کد خبر 646575
تاریخ انتشار: ۲ آبان ۱۳۹۵ - ۱۵:۰۳

کسانی که در آن لحظات سعی می‌کردند امام(س) را تنها نگذارند، دیدند که امام چند لحظه‌ای به دست خود نگاه کردند و بعد از گفتن «انالله و انا الیه راجعون» فرمودند: «مصطفی امید آینده اسلام بود، امانتی بود و از دست ما رفت».

به گزارش مشرق،  با قطع نظر از تمامی اخبار و تحلیل‌هایی که دربارة شکل کیفیت شهادت فرزند گرامی امام(ره) وجود دارد، این نکته بدیهی است که رژیم شاه به این رویداد به دیدة فرصتی بی‌بدیل می‌نگریست تا ضمن وارد شدن ضربه‌ای به روحیة امام، دامنة ارتباطات و مجاهدات ایشان را در ادامة نهضت محدود سازد. اینکه این تمنای حکومت طاغوت تا چه میزان به واقعیت پیوست، آشکارتر از آن است که نیازی به بازگویی داشته باشد، اما شنیدن جزئیاتی از وقوع این رویداد به ویژه نحوة مواجهة امام با آن سرشار از درسهای اخلاقی و معنوی است.
 
حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی دراین گفت‌وشنود پاره ای خاطرات خود از شهید آیت الله سید مصطفی خمینی را بازگفته است. امید آنکه مقبول افتد.
 
*جنابعالی از چه تاریخی با شهید آیت‌الله حاج‌آقا مصطفی خمینی‌(ره) آَشنا شدید؟
 
آشنایی من با آن شهید سعید از وقتی بود که برای تحصیل عازم قم شدم یعنی سال 1342 هـ.ش که در 15 خرداد آن، واقعه توانفرسای 15 خرداد پیش آمد. در آن تاریخ، من در کرمان بودم و پس از آن به قم مشرف شدم. امام راحل(س) در بازداشت بودند و مرحوم شهید حاج‌ آقا مصطفی‌(ره)، بیرونی امام و به عبارتی تشکیلات مربوط به امام را در قم اداره و سرپرستی می‌کردند. در اولین لحظات ورودم به شهر قم، مستقیماً به حضور ایشان رفتم و ایشان نیز با صمیمیت خاصی که از همه مرتبطین با بیت امام استقبال می‌کردند، از من استقبال کردند.
 
در این دیدار تنها نبودم، بلکه چند تن از کرمانی‌های مقیم قم نیز با من همراه بودند و این عده هریک به نحوی مرا به ایشان معرفی ‌کردند، مثلاً فلانی از کرمان آمده، طلبه است... و ایشان با آن لطف خاص و عمیقی که نسبت به طلاب و دوستان جوان روحانی داشتند، دستم را فشردند و مرا در آغوش کشیدند و در حقیقت محبت، مهر و عاطفه خاصی از همان دقایق اول آشنایی با ایشان در من ایجاد شد.
 
پس از آن به مناسبت‌هایی به منزل حضرت امام(ره) می‌رفتم و با مرحوم حاج آقا مصطفی‌(ره) ارتباط داشتم، اما ارتباط کاری و تشکیلاتی از وقتی شروع شد که من به دنبال جریاناتی که در ایران پیش آمد، از ایران به عراق مهاجرت کردم و چون تصمیم داشتم در عراق بمانم، خدمت ایشان رفتم و ایشان هم چون فهمیدند که می‌خواهم در آنجا بمانم راهنماییم کردند که چگونه دوستان همفکر و انقلابی را در نجف و خارج از کشور سازماندهی کنم و در زمینه شکل دادن به مبارزات آنها و بهره گرفتن از امکانات و استعدادهای آنان فعالیت نمایم و به این خاطر، ایشان مرا پذیرفتند و سعی کردیم با یکدیگر علیه رژیم شاه مبارزه کنیم. این ارتباط ادامه پیدا کرد و به خصوص ابراز محبت و دوستی بیش از حدشان بود که هنوز هم تأثیر خود را در من باقی گذاشته است. نقش سازماندهی و جمع‌آوری عناصر مبارز و مطمئن به گردهم و جهاد در راه اسلام بود که منجر به شهادت ایشان شد.
 
*شخصیت ایشان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
 
در مورد شخصیت ایشان بالاترین تعبیر را خود حضرت امام(ره) داشتند که «...مصطفی امید آینده اسلام بود.» و در حقیقت ذخیره‌ای بود که وجودش می‌توانست برای روزهایی که اسلام محتاج به این گونه استوانه‌های علمی، تقوایی  و مبارزاتی است،‌ بسیار مفید باشد. فقدان ایشان بسیار دردناک بود و در لحظاتی بسیار حساس، امام(س) بازوی توانای خود را از دست دادند.
 
ولی به هرحال تقدیر الهی این بود و تعبیر خود امام(س) چنین بود که: «مرگ او از الطاف خفیه خداوند بود.» و شهادت مظلومانه ایشان واقعاً سرآغاز یک حرکت نیرومند و جهشی در مبارزات روحانیت و مردم ما شد. چه بسا ضرورت داشت یک چنین فاجعه‌ای شکل بگیرد تا ما قسمتهای مخفی و ناپیدای شخصیت معنوی و عرفانی حضرت امام(ره) و شخصیت واقعی و گذشت و فداکاری و صبر ایشان را درک کنیم.
 
چه کسی می‌توانست تصور کند که امام(ره) با آن همه علاقه و عاطفه و احساسی که نسبت به این جگرگوشه خود داشتند و با آن همه نیرویی که برای تقویت علمی و اخلاقی فرزند برومند خود صرف و او را به عنوان امیدی برای آینده اسلام تربیت کرده بودند، وقتی این ودیعة الهی از دستشان گرفته می‌شود، آن طور تسلیم خدا باشند و تا آن حد خاضع و آن طور صمیمی در برابر اراده خداوند برخورد کنند؟
 
**حضرت امام با آه از حاج‌آقا مصطفی نام برد
 
*از عواطف حضرت امام به حاج آقا مصطفی چه خاطراتی دارید؟
 
از خاطراتی که هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم دو خاطره است: یکی این که حضرت امام(س) وقتی از مرحوم حاج‌آقا مصطفی یاد می‌کردند با یک احساس عاطفی و چه بسا با یک آهی همراه بود. دومین خاطره این که هیچ‌گاه ندیدم که امام در رثای فرزند ارشد خود، مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی(ره) حتی یک قطره اشک بریزند و با این کار پشت دشمن را لرزاندند.
 
دشمن دقیقاً کمین کرده بود که عکس‌العمل این جنایت خود را به نحوی در چهره و رفتار امام ببیند.
 
تعدادی از مهر‌ه‌هایش را در دو مرحله خیلی دقیق و حساس مأمور کرده بود تا در اولین دقایق شنیدن این خبر ناگوار، عکس‌العمل امام را دریابند.
 
یکی در اولین لحظه‌ای که حضرت امام(س) خبر شهادت فرزند خود را می‌شنوند. رژیم در این مرحله، یکی از مطمئن‌ترین مهره‌های خود را به منزل امام فرستاد و او کسی بود که کینه‌ای جنون‌آمیز با خود امام(ره) و نیز حاج‌ آقا مصطفی‌(ره) داشت، او شخصی بسیار لجوج و مهرة کارآمدی برای رژیم شاه بود و حضور این شخص نزد امام(س) در لحظه‌ای  که این خبر به امام رسید، می‌توانست خیلی معنادار باشد. اولاً حضور او می‌توانست به مثابه نمکی باشد بر زخمی که بر جگر امام گذاشته بودند، ثانیاً می‌توانست دقیق‌ترین گزارش را در مورد عکس‌العمل امام‌(س) از شنیدن این خبر برای رژیم ارسال کند.
 
دوم، لحظه‌ای بودکه حضرت امام برای اولین بار بر سر قبر فرزند خود حاضر شدند. در این جا هم یکی از مهره‌های سرسپردة رژیم که مأموریتهای خارج از کشور را به عهده داشت، در آن لحظه حاضر شده بود تا ببیند امام چه عکس‌العملی بر سر قبر فرزند خود نشان می‌دهند. در آن لحظه همه اشک می‌ریختند و ضجه می‌زدند، اما امام مثل یک کوه استوار بودند و خیلی عادی با مسئله برخورد کردند و در میان ضجه‌ و هیاهوی  حضار وارد اتاق شدند و با متانت هر چه تمام‌تر سئوال کردند که، «قبر مصطفی کدام است؟»
 
افراد داخل اتاق که به‌شدت اشک می‌ریختند، قبر شهید مصطفی را نشان دادند. امام در کنار قبر نشستند و فاتحه‌ای خواندند و چون قبر مرحوم آیت‌الله کمپانی فیلسوف بزرگوار نیز در آنجا بود، فرمودند برای ایشان هم فاتحه‌ای بخوانید. شخصیتهای دیگری هم در آنجا بودند و امام از حضار خواست تا برای آنها نیز فاتحه‌ای بخوانند. امام(ره) در طول این مدت مثل کوه استوار بودند و حتی قطره اشکی هم نریختند و خیلی عادی با مسئله برخورد کردند و بازگشتند.
 
این نحوة برخورد برای آن جمع بسیار آموزنده بود. اما رژیم که تصور می‌کرد با این دو صحنه،‌ یعنی یکی در لحظه شنیدن خبر مرگ فرزند و دیگری در لحظه حاضر شدن بر سر قبر او، می‌تواند یک حالت شکستگی و دردمندی از امام ببیند، ناکام شد و فهمید که این روح به‌قدری بزرگ است و عظمت دارد که مسائلی از این قبیل، هرچه‌قدر هم سنگین و ناگوار و تلخ باشند، نمی‌توانند در اراده و روحیه ایشان کارگر باشند.
 
**حاج‌آقا مصطفی شخصیت مستقل داشت
 
*از خاطرات خصوصی خود با حاج‌آقا مصطفی(ره) برای ما بگویید.
 
حاج‌آقا مصطفی‌(ره) به‌رغم این‌که فرزند امام(س) بود و می‌توانست به‌عنوان یکی از آقازاده‌ها، تعیین کننده سیاست و جریانات باشد، همیشه می‌کوشید که به‌عنوان یک شخصیت مستقل که صاحب تفکر و مشی خاصی است، در میان دیگران جلوه کند و آن‌طور نبود که ایشان چون فرزند و آقازاده امام(س) بود، از این سِمَت و موقعیت استفاده کند و این دو دلیل داشت: یکی این که خود ایشان شخصیت تبعی نداشت و دوم این که نمی‌خواست حضرت امام متهم به تبعیت شوند و این چیزی بود که خود امام هم بر آن اصرار داشتند که متهم نشوند که عقل منفصل و تعیین‌کننده و جهت‌دهنده‌ای در کنار ایشان است.
 
بر این اساس ایشان کاملاً سعی می‌کرد در جهت تصمیم‌گیریها و حتی مواضع سیاسی امام(س)، خود به تنهایی تصمیم بگیرد و در این روش امام راحل طوری عمل کردند که حتی اگر حاج‌آقا مصطفی‌(ره) یک روز تصمیم می‌گرفت که در این امور مداخله‌ای داشته باشد، امکان‌پذیر نبود. و این‌جاست که ما به شخصیت مستقل و والای مرحوم شهید حاج‌آقا مصطفی‌(ره) به‌عنوان یک شخصیت دارای مشی و صاحب بینش معترف می‌شویم.
 
ایشان همیشه از آقازادگی و دارا بودن شخصیت وابسته و اینکه به دلیل فرزند کسی بودن، مورد احترام قرار گیرد، نفرت داشت. البته این به معنای عدم درک وی از موقعیت و برخورداری او از وجود چنان پدری نبود، بلکه به دلیل درک مستقل و داشتن یک شخصیت اصیل بود. انسان خودساخته و نمونه‌ای بود که می‌خواست به‌عنوان آنچه که هست مطرح باشد و نه به‌علت وابستگی‌ها و انتسابات و البته این دلیلی بر تقرّب فرد به کمال است.
 
امام(س) هم هیچ‌گاه اجازه نمی‌دادند که مسائل خانوادگی و عاطفی در امور مبارزاتی و یا مسائل حوزه و اجتماع و روحانیت، داخل شود. امام(س) از ابتدا کوشیده بودند که فرزندشان در حوزه تافته جداباقته نباشد و مانند دیگران مطرح شود و البته این شیوة تربیت، باعث شده بود که آن شهید بزرگوار بتواند در یک جو غیر وابسته در حوزه علمیه، خود را بسازد و به خاطر لیاقت و پشتکار خود به آن مقام مستقل علمی برسد.
 
به همین علت، امام(س) از جهات علمی و اخلاقی به فرزند خود، احترام فراوان می‌گذاشتند و مطمئن بودند که وی مقام مستقل و ارزشمندی دارد. ناگفته نماند که ضرورت زندگی در آن خانواده، به‌خصوص دوران تبعید امام در ترکیه، دوران فراغت و موقع مغتنمی برای کسب فیوضات علمی برای حاج‌آقا مصطفی‌(ره) بود و نیز به‌عنوان یک هم بحث، ندیم، مشاور علمی برای امام(س) و وجود مفید و باارزشی در لحظات غربت و بی‌خبری جامعه ایران از امام و امام از جامعه بود. ایشان در آن مدت از محضر پدر بزرگوارش کسب فیض فراوانی نمود.
 
در عین‌حال ‌که خود ایشان یک شخصیت برجسته و یک مجتهد مسلم بودند، اما در جایی که مربوط به بهره‌گیری از محضر امام(ره) می‌شد، ایشان به‌سان یک شاگرد متواضع و تشنه کسب دانش و معرفت، در جلسه درس پدر حضور پیدا می‌کرد و گاهی به‌قدری برجستگی علمی ایشان در این محضرهای علمی مشهود و مشهور بود که حتی خود امام(ره) هم با تمام خودداری، مجبور به اعتراف و پذیرفتن نقطه‌نظرات ایشان می‌شدند.
 
**حاج‌آقا مصطفی فریفته زر نبود

ایشان با این‌که می‌توانستند از امکانات مالی فراوانی استفاده کنند و خود مجتهدی بودند که می‌توانستند در وجوهات مالی و شرعی تصرف کنند، با وجود این، به مثابه یک طلبه عادی در حوزه‌ها حضور داشتند. درتمام مدتی که ایشان در عراق یا ایران بودند، حتی یک خانه ملکی هم نداشتند. یا در منزلی اجاره‌ای زندگی می‌کردند یا در کنار پدر خود زندگی را می‌گذراندند. وضع زندگی ایشان بسیار ساده بود و به این دلیل دشمن به هیچ طریق نمی‌توانست خدای نکرده در زمینه‌های مادی و زر و زیور دنیا او را فریب دهد.
 
**او اهل گذشت فروتنی خاص و تواضع بود
 
او اهل گذشت بود و فروتنی خاص و تواضع ایشان باعث می‌شد در مواقعی که عناصری عجولانه در مورد ایشان قضاوت یا برخورد خشن کرده بودند و یا احیاناً رنجشی به ایشان وارد آمده بود، با بزرگواری خاصی از این مسائل به‌راحتی بگذرند. دیگر از خاطرات من از ایشان، همانا میزان تعهد و پایداری ایشان در مورد مسائل مختلف اسلامی بود. اهل غیبت نبودند و تهجد و زیارتهای مخصوص ائمة اطهار در اعتاب مقدسه را ترک نمی‌کردند. در طول 15 سالی که ایشان در نجف بودند، حتی یک روز نیز زیارت عاشورای ایشان ترک نشد: زیارت عاشورا، با صد لعن و صد سلام مفصلش نه به طور مختصر.
 
از خاطراتی که به ذهنم می‌آید از لحظات حضور ایشان در مجامع علمی نجف بود که هر موقع ایشان وارد می‌شد به روشنی احساس می‌کردیم که بسیاری از عناصری که مدعی مدارج علمی بودند، دست‌وپای خود را جمع و از درگیر شدن با ایشان در بحث خودداری می‌کردند و اگر ایشان بحثی را شروع می‌کرد، به‌رغم کینه‌ای که داشتند، می‌خواستند از حضور ایشان استفاده کنند و همین حضور علمی ایشان در کنار امام(ره) در نجف موجب شکست دشمن شد که می‌خواست به‌نحوی حضرت امام(س) را منزوی کند و از نظر علمی تحت‌الشعاع دیگر علما و مراجع قرار دهد.
 
وقتی که فرزند امام(س) با آن بنیه قوی علمی در بحثها درگیر می‌شد، دیگران پی می‌بردند که فرزندی که از لحاظ علمی در این حد است، حتماً استاد و مربیش رتبه بالاتری دارد. صفت برجسته دیگری که در حاج‌آقا مصطفی‌(ره) دیدم، تحمل و سعه‌صدر در برخورد با گروهها و عناصر مختلف روحانی در نجف بود که با یکدیگر و هر کدام به‌نحوی با آن مرحوم برخورد داشتند. برخورد وی به‌حدی همراه با تحمل بود که همه آنها می‌توانستند، از ارتباط با ایشان و راهنماییها و امکاناتی که می‌توانست در اختیار آنها بگذارد، بهره بگیرند.
 
*درباره نحوه شهادت حاج آقا مصطفی(ره) مطالبی را ذکر کنید
 
آن روز صبح، من برای تهیه نان بیرون رفته بودم. هنوز آفتاب نزده بود، دیدم ننه صغری که بسیار مورد احترام ما بود، فریاد می‌کشد و پای برهنه می‌دود و به سرش می‌زند. من از دیدن این صحنه بسیار تکان خوردم. پیرزن می‌گفت، «خاک بر سرم شد، آقا بدو.» من فوق‌العاده وحشتزده شدم و به ذهنم چیز دیگری آمد. گفتم، «چی شده؟» گفت، «آقا مصطفی مریض است.» من نان را به دست کسی دادم و گفتم به خانه‌ام برساند و سراسیمه رفتم. دیدم که آن مرحوم پشت سجاده‌شان دراز کشیده‌اند.
 
ابتدا بسیار تلاش کردم با پزشکان بیمارستان نجف تماس بگیرم، ولی موفق نشدم و پزشک قابل و مطمئنی را پیدا نکردم. بلافاصله خود را به بیمارستان رساندم. آنها آن‌قدر آمادگی نداشتند که یک آمبولانس بفرستند. این لحظات به من بسیار سخت گذشت. آنجا تصمیم گرفتم این خبر را بدون این‌که ایجاد وحشت و نگرانی کند به منزل امام برسانم. این‌طور خبرها را باید خیلی حساب شده و به‌اصطلاح با ظرافت به بستگان رساند.
 
طلبه‌ای آنجا بود، به او گفتم، «به منزل امام می‌روی و فقط احمدآقا را خبر می‌کنی و می‌گویی خیلی فوری به منزل اخوی سربزند.» آن طلبه هم رفت و احمدآقا را صدا زد و ما موفق شدیم با یک تاکسی که به زحمت می‌توانست به کوچه بیاید، ایشان را به بیمارستان منتقل کنیم.
 
متأسفانه در بیمارستان پزشک کشیک پس از معاینات اولیه تشخیص داد که ایشان از دنیا رفته‌اند. با علائمی که روی پوست بدن وجود داشت، مشخص بود که مرگ طبیعی نبوده و ناشی از مسمومیت است.
 
**یک روحانی نما بعد از مرگ آقا مصطفی خود را به امام رساند تا واکنش امام را گزارش دهد
 
در خارج از بیمارستانی که حاج‌آقا مصطفی‌(ره) را به آنجا انتقال دادیم، یک ماشین نمره تهران بود که پس از شنیدن خبر مرگ ایشان به طرف بغداد حرکت کرد. در همان لحظات اولیه که امام از مرگ فرزند آگاه شده بودند، یک روحانی‌نمای وابسته به دربار که بارها به حاج‌آقا مصطفی‌(ره) اهانت کرده بود، سعی کرد خود را به امام(س) برساند و آن حالات اولیه امام(س) را پس از شنیدن خبر درگذشت فرزندشان مشاهده کند که البته با آن برخوردی که خودتان می‌دانید، کسی نتوانست اشک امام(س) را در مرگ فرزندشان ببیند و امام(س) مثل کوه استوار مقاومت کردند و نشان دادند که مسئله فرزند و دلبستگیهای مادی و عاطفی به‌هیچ وجه نمی‌تواند در مسیر ایشان اثر بگذارد. این واکنش امام(س) دشمن را ناکام کرد و خون شهید حاج‌آقا مصطفی‌(ره) که به ناحق ریخته شد، درخت انقلاب ایران را آبیاری کرد و منشأ این همه حرکت شد.
 
**حاج احمد آقا نمی‌دانست چگونه خبر فوت را به امام بدهد
 
آن روز را خوب به خاطر دارم که حاج‌احمد آقا(ره) که فرزندی شایسته و شیفته برای امام(ره) بود، از بیمارستان به خانه آمد و گیج بود که چگونه این خبر را به امام(س) برساند. وقتی به خانه رسید و به طبقه بالا رفت، امام(س) که متوجه ورود حاج احمدآقا شده بودند، فریاد زدند که «احمد از مصطفی چه خبر؟»
 
آن روز را خوب به خاطر دارم که حاج‌احمد آقا(ره) که فرزندی شایسته و شیفته برای امام(ره) بود، از بیمارستان به خانه آمد و گیج بود که چگونه این خبر را به امام(س) برساند. وقتی به خانه رسید و به طبقه بالا رفت، امام(س) که متوجه ورود حاج احمدآقا شده بودند، فریاد زدند که «احمد از مصطفی چه خبر؟»
 
کسانی که در آن لحظات سعی می‌کردند امام(س) را تنها نگذارند، مرحوم حاج شیخ حبیب‌الله اراکی(ره) و ‌آقای سیدعباس خاتم از افراد شایسته و اطرافیان امام(س) بودند و دیدند که امام چند لحظه‌ای به دست خود نگاه کرد و بعد از گفتن «لاحول و لا قوه الا بالله» و «انالله و انا الیه راجعون» فرمودند، «مصطفی امید آینده اسلام بود، امانتی بود و از دست ما رفت.»
 
در آن زمان این وحشت وجود داشت که این تحمل فوق‌العاده امام(س) خدای ناکرده باعث ناراحتی قلبی ایشان شود و به‌همین دلیل تلاش می‌کردند در مجالسی که جمعیت برای عرض تسلیت به حضورشان می‌رسیدند، فردی ذکر مصیبت بخواند چون امام نسبت به خاندان اهل بیت(ره) و به‌خصوص مادرشان حضرت فاطمه‌ زهرا(س) حساسیت داشتند و اشک می‌ریختند.
 
**امام در مراسم تشیع جنازه حدود 20 یا 30 متر دنبال جنازه رفتند
 
اصولاً حضرت امام(س) بسیار کم در مراسم تدفین و یا نماز میت شرکت می‌کردند، مگر در موارد استثنایی که فرد فوت شده از شخصیتهای والای جامعه روحانیت و یا از دوستان و یارانشان بود. شکل شرکتشان نیز بدین‌گونه بود که از حدود 5 دقیقه قبل از حرکت جنازه حضور پیدا می‌کردند و بعد از این‌که جنازه حرکت داده می‌شد، مسافتی حدود 20 یا 30 متر را به دنبال جنازه می‌رفتند و سپس خود را به کناری می‌کشیدند و سوار تاکسی می‌شدند و به خانه برمی‌گشتند. آن روز در مراسم تشییع جنازه فرزندشان هم عیناً همین رفتار را انجام دادند و هیچ‌گونه امتیازی قائل نشدند.
 
اصولاً حضرت امام(س) بسیار کم در مراسم تدفین و یا نماز میت شرکت می‌کردند، مگر در موارد استثنایی که فرد فوت شده از شخصیتهای والای جامعه روحانیت و یا از دوستان و یارانشان بود. شکل شرکتشان نیز بدین‌گونه بود که از حدود 5 دقیقه قبل از حرکت جنازه حضور پیدا می‌کردند و بعد از این‌که جنازه حرکت داده می‌شد، مسافتی حدود 20 یا 30 متر را به دنبال جنازه می‌رفتند و سپس خود را به کناری می‌کشیدند
 
در تمام آن جریانات همه به رفتار امام خیره مانده بودند که ایشان چطور با صبر و تحمل و بدون ذره‌ای تزلزل، چون کوهی استوار حرکت می‌کنند. شب اول دفن آن مرحوم، امام(س) به منزل وی سرزدند تا به عروسشان تسلیت بگویند. وقتی از دری وارد شدند که همیشه حاج‌آقا مصطفی‌(ره) به پیشواز می‌آمد، عروسشان خود را به دامن ایشان انداخت و گفت، «چه‌کار کنم؟ کجاست مصطفی؟» این صحنه کوه را آّب می‌کرد، اما امام با استقامت ویژه خود اشک نریختند و با حالتی قاطعانه خطاب به عروس و خانواده‌شان فرمودند، «صبر کنید، به خاطر خدا صبر کنید. امانتی بود و از دستمان رفت.»
 
این جریان نه تنها در حالات روحی و فکری، بلکه در نظم برنامه روزمره امام(س) نیز اثر نگذاشت. ایشان ساعتی از روز را برای مطالعه کتابهای جدیدی که به  دستشان می‌رسید، اختصاص داده بودند و به‌عنوان مثال تمامی کتابهای مرحوم دکتر شریعتی‌ را مطالعه کرده بودند و به‌خصوص به آثار آیت‌الله مطهری بسیار علاقه و آثار ایشان و آیت‌الله طالقانی را قبول داشتند.
 
در مورد کتابهای دکتر شریعتی نیز معتقد بودند آنقدر که به این آثار اعتراض و حمله می‌شود بی‌مورد است، زیرا تا این حد انحراف در میان آنها وجود ندارد. به ‌خاطر دارم که در آن ایام، کتاب «طلوع انفجار» نوشتة حاج سیدجوادی را مطالعه می‌کردند. حاج احمدآقا می‌گفت، «وقتی امام از تشییع جنازه بازگشتند، ساعت مطالعه کتابهای روزمره‌شان بود. کتاب طلوع انفجار را باز کردند و به مطالعه آن پرداختند.» تمامی این حالات نشاندهندة این است که امام آنقدر شیفتة راهشان بودند که هیچ اتفاقی نمی‌توانست دگرگونی منفی در وجودشان ایجاد کند.
 
در مورد کتابهای دکتر شریعتی نیز معتقد بودند آنقدر که به این آثار اعتراض و حمله می‌شود بی‌مورد است، زیرا تا این حد انحراف در میان آنها وجود ندارد. به ‌خاطر دارم که در آن ایام، کتاب «طلوع انفجار» نوشتة حاج سیدجوادی را مطالعه می‌کردند
 
در تمام آن مدت تنها دو جمله از امام(س) در مورد فرزندشان شنیده شد. یکی همان جمله اول که «مصطفی امید آینده اسلام بود.» و دیگر دراولین مراسم شروع درسشان بعد از آن واقعه، بسیار گذرا و کوتاه از کسانی که تسلیت گفته و یا به دیدنشان آمده‌ بودند، تشکر کردند و در مورد این که بسیاری از الطاف الهی را ما متوجه نمی‌شویم صحبت کردند و فرمودند که خداوند الطاف خفیه‌ای دارد و الطاف جلیه‌ای و چه بسا این اتفاقات از الطاف خفیه‌ای بوده باشد که الان متوجه نمی‌شویم، ولی در واقع لطف و مرحمت الهی باشد که در هر حال، هر چه از دوست می‌رسد نیکوست.
منبع: فارس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس