برایش مهم بود که چه کسی غذا درست می‌کند، نمازخوان است یا نه؟ اگر نمازخوان بود غذا را با نشاط می‌خورد. یک روز خانه‌ یکی از بستگان بودیم که نمازخوان نبود، گفت: «غذا به من نچسبید». گفتم: «دیگر نمی‌رویم.» گفت: «نه، می‌رویم ولی تو تلاش کن تا او نماز بخواند» و همین طور هم شد.

برداشت هفتم/ لباس سپاه

همسر شهید: دوست داشتم لباس فرم سپاه را بپوشد. ولی او می‌گفت: «من هنوز به آنجا نرسیده‌ام که لباس سپاه را بپوشم، من لیاقت آن را ندارم، هر کسی نمی‌تواند آن را بپوشد؛ به واسطه‌ آرمی که جلوی سینه دارد و به واسطه‌ آیه‌ی قرآنی که روی آن لباس است.

کمتر با ماشین لشکر به خانه می‌آمد، آن روز با ماشین لشکر آمده بود. از قضا، قرار بود بیرون برویم. گفتم: «سردرد دارم، با خط نرویم، با ماشین برویم». گفت: «نمی‌شود». گفتم: «چرا؟» گفت: «ماشین اهدایی است و قصد هدیه کننده برای رزمنده‌ها بوده نه اینکه من و تو بگردیم».

برداشت هشتم/ زخمی

رضا دریجانی برادر شهید: از منطقه‌ عملیاتی والفجر 6 به سمت منطقه‌ عملیاتی «کربلای 5» می‌رفتیم، دیدم با ناراحتی راه می‌رود، پرسیدم: «چی شده؟» گفت: «رگ‌ پایم خواب رفته است». متوجه شدیم مجروح شده است ولی نمی‌خواهد کسی بفهمد؛ با همان وضعیت، تا صبح چکمه‌ها در پایش بود. چون منطقه باتلاقی بود و ترکش‌ها گل و خاک پخش می‌کردند، چهره‌اش هم گلی شده بود، اما فرصت نکرده بود که صورتش را پاک کند.

منبع: دفاع پرس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • IR ۱۸:۵۴ - ۱۳۹۶/۰۵/۰۲
    2 0
    شادی روح شهدا صلوات: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس