به گزارش گروه خواندنیهای مشرق، همشهری جوان نوشت: آنچه در برهوت تلویزیون امسال «ماه عسل» را بیشتر ستاره كرده، سبك جدید انتخاب و چینش مهمانان برنامه است و البته تغییر در اجرای علیخانی. اجرایی كه به مراتب پختهتر و كنترل شدهتر از سالهای قبل است و واكنش منفی كمتری را در پی داشته. پس باید سراغش رفت و درباره این تغییر بجا و ریزهكاریهای برنامهاش گپ زد. ولی پیدا كردن احسان علیخانی در روزهای شلوغ رمضان كار سادهای نیست؛ هر روز دمدمای افطار روی آنتن بودن، با مهمانان و حاشیههای بیشمارشان سروكله زدن و كلی اتفاق دیگر، وقتی نمیگذارد برای مصاحبه. ولی علیخانی، جدای از همه این خستگیهای قابل پیشبینی، با انرژی مثالزدنی از ماه عسل 90 گفت؛ برنامهای كه به نظر عاشقانه دوستش دارد و این را میشود از جای جای مصاحبه فهمید.
چیزی كه در برنامهات به چشم میآید، این است كه خیلی با ماه عسل حال میكنی.
آره خب، حال میكنم كه دارم توی این چند سال كار میكنم.
این خیلی به چشم میآید، مثلا یك وقتهایی یكهو میگویی چقدر برنامه خوبی شد یا چقدر بحث خوبی شكل گرفت. مخاطبی كه دارد برنامه را نگاه میكند احساس میكند تو داری خودت و برنامهات را توی چشمش میكنی.
من از این منیت خیلی استفاده نكردم. در مورد برنامه سالهای قبل قبول دارم كه گاهی توی برنامهها نتیجهگیری میكردم؛ ولی امسال ما داریم یك قصه روایت میكنیم، برداشت از این قصهها هم آزاد است، یكی ممكن است خوشش بیاید یكی نه. امسال من خیلی ذوق و شعفم را نسبت به پایان برنامه ابراز نكردم. اگر هم بوده فردای برنامه بوده كه آمدم واكنشها را نسبت به آن برنامه اعلام كردم.
یعنی میگویی اصراری نداری كه خوب بودن برنامهات را به مخاطب القا كنی؟
نه. اینكه من بخواهم امضا كنم كه این برنامه خوب است یا بد است، به هیچ وجه! من یك تعریف خیلی ساده از اجرای تاك شوهای این شكلی دارم، آن هم این است كه شما موظفی به عنوان مجری، معدل جامعهات باشی؛ یعنی نه خیلی فرهیخته و روشنفكر و نه خیلی سطح پایین و عامی.
پس تو سعی نمیكنی همیشه یك پله بالاتر از مخاطبت باشی؟ این از شعارهای رسانه است.
اصلا! ببین من دیروز روی آنتن رسما اعلام كردم و گفتم ما برنامه سازها هر وقت كه مینشینیم و تصمیم میگیریم بیاییم روی آنتن و به مخاطبمان پیام بدهیم، همان روز روز باخت مان است. اینكه بخواهیم یك پیام را حقنه كنیم در ذهن مردم اشتباه است؛ چیزی كه ما بهش فكر كردیم این بود كه یك گفتوگوی ساده، یك قصه ساده و مردم فهم داشته باشیم. من خودم عاشق برنامهای هستم كه تویش كمتر از همه حرف میزنم. روزهایی كه زیاد حرف میزنم مربوط میشود به مهمانهایی كه تك جملهای هستند، خیلی كوتاه جواب میدهند، خودشان حرف نمیزنند. راجع به این مشكل هم حرف دارم؛ چون به نظرم ریسكی است كه ما میكنیم.
كار سختی است كه خیلیها حاضر نیستند بكنند؛ شما كسی را میآوری توی برنامهات كه مجبوری یك آدم برایش بگذاری كه دو ساعت راهنماییاش كند كه جام جم را پیدا كند. من امسال دو تا مهمان داشتم كه تا حالا تهران نیامده بودند. بعد چنین آدمی را میآوری از راهروهای تو در تو ردش میكنی، مینشانیاش پشت یك پرده قرمز، وسط عواملی كه هی میآیند و میروند. شما فكر كن؛ وقتی میرویم روی آنتن، این بنده خدا كلا ریست میشود. به خدا من گاهی صدای قلبشان را شنیدهام. تمام تلاش من این است كه بتوانم از این دست مهمانها یك حرفی بگیرم. حالا گاهی این وسط اتفاقاتی میافتد كه احساساتی میشوم یا مثلا خیلی ذوق میكنم. اینجور وقتها تو به عنوان مجری اگر بیتفاوت باشی به نظر من نامردی!
اما كار مجری این است كه روند برنامه را هدایت كند. اینجور وقتها رسالت مجری چه میشود؟
خیلی حرف درستی است اما یك چیزی بگویم؟ شما یك گوینده خبر را در نظر بگیر! گوینده خبر باید بیری اكشنترین آدم جهان باشد. شما به لری كینگ خبر بزرگترین زلزله دنیا را بده، نگاهت میكند. شادترین خبر دنیا را هم بده، همانطوری نگاهت میكند. كار درستی هم میكند، طوری رفتار میكند كه معلوم نشود طرف كسی است، فقط خبر را روایت میكند. من همیشه میگویم یكی از سختترین اجراهایی كه دیدم و خیلی كار سختی بود و كار هیچكدام از ماها نبود، اجرای دكتر پورحسین در مناظرههای انتخاباتی بود. نگاه میكرد، وقت را میگرفت، میرفت سراغ نفر بعدی.
كدام یكی از ما مجریها را میتوانستی تصور كنی كه بتواند در مناظرهها بیواكنش بماند؟ ولی دكتر خیلی تسلط داشت چنین برنامههایی نداشتن ری اكشن میطلبد. ولی برنامه ما یك تاك شوی اجتماعی است كه هر از گاهی هم زلف گره میزند با بحثهای خانوادگی. یعنی یك بحثی كه درش احساسات جریان دارد. تو توی چنین برنامهای دیگر نمیتوانی مثل یك گوینده خبر باشی. باید بگذاری كه قصه روایت شود و خب ممكن است در این هنگام واكنش نشان بدهی. البته حق نداری درباره چیزی قضاوت كنی؛ باید فقط راوی باشی.
ماه عسل امسال تا حد زیادی این احساس را به آدم میدهد كه قصهای در حال روایت است و علیخانی هنگام این روایت خیلی كنترل شدهتر حرف میزند ولی سالهای پیش اینجوری نبود.
من روز اول برنامه یك دیالوگ گفتم كه اصلا از قبل بهش فكر نكرده بودم، گفتم مردم من دو سال بزرگتر شدم، دیگر قرار نیست در اجراهایم كاری را بكنم كه در هفت سال گذشته انجام میدادم. توی این دو سال خیلی با رفقا درباره ماه عسل حرف زدم، حتی جنس مطالعه و پرداخت به موضوعات را تغییر دادم. ببین در سالهای قبل گاهی احساس میكردم با مهمان برنامه نمیتوانیم به آن قصهای كه میخواهیم برسیم، بعد خودم شروع میكردم به روایت كردن. از یك جایی به بعد خودم میشدم یك دانای كل و حرف میزدم و مهمانمان میشد یك نقش دو و این غلط بود. نتیجهاش میشد اینكه اظهار نظر میكردم، واكنش نشان میدادم، موضع صریح میگرفتم و این توی ذوق بیننده میزد. اما احساس میكنم امسال توی روایتم روانترم؛ یعنی خیلی راحتتر میتوانم ارتباط بین مهمان و مخاطب را برقرار كنم.
در سالهای پیش خیلی شنیدهای كه این مجری توی برنامهاش چقدر بچه پررو بازی در میآورد. هنوز هم این برداشت هست...
اولا پر رویی توی مملكت ما چیز بدی نیست. البته توضیح دارم برایش، برندارید همین را تیتر كنید! به نظر من مرز خیلی باریكی وجود دارد بین جسارت و وقاحت. تو اگر برای جسارتت دلیل داشته باشی نتیجه میگیری؛ ولی اگر باری به هر جهت میخواهی بروی توی دل یك موضوع، تبدیل میشوی به یك آدم وقیح. حالا شما داستان آوردن بلندقدترین مرد ایران را در نظر بگیر. ما این آدم را با هزار دردسر آوردیم توی برنامه. كسی كه به خاطر مشكلاتی كه داشت به شدت منزوی شده بود.
من میتوانستم در برخورد با این آدم مثل یك سری از رفقای مجریام شوم و بگویم: «به به! در خدمت بلند قدترین مرد ایران هستیم، خسته نباشید، آقا از اون بالاها چه خبر؟ و...» این برنامه تمام میشد، ایشان هم برمیگشت خانهاش و همانطور منزوی میماند. من پیرارسال این را اعلام كردم كه آقا من برای محبوب شدن مهمانهایم گاهی خودم را تبدیل كردم به یك بدمن صرف. بعد از آن برنامه خیلیها واكنش تندی به من داشتند كه تو چرا با این بنده خدا اینجوری رفتار كردی. در حالی كه در آن برنامه مرتضی مهرزاد (بلندقدترین مرد ایران) از وقتی كه من رفتم توی دلش شروع كرد به حرف زدن، تا قبل از آن اصلا حرف نمیزد.
برنامه كه تمام شد خیلیها زنگ زدند، خودم گوشی را برداشتم كه طرف میگفت: «به كوری چشم علیخانی بیشعور پر روی فلان فلان شده من واسه این خونه میگیرم، كفش میگیرم و...» و واقعا هم خیلی از این كارها را برای مرتضی كرد. آره توی آن برنامه حال خیلیها بد شد ولی به نفع كی؟ به نفع مرتضی! همین برای من بس است. الان دو سال از آن موقع میگذرد و این آدم كلی رفیق دارد، حتی توی شهرشان كوچه به اسمش است، «كوچه آقا مرتضی!» قبول دارم، توی بعضی از برنامهها من تند میرفتم و این پررویی ممكن بود توی ذوق بزند ولی برای این پر رویی دلیل داشتم. بدمن میشدم كه مهمان بیشتر به چشم بیاید.
سوال اصلی دقیقا همینجاست كه آیا در برنامهای مثل ماه عسل قرار است مهمانها قهرمانی باشند كه مردم دربارهشان حرف میزنند یا مهمانها وسیلهای هستند برای اینكه برنامه دیده شود؟
ما چند دسته مهمان داریم. یك سریشان احتیاجی به نگاه مردم و كمك مردم ندارند، این آدمها میآیند قصهای را تعریف میكنند و تمام. اما در كل این سالها در ماه عسل ما چند تا مهمان داشتیم كه خیلی شرایط خاصی داشتهاند و سعی كردیم اینها را تبدیل به ستاره كنیم. برای اینكه این آدمها در مملكت ما مظلوم بودند. ولی كلا قرار نیست ما ستاره بسازیم بعد روی مهمانهایمان تبلیغ كنیم.
بین این دوجور برنامه، تو خودت كدام را ترجیح میدهی؟
یك چیزی به شدت برای من مهم است؛ آن هم این است كه مهمان من محبوب از برنامه برود بیرون، به هر قیمتی. حالا ممكن است این یك جاهایی با پرخاش من یا به قول شما پررویی من، اتفاق بیفتد، یك جایی ممكن است با نحوه پرداخت و روایتمان اتفاق بیفتد.
مشكل وقتی است كه تو به عنوان مجری بخواهی نظر مردم را به هر قیمتی جلب كنی. مثلا در برنامه میلیاردر كرمانی، خود مهمان سوژه جذابی است، قصه خوبی هم دارد. خیلی هم برنامه خوبی میشود اما توی برنامه اسیدپاشی این اتفاق نمیافتد، با اینكه خود سوژه كاملا مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهد هی میگوییم آی این آدم خیلی سختی كشیده، آی مردم كمك كنید؛ این روایت را خراب نمیكند؟
به نظرم یكی از اجراهای روان من در برنامه اسید پاشی بود. خیلی ریتم داشت، میگفتم، جواب میدادند. به قول خودتان اصلا نیازی به حاشیه نبود اینقدر كه خود تصویر گویا بود. مردم قشنگ باهاش ارتباط برقرار میكردند. ببین یك موقعی مخاطب من شمایید كه رسانه را میشناسید، روایت را میفهمید و روی سوژه عمیق میشوید، ولی من نگران آن دسته از مخاطبهایی هستم كه سخت فهمند، كج فهمند و خیلی زود ارتباط برقرار نمیكنند.
آره من قبول دارم، ممكن است در نحوه روایت من اغراقهایی شكل بگیرد كه من این مخاطبها را بنشانم پای برنامه. این یك جور چاشنی است برای اینكه فضا كمی شلوغ و كمی جذاب شود، حتی شاید بیننده فقط بنشیند پای تلویزیون كه ببیند این پسره پر رو چه میگوید. جالب است ما دو دسته بیننده داریم؛ یك عده برنامه را دوست دارند، یك عده اصلا دوستش ندارند. وقتی میپرسم حالا كه دوست ندارید چرا نگاه میكنید، میگویند برای اینكه تو را ببینیم یك چیزی بهت بگوییم! من میگویم خدا را شكر، چون این به هوای اینكه یك چیزی به من بگوید ممكن است در بك گراند مهمان برنامه را هم ببیند. یكی از همینها بگیرد بس است. باز هم میگویم ترجیح من این است كه از این چاشنیها كم كنم و به خود مهمان بپردازم.
گاهی آدم احساس میكند تو بیشتر از مهمان حرف میزنی.
قبول كنید، برای مهمانهای ما واقعا حرف زدن جلوی دوربین سخت است. من این قدر دوست و رفیق توی آرتیستهای سینما دارم كه تضمین میكنم بتوانم ۳۰ شب با ۳۰ تا ستاره برنامهام را پر كنم. راحت! ملت هم نگاه میكنند. ولی امسال من برنامهای داشتم كه شش تا مهمان داشتیم. خیلی كارمان سخت است امسال. تا الان نزدیك به ۷۵ درصد مهمانهای ما از شهرستان آمدهاند. آنهایی كه تجربه دارند میدانند حرف زدن با آدمهای ساده و بیغل و غش خیلی كار سختی است.
كلا انگار حال میدهد در این ماه گریه مردم را در بیاورید، نه؟
اتفاقا امسال تنها سالی است كه حتی سه، چهار بار توی برنامه گفتهام كه كور بشود كسی كه بخواهد گریه مردم را دربیاورد. شما فكر كن مثلا من احسان علیخانی تعمدا قبل برنامه بنشینم فكر كنم كه بچهها امشب برویم گریه دربیاوریم، آخر این چه كاری است؟ مثلا من گریه در بیاورم عزت الله ضرغامی به من تراول میدهد؟ اصلا این جوری نیست. ولی خب دیدید كه چیزی كه در مردم ما خیلی تراوش میكند و متبلور است، احساس است.
كلیشهای است كه انگار مخاطب با آن بزرگ شده.
همین است؛ همانطوری كه احساس ما باعث متمایز شدنمان از بقیه ملیتها شده همانقدر هم گاهی احساساتی شدنمان باعث عقب افتادنمان شده.
به خاطر همین احساساتی بودن مردم نیست كه توی برنامه تقابلهای دردناك ایجاد میكنی؟ مثلا قسمتی كه بچههای پنج قلو را آوردی و در مقابلشان پدر و مادری كه بچهدار نمیشوند.
خیلیها بعد آن برنامه به من پریدند. یكی از شعارهای اصلی ماه عسل این است كه یاد بگیریم با حقیقت كنار بیاییم. این تصویر در جامعه ما وجود دارد. یك سری مثل مهد كودك دوروبرشان بچه دارند و یك سری بچه ندارند. ما این دو تا را آوردیم كنار همدیگر. برای جفتش هم نگاه داشتیم. اینكه دولت باید بیشتر به رفتگری كه پنج تا بچه دارد برسد و كسی كه بچه دار نمیشود میتواند برود بچه بیاورد و بزرگش كند.
تا وقتی كه مهمان با تو خوب راه بیاید، همه چی خوب است. ولی هرجا كه طرف میخواهد سبقت بگیرد، شاخش را میشكنی.
میتوانید مثال بزنید؟
مثلا پسری كه سرطان گرفته بود و تكواندو كار هم بود.
روی آنتن هم این را گفتم كه ما جفتمان بچه پر روییم. خود مهمان هم خیلی خوب و دوست داشتنی بود.
آره ولی وقتی از تكواندو گفت، گفتی «نمی دونم و نمیخوام بدونم كه تكواندو چیست»، خب خیلی ضربه سنگینی بود.
واقعا نمیدانم چرا این جمله را گفتم. منظورم این بود كه یك شوخی با این موقعیت درست كنم ولی درنیامد. میخواستم كلكل راه بیندازم كه بعد بگویم ببینید كسی كه سرطان داشته، حالا چقدر سرحال است و بحث میكند. ولی قبول دارم این جمله یكهو زد بیرون. بعد كه برنامه را دیدم، از خودم پرسیدم تو اصلا این جمله را برای چی گفتی؟ آره قبول دارم، خودم هم دوستش نداشتم. در این چند سال چند بار از این سوتیها دادهام كه خودم بیشتر از همه ناراضیام.
برای مهمانهای ما واقعا حرف زدن جلوی دوربین سخت است. من این قدر دوست و رفیق توی آرتیستهای سینما دارم كه تضمین میكنم بتوانم ۳۰ شب با ۳۰ تا ستاره برنامهام را پر كنم. راحت! ملت هم نگاه میكنند. ولی امسال من برنامهای داشتم كه شش تا مهمان داشتیم. خیلی كارمان سخت است امسال.