به گزارش مشرق، علیرضا باورش نمیشد عشق ودلدادگیاش به یک زن وی را گرفتار جنایتی تلخ کند و به جای بودن کنار خانواده و دو فرزند دو قلویش سر از زندان درآورد. خبرنگار با او گفتوگویی انجام داده که میخوانید.
با مقتول آشنایی داشتی؟
نه، او را نمیشناختم. او شوهر یکی از اقوام زن مورد علاقهام بود. حتی تا شبی که جنایت رخ داد او را ندیده بودم و آن شب اولین دیدارم با او بود که این حادثه تلخ رخ داد.
پس چرا او را به قتل رساندی؟
من قصد قتل نداشتم و فقط میخواستم مرد میانسال را بترسانم تا دست از مزاحمت برای زن مورد علاقهام بردارد و دیگر هوس مزاحمت به سرش نزند.
چرا مقتول مزاحم زن مورد علاقهات بود؟
او در گذشته دوست داشته با این زن ازدواج کند که موفق نشده بود. در این سالها نیز مدام برای او ایجاد مزاحمت میکرد تا هر طور شده باعث شود فریبا از شوهرش جدا شود و با او ازدواج کند. سر همین موضوع همیشه برای این زن ایجاد مزاحمت میکرد. حتی یکبار هم وی را آنقدر کتک زده بود که انگشت فریبا شکست.
زن مورد علاقهات چرا از مرد آشنا شکایت نکرده بود؟
چون آنها با هم خویشاوند بودند، چند بار با التماس و خواهش و چند بار هم با تهدید خواسته بود اینقدر مزاحمش نشود که بیفایده بود. چند بار هم خواست شکایت کند که خانواده فریبا اجازه ندادند. او حتی یکبار از طریق برادرش از مرد مزاحم خواسته بود دست از رفتارش بردارد و با او و زندگیاش کاری نداشته باشد.
فریبا چرا برای تنبیه مزاحم از شوهرش کمک نگرفته بود؟
او با شوهرش اختلاف داشت و با داشتن دو فرزند در آستانه جدایی بودند.
تو با این زن چطور آشنا شدی؟
من در یکی از بخشهای روزنامهای در تهران کار میکردم، اما دو سال پیش با توجه به اینکه از همسرم جدا شده بودم دو فرزندم را به خانوادهام سپردم و برای ادامه تحصیل در رشته علوم ارتباطات به ایتالیا سفر کردم. آبان برای دیدار مادر م و بچهها به ایران آمدم و مجبور شدم مدتی بمانم. در همان موقع بود که در یک گروه تلگرامی که فریبا در آنجا عضو بود من نیز عضو شدم. این شد آغاز آشنایی مان.
بعد چه شد؟
ما دو ماه در تلگرام با هم دوست بودیم. اوازوضع زندگی اش برایم گفت. من هم اززندگی و سختیهایی که کشیده بودم برایش گفتم. کم کم به هم علاقهمند شدیم. قرار بود او بعد از آنکه از شوهرش جدا شد با من ازدواج کند و همراه بچههایمان برای ادامه زندگی به ایتالیا برویم. فریبا در کرج مدیر یک باشگاه ورزشی بود که مقتول مدام به آنجا میآمدو برایش ایجاد مزاحمت میکرد، اما زندگی یک ورق تلخ بر زندگی هردویمان زد.
چطور شد مقتول به محل قتل آمد؟
قرار شد او با ترفندی به خانهای که در نزدیکی خانه فریبا در فردیس کرج اجاره کرده بودیم بیاید تا در وی را تنبیه کنیم که دیگر هوس مزاحمت به سرش نزند. عصر بیستم بهمن سال گذشته بود که فریبا با مقتول تماس گرفت و به بهانهای که میخواهد با او حرف بزند وی را به خانه اجارهای کشاند.
بعد چه شد؟
طبق توافق من و فریبا قرار شد او مرد میانسال را به آن خانه بکشاندو من در حمام پنهان شوم. مرد آشنا ساعاتی پیش ازآمدنش با فریبا تماس گرفت و نشانی خانه را گرفت. آن شب مقتول درحالی که دو پرس غذا گرفته ومقداری میوه و خوراکی همراه داشت وارد آپارتمان شد. هیچکدام نمیدانستیم چه حادثهای در راه است.
مقتول متوجه حضور تو در آن خانه شد؟
نه. او اصلا نمیدانست من در آنجا هستم. گمان میکرد فریبا در این خانه تنهاست. هر چه خریده بود را در آشپزخانه گذاشت و بعد سمت اتاقنشیمن آمد و شروع به حرف زدن با فریبا کرد. آنها درحال حرفزدن بودند که دعوایشان شد. فریبا از او میخواست که دست از سرش بردارد و به مزاحمتهایش پایان دهد تا حادثه تلخی رخ ندهد، اما آن مرد دست بردار نبود. همان موقع با شنیدن سر و صدای آنها سراسیمه از حمام خارج شدم. فریبا را به کناری کشاندم ومرد مزاحم را هول دادم. در این میان ناگهان او پایش لیز خورد. تعادلش را از دست داد و به دیواره اتاق برخورد کرد.
بعد چه شد؟
خون از سرش جاری شد. من و فریبا دستپاچه شدیم. نمیدانستیم باید چه کار کنیم. مقداری قرص از لباسش بیرون ریخت همراه یک اسپری اشکآور. میخواستیم او را نجات دهیم که نشد. ضربهای که به سرش خورده بود آنقدر محکم بود که باعث شد وی همان موقع فوت کند. وحشت کرده بودیم و نمیدانستیم باید با جسد چه کنیم.
چطور جسد را از آپارتمان خارج کردید؟
نزدیک ساعت چهار صبح بود. برق ساختمان قطع شد و نگهبان بهدرستی ما را نمیدید. خودروی آزرای مقتول هم در قسمتی از پارکینگ پارک شده بود که براحتی میشد بیآنکه نگهبان متوجه شود خودرو را از در دیگر خارج کرد. جسد را داخل پتویی پیچیدیم و دو نفری از طبقه سوم پایین آورده و در صندلی عقب خودرو گذاشتیم. بعد به سرعت مجتمع را
ترک کردیم.
جسد را کجا رها کردید؟
ساعاتی را در فردیس و اطراف آنجا تردد کردیم تا شاید بتوانیم جسد را در مکانی مناسب بیندازیم که کسی آن را پیدا نکند، اما موفق نشدیم. سرانجام به تهران آمدیم. چون آن روز برف آمده بود و خودرو خراب شد، در میان برف گیر کردیم. شیشههای خودرو دودی بود و همین باعث شد افرادی که برای کمک به ما آمدند متوجه جسد در صندلی عقب خودرو نشوند. خیلی ترسیده بودیم و نمیدانستیم باید با جسد داخل خودرو چه کنیم. پس از طی مسافتی به سمت جاده تلو رفتیم. یادم آمد در آن حوالی پادگانی وجود دارد. تغییر مسیر داده و به این جاده رفتیم. در آنجا جسد را از داخل خودرو بیرون کشیدیم و نزدیکی سیمهای خاردار انداختیم.
بعد از رها کردن جسد کجا رفتید؟
کمی منتظر شدیم تا ببینیم کسی متوجه جسد میشود یا نه؟ بعد سوار خودروی مقتول شدیم و به سمت یک تعمیرگاه رفتیم. وانمود کردیم که خودرو خراب شده است. بعد هم خودرو را آنجا گذاشته و رفتیم. قرار شد که روز بعد فریبا برای انجام کارهای طلاق خود به دادگاه خانواده برود و بعدهمدیگر را ملاقات کنیم.
عذاب وجدان نداشتی؟
چرا هردویمان خیلی میترسیدیم و عذاب وجدان داشتیم، اما نمیدانستیم باید چه کار کنیم. کسی بجز ما از ماجرا خبر نداشت. چند بار خواستیم خودمان را معرفی کنیم که از شدت ترس نشد.
چطور بازداشت شدی؟
زمانی که متوجه شدم فریبا بازداشت شده، خودم را به اداره پلیس معرفی کردم.
خواب مقتول را در این مدت دیدهای؟
یک بار. همان موقع در خواب به او میگفتم مرا ببخش نمیخواستم این حادثه رخ دهد.
حرف پایانی؟
خیلی پشیمانم. از خانواده مقتول طلب بخشش میکنم. ای کاش میرفتیم و از آن مرد مزاحم شکایت میکردیم که این ماجرای تلخ رخ نمیداد. شاید او اکنون زنده بود و سرنوشت من و زن مورد علاقهام اینطور تلخ و کارمان به زندان کشیده نمیشد.