سرویس فرهنگ و هنر مشرق- تازهترین اثر استیون اسپیلبرگ «غول بزرگ مهربان» بهشکلی عجیب وضعیت خود را در عنوانش مشخص کرده است. فیلم بینهایت دوستانه، خانوادگی و کوچک است. اثری که تمام تلاش خود را برای آشتی دادن مقیاسهای مدرن و کلاسیک فیلمسازی بهکار برده است. فیلم اقتباسی از رمان دلنشین و دوستداشتنی رواد دال است که توسط ملیسا متیسون (که در نوامبر سال جاری درگذشت) به فیلمنامه برگردانده شده و اسپیلبرگ در تازهترین تلاش خود سعی بر بهتصویرکشیدن دوستی یک غول بزرگ (با صداپیشگی مارک ریلانس) با دختربچهای یتیم با نام سوفی (روبی بارنهیل) داشته است.
غول که در ابتدای کار تجسم وحشتهای دوران کودکی است پس از گذشت لحظاتی از فیلم، مبدل به موجودی با روحی لطیف و با گوشهای شنوا میشود که شبانه در خیابانهای لندن تردد کرده و آرزوی کودکان را در قالب خوابهایشان برآورده میکند. سوفی که در یکی از شبگردیهای غول او را میبیند توسط وی ربوده شده تا راز وجود چنین موجودی را برملا نکند. سوفی که دختر شجاع، کنجکاو و خوشفکری است متوجه ویژگیهای مثبت غول میشود و سعی بر تاثیرگذاری در زندگی او دارد؛ برای مثال غول که گیاهخوار است همواره از وجود غولهای گوشتخوار و بیرحم دیگر در عذاب است و سوفی سعی میکند دوست تازهاش را بهایستادگی در برابر آنها تشویق کند. راهکار اصلی سوفی دیدار با ملکه انگلستان (با نقشآفرینی پنهلوپه ویلتون) است. سوفی قصد دارد با روبهرو کردن غول بزرگ مهربان با ملکه دوستی نزدیکی را میان آنها بهوجود آورد و درنهایت باعث عملکرد نظامی گارد ملکه در برابر غولهای آدمخوار شود. یکی از سکانسهای خوب فیلم بازمیگردد به لحظه آشنایی اعضای کاخ ملکه با غول بزرگ مهربان. جایی که آنها غول را برای صرف صبحانه دعوت میکنند و از دختر ملکه (با نقشآفرینی ربکا هال) تا خدمتگزار باوفای وی (با نقشآفرینی راف اسپال) در موقعیتهای بامزهای در برابر مهمان ناخواندهشان قرار میگیرند.
کتاب دال داستانی بسیار متاثرکننده دارد که بهصورت وقایعنگاری و حماسی بهرشته تحریر درآمده است و نقاشیهای خطی زیبایی توسط کوئنتین بلیک آن را مزین کرده است. «غول بزرگ مهربان» برخلاف برخی از آثار دیگر دال که فضایی بسیار تیره، تند و زننده دارد، اثری مناسب و امیدبخش برای کودکان است. از این منظر آثاری چون «جیمز و غول درخت هلو» یا اثر جدیتری چون «ماتیلدا» هیچ ارتباطی با تفکرات و سینمای استیون اسپیلبرگ پیدا نمیکنند اما شایان ذکر است که بازهم میتوان در این اثر عناصر اندوهگین تفکرات دال را حس کرد. شاید یکی از دلایل اصلی انتخاب این اثر از سوی اسپیلبرگ در همین نکته نهفته باشد. «غول بزرگ مهربان» در کنار پیامهای دلنشین و رنگینی که ارائه میدهد یکی از آثار متفاوت کودکانه استیون اسپیلبرگ است، آثار مشهور کودکانه این فیلمساز آمریکایی تا پیش از این وجوه سرگرمکنندهاش چربش قابل ملاحظهای بر دیگر وجههای آثارش داشت؛ وجوهی که در تازهترین اثرش کمرنگتر شده است و میتوان بهجرات این تغییر را حاصل محدودیتهایی دانست که کتاب دال برای او پدید آورده است.غول مهربان قصه بهعلت متفاوت بودن دیدگاهش در زندگی همواره فردی تنها و طرد شده است درحالی که همتایان گوشتخوارش بهراحتی درکنار همدیگر زندگی میکنند و به تفریح میپردازند. تنهایی غول مهربان بهشکلی زیبا توسط دال و درحالحاضر توسط اسپیلبرگ روایت شده است. غول مهربان با پافشاری بر اصول اخلاقیاش از سوی دیگر اعضای جامعهاش دور شده است. این درحالی است که غول مهربان با انتخابهای خود تمام پیشفرضها برای زندگی یک غول را برهم میریزد. زبان استعارهای دال بهخوبی متفاوت بودن انسانها در اجتماع خود را حاصل انتخابهایشان بازگو میکند. انتخابهایی که میتواند بهصورت پایهای تمام عادات و رسوم غلط یک اجتماع را نادیده گرفته و مسیری صحیح در پیش بگیرد.
«غول بزرگ مهربان» استفاده مناسبی از تکنولوژی سینمایی کرده است که دلایل دستیابی به چنین مهمی را میتوان حضور اشخاص معتبری چون اسپیلبرگ و گروه جلوههای ویژه نخبهاش درنظر گرفت. فیلم بهجای نشان دادن تصاویر بسیار پر زرق و برق، حجم بالای جلوههای ویژه کامپیوتری و تولید صداهای زائد، بهخوبی تصاویری رویایی را باحوصله بهنمایش میگذارد. دستاورد دیگر فیلم که آن را مرهون حضور یانوش کامینسکی است فیلمبرداری بسیار حساب شده و درخشان اثر است. کامینسکی باتوجه به تجربیات ارزشمندش موفق شده تصاویری حیرتانگیز از لندن قصه ارائه دهد که هم فضای وهمآلود حضور یک غول در روایت فیلم را توجیه کند و هم حس باورپذیری را در مخاطبان تقویت کند. «غول بزرگ مهربان» فیلم رنگهاست، در جریان روایت ما با حرفه غول آشنا میشویم، او یک کلکسیونر رویاست و همین خرده پیرنگ بهانه استفاده از طیف رنگی گستردهای در اختیار خالقان اثر قرار داده است. رنگهای متفاوت رویاهای مختلف شکل بسیار پرنشاطی به چند سکانس محوری فیلم داده است که با گذر سالها نیز از ارزشهای بصری آن کم نمیشود. زیرا فیلم بهجای پیچیدهکردن روایتی که در اختیار داشته است سعی بر سادهگویی و تاکید بیشتر بر وجوه جادویی قصه دارد، چالشی که اسپیلبرگ باردیگر با موفقیت پشتسر گذاشته است. اسپیلبرگ با چهار دهه حضور در صنعت سینما با «غول بزرگ مهربان» نشان میدهد که هنوز قدرت بهروز کردن بینش سینمایی خود را دارد، او با ارائه آثاری ارزشمند همچنان با علاقهای فراوان، اثرش را با تکنیکهای سینمایی روز تنظیم میکند و اعتماد به آرمانهایی که در سر دارد را مانند غول مهربان قصه واجبتر از هر نکته دیگری میبیند؛ مانند مارتین اسکورسیزی که داستان کودکانه دیگری با نام «هوگو» را در قالب مناسب تمام سنین ارائه داد، اسپیلبرگ نیز اثری کودکانه برای تمام مخاطبان سینما حاضر و آماده کرده است.
این قبیل آثار میتواند کلاس آموزشی مناسبی برای فیلمسازان جوان باشند زیرا نمایانگر علاقه وصفناپذیر نسل پیشین فیلمسازی به سینماست. اشخاصی که با دقت و ممارست در پی آموختن تکنولوژی جدید سینما تلاش میکنند و با انتخاب هر روایت برای اضافه کردن به کارنامهشان در ابتدای امر به پرداختی سرگرمکننده و آموزنده از آن رسیده و سپس اثرشان را نسبت به سلایق روز تنظیم میکنند. فیلم «غول بزرگ مهربان» نمونه صحیحی برای اثبات این ادعاست که استیون اسپیلبرگ کنترل استادانهای روی احساسات کودکانه مخاطبان سینما دارد. او بهدرستی تمام وجوه سرگرمیسازی سینما را در خدمت رساندن پیامهای آثارش درمیآورد. تازهترین اثر او بهاندازه کافی مرموز، بهاندازه کافی سرگرمکننده، بهاندازه کافی غمگین و حتی بهاندازه کافی خندهآور است. با این احوال فیلم «غول بزرگ مهربان» اشکالات خودش را دارد، فیلم برخلاف اکثر آثار استیون اسپیلبرگ بهشکلی عجیب هیجان را از مخاطبانش دریغ کرده است، نکتهای که مشکلات عدیدهای برای کلیت اثر بهوجود آورده است زیرا فیلم در هیچ مقیاسی هیجانانگیز نیست و مخاطب را نگران سرنوشت شخصیتهای محوری داستانش نمیکند. این نکته منفی جزو آن دسته از معضلهاست که شاید سرچشمهاش به منبع اصلی قصه بازگردد ولی ما بهعنوان علاقمندان به آثار اسپیلبرگ توقع داریم او این نقصان را هنگام پرداخت فیلم برطرف کند، اتفاقی که متاسفانه رخ نداده است و باعث دلسردی بسیاری از سینماروها نسبت به این اثر شده است. در حقیقت آقای اسپیلبرگ و گروهش به هر اندازه در ارائه جزئیات دنیایی که ساختهاند دقیق و باحوصله بودهاند، به هیجانانگیز بودن قصه و زندهکردن حس همذاتپنداری مخاطبان بیتوجهی کردهاند.
یکی از نکات مثبت فیلم همکاری مارک ریلانس بهعنوان صداپیشه است، ریلانس پس از همکاری با اسپیلبرگ در «پل جاسوسها» و کسب جایزه اسکار، به بازیگر اصلی آثارش مبدل شده است. صدای او در قالب غول مهربان پذیرفتنی و کنجکاوکننده است. ریلانس موفق شده ترکیبی از محبت و نگرانی را در صدای کاراکتری که جایش سخن گفته است لحاظ کند.در پایان میتوان به این نکته اشاره کرد که «غول بزرگ مهربان» اثر بیعیب و نقصی نیست، گاهی بسیار قابلحدس و گاهی پیامهایش بسیار تکراری بهنظر میرسد ولی تماشای آن بهدلیل ارائه تصاویر بسیار زیبا، انتقال پیامی آشنا به بهترین و شیرینترین حالت، حضور کاراکتری بسیار آرمانگرا و تنها، استفاده صحیح از تکنولوژی سینمای روز و قدرت روایت فیلمسازی چون اسپیلبرگ به تمام علاقمندان این فیلمساز کهنهکار توصیه میشود.