گروه جهاد و مقاومت مشرق : اواخر سال گذشته، خبری مبنی بر تحصن جانباز «کریم نورمحمدی» و همسرش در مقابل ساختمان بنیاد شهید و امور ایثارگران منتشر شد. همسرجانباز در گفتوگوهای صورت گرفته اظهار داشته بود که از سوی حفاظت بنیاد شهید مورد ضرب و شتم قرار گرفته و زمانی که جانباز به اورژانس بیمارستانی منتقل شده، پس از ساعتها معطلی همسرش را با ماشین شخصی به منزل منتقل میکند.
خبرنگار ما جهت جویای حال و شرایط جانباز نور محمدی به گفتوگو با
«محترم رنجبر» همسر وی پرداخت که در ادامه میخوانید.
تشخیص جانبازی پس از 18 سال
همسرم در سن 15 سالگی عازم جبهه شد. در عملیات والفجر مقدماتی و خیبر شرکت داشت و سال 62 در طلاییه مجروح شد، اما آن زمان هرگز گمان نمیکرد که این مجروحیت زندگیاش را تحت شعاع قرار دهد.
پس از بازگشت وی از جبهه ازدواج کردیم. خیاطی و رانندگی میکرد. رفتارهای پرخاشگرانهای داشت. سال 80 مجروحیت کریم بروز کرد.
کریم درد عجیبی در گردنش داشت. با ماساژ سطحی سعی در کم کردن دردهایش داشتیم، اما آرام آرام دیگر نمیتوانست بنشیند. زمانی که به بنیاد شهید و امورایثارگران مراجعه کردیم، متوجه شدیم که وی بر اثر موج انفجار، ضایعه نخاعی شده و جانباز اعصاب و روان هم هست. طبق تشخیص پزشک، در آلمان عمل شد، اما پس از مدتی ویلچری شد.
بیمارستان اعصاب و روان همسرم را بستری نمیکرد
به جهت پرخاشگری همسرم چندین مرتبه به بیمارستان اعصاب و روان تحت نظر بنیاد شهید مراجعه کردیم، اما به دلیل اینکه ویلچری است، قبول نمیکردند تا زمانی که یک بار به گمان اینکه منطقه جنگی است به سمت ما حمله کرد و بار دیگر بر پشت بامها رفته و ماهواره همسایهها را به پایین پرتاب کرد. بر اثر این دو اتفاق، مدتی در بیمارستان اعصاب و روان بستری شد. حدود سه سال گذشته نیز پسر 14 سالهام بر اثر نابهنجاری های خانوادگی خودکشی کرد و داغی بر دلمان گذاشت.
داروها پاسخگوی دردهای همسرم نیست
همسرم جانباز 20 درصد اعصاب و روان است. داروها دیگر آرامش نمیکنند. وی کنترل مدفوع خود را ندارد به همین جهت پوشک میشود، این در حالی است که از سوی بنیاد شهید پوشک نمیدهند. پزشکی که ماهیانه برای معالجه به خانه ما میآمد، با هزینه شخصی برایش پوشک تهیه میکرد.
چندی پیش به اعتبار وام مسکن بنیاد شهید، منزل را فروختم تا خانهای با شرایط جسمی همسرم تهیه کنم. زمانی که به بنیاد شهید مراجعه کردم، اعلام کردند که وام به ما تعلق نمیگیرد.
ترخیص از بیمارستان، مستلزم اجازه بنیاد شهید
از ابتدای سالجاری حال جسمی همسرم وخیم شد. زمانی که از بنیاد شهید و امور ایثارگران یاری خواستیم، آنها همسرم را با آمبولانس اورژانس نه بنیاد شهید به بیمارستان انتقال دادند. در بین مسیر متوجه شدم که به بیمارستان ساسان انتقال مییابد، اعتراض کردم، اما فایدهای نداشت.
همسرم از اردیبهشت ماه در این بیمارستان بستری است. زمانی که همسرم وارد این بیمارستان شد، تنها چند زخم بستر در بدن داشت، اما طی مدتی که در این بیمارستان بستری شده است، تعداد زخمها بیشتر شد. چندین مرتبه روی زخمها تراشیده شده و عفونت را خارج کردند، اما فایده ای نداشت.
چندین مرتبه از مسئولین بیمارستان خواستم تا همسرم را مرخص کنند. همسرم نیز راضی بود تا با امضا و رضایت نامه از بیمارستان ترخیص شود، اما در کمال ناباوری متوجه شدیم که بنیاد شهید باید برگه ترخیص را صادر کند. جالب اینجاست که روزی همسرم را در بیمارستانها برای ویزیت نمیپذیرفتند و حالا ترخیصش نمیکنند.
تبدیل دو زخم بستر به عفونت عمیق در بیمارستان
هفته گذشته به همراه پسرم برای دیدار با همسرم به بیمارستان مراجعه کردم. هر قدر صدایش کردم، جواب نداد. به پرستار مراجعه کردم با رفتار ناشایستی گفت: «چیز مهمی نیست. مگر بد است که مدتی آرام گرفته است.»
ساعت 10 همان شب طی تماس تلفنی مطلع شدم که همسرم را به آی سی یو انتقال دادهاند. به بیمارستان برگشتیم. گفتند: «غذا به ریهاش رفته و ساکشن کردیم. عفونت دارد و سطح هوشیاری پایینی هم دارد.»
فردا مجددا به بیمارستان مراجعه کردیم. از مسئولین بنیاد شهید نیز برای جویایی از حال همسرم نیز آمده بودند. طبق تشخیص پزشک زخم بستر عمیق شده و احتمال فوت نیز وجود داشت، اما چند روز بعد به هوش آمد و وارد بخش شد.
پرستار اختصاصی برای همسرم گماردند که به خوبی از وی پرستاری نمیکند. از این رو دو زخم به ده زخم عمیق تبدیل شده است. دندانهایش هم بر اثر پوسیدگی در این مدت افتاده است.
مسئولین بنیاد شهید به من گفتند که شما به خوبی از جانباز مراقبت نکردید. من در منزل با تمام توانم از وی مراقبت کردم، اما آنها در بیمارستان و با امکانات نتوانستند از وی مراقبت کنند. درخواست کردم که پرستارش را تغییر دهند؛ اما نپذیرفتند.
تشخیص جانبازی پس از 18 سال
همسرم در سن 15 سالگی عازم جبهه شد. در عملیات والفجر مقدماتی و خیبر شرکت داشت و سال 62 در طلاییه مجروح شد، اما آن زمان هرگز گمان نمیکرد که این مجروحیت زندگیاش را تحت شعاع قرار دهد.
پس از بازگشت وی از جبهه ازدواج کردیم. خیاطی و رانندگی میکرد. رفتارهای پرخاشگرانهای داشت. سال 80 مجروحیت کریم بروز کرد.
کریم درد عجیبی در گردنش داشت. با ماساژ سطحی سعی در کم کردن دردهایش داشتیم، اما آرام آرام دیگر نمیتوانست بنشیند. زمانی که به بنیاد شهید و امورایثارگران مراجعه کردیم، متوجه شدیم که وی بر اثر موج انفجار، ضایعه نخاعی شده و جانباز اعصاب و روان هم هست. طبق تشخیص پزشک، در آلمان عمل شد، اما پس از مدتی ویلچری شد.
بیمارستان اعصاب و روان همسرم را بستری نمیکرد
به جهت پرخاشگری همسرم چندین مرتبه به بیمارستان اعصاب و روان تحت نظر بنیاد شهید مراجعه کردیم، اما به دلیل اینکه ویلچری است، قبول نمیکردند تا زمانی که یک بار به گمان اینکه منطقه جنگی است به سمت ما حمله کرد و بار دیگر بر پشت بامها رفته و ماهواره همسایهها را به پایین پرتاب کرد. بر اثر این دو اتفاق، مدتی در بیمارستان اعصاب و روان بستری شد. حدود سه سال گذشته نیز پسر 14 سالهام بر اثر نابهنجاری های خانوادگی خودکشی کرد و داغی بر دلمان گذاشت.
داروها پاسخگوی دردهای همسرم نیست
همسرم جانباز 20 درصد اعصاب و روان است. داروها دیگر آرامش نمیکنند. وی کنترل مدفوع خود را ندارد به همین جهت پوشک میشود، این در حالی است که از سوی بنیاد شهید پوشک نمیدهند. پزشکی که ماهیانه برای معالجه به خانه ما میآمد، با هزینه شخصی برایش پوشک تهیه میکرد.
چندی پیش به اعتبار وام مسکن بنیاد شهید، منزل را فروختم تا خانهای با شرایط جسمی همسرم تهیه کنم. زمانی که به بنیاد شهید مراجعه کردم، اعلام کردند که وام به ما تعلق نمیگیرد.
از ابتدای سالجاری حال جسمی همسرم وخیم شد. زمانی که از بنیاد شهید و امور ایثارگران یاری خواستیم، آنها همسرم را با آمبولانس اورژانس نه بنیاد شهید به بیمارستان انتقال دادند. در بین مسیر متوجه شدم که به بیمارستان ساسان انتقال مییابد، اعتراض کردم، اما فایدهای نداشت.
همسرم از اردیبهشت ماه در این بیمارستان بستری است. زمانی که همسرم وارد این بیمارستان شد، تنها چند زخم بستر در بدن داشت، اما طی مدتی که در این بیمارستان بستری شده است، تعداد زخمها بیشتر شد. چندین مرتبه روی زخمها تراشیده شده و عفونت را خارج کردند، اما فایده ای نداشت.
چندین مرتبه از مسئولین بیمارستان خواستم تا همسرم را مرخص کنند. همسرم نیز راضی بود تا با امضا و رضایت نامه از بیمارستان ترخیص شود، اما در کمال ناباوری متوجه شدیم که بنیاد شهید باید برگه ترخیص را صادر کند. جالب اینجاست که روزی همسرم را در بیمارستانها برای ویزیت نمیپذیرفتند و حالا ترخیصش نمیکنند.
تبدیل دو زخم بستر به عفونت عمیق در بیمارستان
هفته گذشته به همراه پسرم برای دیدار با همسرم به بیمارستان مراجعه کردم. هر قدر صدایش کردم، جواب نداد. به پرستار مراجعه کردم با رفتار ناشایستی گفت: «چیز مهمی نیست. مگر بد است که مدتی آرام گرفته است.»
ساعت 10 همان شب طی تماس تلفنی مطلع شدم که همسرم را به آی سی یو انتقال دادهاند. به بیمارستان برگشتیم. گفتند: «غذا به ریهاش رفته و ساکشن کردیم. عفونت دارد و سطح هوشیاری پایینی هم دارد.»
فردا مجددا به بیمارستان مراجعه کردیم. از مسئولین بنیاد شهید نیز برای جویایی از حال همسرم نیز آمده بودند. طبق تشخیص پزشک زخم بستر عمیق شده و احتمال فوت نیز وجود داشت، اما چند روز بعد به هوش آمد و وارد بخش شد.
پرستار اختصاصی برای همسرم گماردند که به خوبی از وی پرستاری نمیکند. از این رو دو زخم به ده زخم عمیق تبدیل شده است. دندانهایش هم بر اثر پوسیدگی در این مدت افتاده است.
مسئولین بنیاد شهید به من گفتند که شما به خوبی از جانباز مراقبت نکردید. من در منزل با تمام توانم از وی مراقبت کردم، اما آنها در بیمارستان و با امکانات نتوانستند از وی مراقبت کنند. درخواست کردم که پرستارش را تغییر دهند؛ اما نپذیرفتند.