بيست و يكم رمضان، مولى الموحدين، يعسوب الدين حضرت على ابن ابى طالب عليه السلام پس از ضربت خوردن در سحرگاه 19 رمضان به شهادت رسيد وتمام انسانهاي آزاده در داغ اين غم بزرگ به عزا نشست.
حضرت علي(ع) آن امام برحق و اسوه عدالت وايمان، پس از ضربت خوردن در سحرگاه 19 رمضان تا اواخر شب 21 رمضان در خانه بسترى بود و در اين مدت علاوه بر خانواده آن حضرت بعضى از اصحابش نيز جهت عيادت به حضور وى مشرف ميشدند و در آخرين ساعات زندگى از کلمات گهربارش بهرهمند ميگشتند از جمله پندهاى حکيمانه امام اين بود که فرمود: من ديروز مصاحب شما بودم و امروز وضع و حال من مورد عبرت شما است و فردا از شما مفارقت ميکنم. مقدارى شير براى على عليهالسلام حاضر نمودند کمى ميل کردند و فرمودند "به زندانى خود نيز از اين شير بدهيد و او را اذيت و شکنجه نکنيد اگر من زنده ماندم خود، دانم و او و اگر درگذشتم فقط يک ضربت به او بزنيد زيرا او يک ضربت بيشتر به من نزده است" و رو به فرزندش حسن عليهالسلام نمود و فرمود:"پسر جانم پس از من تو ولى امرى و صاحب خون من هستى اگر او را ببخشى خود دانى و اگر به قتل رسانى در برابر يک ضربتى که به من زده است يک ضربت به او بزن".
علي جان؛ با آنکه اميد همه هستي تو علي(ع)، بر عرش خدا قائمه هستي تو علي(ع)، آنقدر غريبي که خدا مي داند، مظلومتر از فاطمه(س) هستي تو علي(ع).
آري! امشب ديگر در كوچههاى تاريك و دور افتاده شهر، صداى پايى به گوش نميرسد، ديگر او نميآيد، امشب چشمان بىرمق اطفال بى پناه تا سپيده دمان ، بر آستانه در به انتظار مى ماند. امشب سفره هاى تهى مانده از غذا، در گوشههاى شهر به انتظار نشسته اند و آن كودك يتيم در كنار مادر، به اميد از راه رسيدن او لحظه شمارى ميكند.
آرى ! امشب على نميآيد، كه او امشب ميهمان پيامبر است و در كنار همسر، اما بى حسن، بى حسين كه اينان نيز يتيم ماندند.
اى على ، اى على ، اى پدر، اى يار بى پناهان، امشب ديگر نخلستانهاى كوفه تو را در كنار خويش نمى بينند، امشب زمين از قعر وجود، از ژرفاى چاه، فريادش، نالهاش بر آسمان بلند است، چرا كه ديگر همنالهاش "على" را نمى بيند.
اى على ، بگو كه امشب چه كسى مشك بيوه زنان شهر را بدوش خواهد كشيد، بگو كه امشب آن كودك بى پدر، آن دخترك يتيم ، چه كسى را در كنار خويش احساس ميكند، آن بيوه زن دردمند شهر، در اوج سكوت و بى ياورى ، به چه كسى پناه آورد؟
على جان؛ بگو كه ديگر محراب مسجد كوفه، جايگاه چه كسى جز تو باشد و بر سجده گاه تو، چه كسى جز تو سر بر سجده گذارد؟ آرى محرابت نيز يتيم شد و سجده گاهت نيز. و راستى، اى كاش على نرفته بود، اى كاش سياهى و ظلمت شب ، مانده بود و اي كاش تيغ سپيده نوزدهم، پرده سياه شب را ندريده بود، اى كاش على آنروز اذان نگفته بود، اى كاش على در آن سحرگاه خوابيدگان مسجد را بيدار نكرده بود، ميخواهم بگويم، بلكه فرياد بزنم كه اى كاش على به نماز نايستاده بود!
اما چه مى توان كرد و چه ميشود گفت؟ او، على است، فرزند ابوطالب، داماد پيامبر، پدر حسن وحسين، همسر فاطمه و عاشق الله است و شيفته شهادت، دلبسته پيوسته معبود و سر گشته دوست كه بگاه شهادت و در هنگامه راز و نياز با او، با آوائى برخاسته از دل ، با بانگى به رسائى رسا بودن ، با فريادى مايه گرفته از ژرفناى وجود، صدا برداشت كه « فزت و رب الكعبه ».
و اما اينك؛ اى على ، در شامگاهى غم انگيز، با حالتى غمگنانه، و با چشمانى غمبار و با دلهائى غمزده و در غم از دست دادنت به سوگ نشستهايم، بدان كه عشق تو با هستيمان عجين گشته است و نام تو در ذره ذره وجودمان حك شده است و اينك ما با عشقى اينچنين و حالتى اندوهگين، شهادت جانگدازت را به فرزند بزرگوارت امام مهدى (عج) تسليت ميگوييم و از پيشگاه احديت طلوع فجر و ظهورش را مسئلت داريم.
کم نمکدان تو را هر که نمک خورد، شکست ؟
باز با زخم سرت کعبه ترک خورد، شکست؟
اين چه داغيست که جان همه را سوزانده
در دل قبر، دل فاطمه را سوزانده
باز با زخم سرت کعبه ترک خورد، شکست؟
اين چه داغيست که جان همه را سوزانده
در دل قبر، دل فاطمه را سوزانده