همین عدم حضور رفیعی در این برنامه سبب شد تا "هفت" این هفته نقد و بررسی آقا یوسف را با حضور دو منتقد یعنی مسعود فراستی و رضا درستکار پی بگیرد و بحث کوتاهی دور و بر این فیلم در بگیرد که در آن ضعف اصلی فیلم، فیلم نامه عنوان شد.
مشرق نگاهی دیگر به این فیلم را از زاویه آدم هایی که "آقا یوسف" مدعی روایتشان هست؛ بی وجه نمی داند و از این جهت دعوت می کند تا این روایت را نیز بخوانید و خود قضاوت کنید.
*****
آقا یوسف(مهدی هاشمی) مردی خانواده دوست؛ عاشق همسرش بوده که حال چند سالی است از دنیا رفته و پس از او همه دنیایش در دخترش رعنا(هانیه توسلی) خلاصه می شود. او پس از بازنشستگی برای امرار معاش کار می کند اما اینکه چه کار می کند را از دخترش مخفی نگاه داشته و از طریق این کار مخارج عروسش و تنها نوه اش را تامین می کند. آقا یوسف یک نظافتچی است.
ماجرا از آنجا آغاز می شود که آقا یوسف روزی در منزل یکی از مشتری هایش که پزشک است و البته به زن بارگی و خوش گذرانی مشهور، صدای دخترش را می شنود که برای آقای دکتر پیغام عاشقانه گذاشته و شنیدن این صدا همان و فرو ریختن آقا یوسف همان.
"آقا یوسف" دومین تجربه سینمایی علی رفیعی پس از "ماهیها عاشق می شوند" است. رفیعی را در تئاتر بیشتر می شناسند و شاید به دلیل وجود همین تجربه در تئاتر است که وی توانسته از پس بازی گیری از بازیگران فیلم بر بیاید. اگر چه تقریبا تمامی بازیگران "آقا یوسف" صاحب نام و صاحب تجربه اند اما با این حال توانایی کارگردان در استفاده از تجربیات و بازی های آنها در متن فیلم قابل احساس است. داستان هم چفت بست مناسبی پیدا کرده و ریتم فیلم منطقی و قابل تحمل است.
علی رفیعی البته غیر از کارگردانی فیلم نامه را نیز خود نوشته و از این جهت می شود قضاوت دقیق تری نسبت به محتوا و سیاق فیلم سازی او در"آقا یوسف" به صورت همزمان داشت. نقاط قوت فیلم دلیلی بر این نمی شود که نکاتی مانند تئاتری شدن برخی از بازی ها در برخی مقاطع فیلم را نادیده گرفت اگر چه این مقاطع معدود و محدود باشد و یا اغراق در گریم هانیه توسلی که بسیار به گریم های تئاتر شباهت داشت و مخاطب تئاتر معمولا از آن تعجب نمی کند از نکته های دیگری است که در "آقا یوسف" مخاطب را متعجب می کرد. البته این اتفاق شایعی است و زمان می خواهد تا یک تئاتری به صورت کامل با سینما اخت شود و مقابل دوربین سینما را با سن تئاتر اشتباه نگیرد.
اما هر آنچه که بازی ها و داستان روان توانسته بود راهش را به سوی مخاطب باز کند اما ردپای بیش از حد واضح رفیعی در فیلم مخاطب کمی متفکر را پس می زند. آنچه از فیلم برداشت می شود؛ "آقا یوسف" مانیفست کارگردان و نویسنده اش در باره تحلیل جامعه امروز ایران و شکاف بین دو نسل است.ارزش های دو نسل و در نهایت ریشه هایی که اتفاقا به هم گره نمی خورند اگر چه ارتباطات عاطفی غنی بین آنها برقرار باشد. اما "آقا یوسف" رفیعی ساده انگارانه تر از آن است که بتواند به عمق جامعه ایران نزدیک شود. رفیعی نگاهی کاملا توریستی به آقا یوسف و فضای فرهنگی که خاستگاه اوست دارد. آنچه رفیعی نشان می دهد این است که وی خود هرگز این فضا را آنچنان که برای به تصویر کشیدن آن لازم است حس نکرده است. نگاه رفیعی به آقا یوسف، تصویر مردی است سنتی و خانواده دوست که با چنگ و دندان خانواده اش را نگه داشته و به دخترش افتخار می کند اما همه چیز بدون اینکه او بداند خراب شده و او خود نمی داند که چه شده است. کاریکاتور یوسف آنجا در ذوق مخاطب می زند که دخترش خیلی عادی ساعت سه نیمه شب به خانه می آید و هیچگونه واکنشی از پدر نمی بیند و جالب تر اینکه نیم ساعتی بعد هم تلفن همراهش زنگ می خورد و تنها برخورد پدر نگاه نگران است.
یوسف(مهدی هاشمی) میان زمین و هوا معلق مانده است. از یک سو با دیدن آرایش کردن دخترش چندان از این حرکت او رضایت نشان نمی دهد و حتی به کنایه به او می گوید که"مادرت هیچ وقت آرایش نمی کرد و همیشه زیبا بود" و از طرف دیگر وقتی دوست صمیمی اش از او می پرسد که دخترت خیلی به خودش می رسد و خرجش ریخت و لباسش را از تو می گیرد تنها با لبخند جواب می دهد که نه این ها را از درآمد خودش می پردازد.
رفیعی تنها از پشت شیشه موزه به یوسف می نگرد و بعد از آن هر زائده ای را که بخواهد به شخصیت او می افزاید زوائدی که شاید برای او مهم نباشد که آیا در دنیای واقعی چنین آدمی را بشود پیدا کرد یا خیر. یوسف ملغمه ای است از سنت و تفکر شبه روشنفکری سهل گیر. پدری که سنتی می اندیشد اما برایش مهم نیست که دخترش تا ساعت 3 صبح بیرون از خانه چه می کرده است. جالب اینجاست که از همین دریچه نگاه آقا یوسف رفیعی بسیاری از باورهای امثال یوسف را اگر نه به سخره که با سوال مواجه می کند.پس از اینکه یوسف از رابطه پنهانی دخترش با دکتر فاسد زن باره با خبر می شود. در یک پلان دختر را نشان می دهد که در حال تمرین بخشی از نمایشنامه شازده کوچولوی اگزو پری است و رو به دوربین می خواند: " از دانه خوب گیاه خوب و از دانه بد گیاه بد می روید" حال اینکه تمام فیلم و پلان های معرفی شخصیت یوسف از او شخصیتی دوست داشتنی، مورد اطمینان و احترام به نمایش گذاشته اند و مخاطب بخوبی کنایه جملات نمایشنامه را درک می کند و از خود می پرسد که چطور است که از این دانه خوبی مانند یوسف چنین گیاهی روییده است.
عجیب است که همه روشنفکران و شبه روشنفکران وطنی ما علاقه فراوانی به شازده کوچولو دارند و بالاخره سعی می کنند تا یک جای اثرشان یک اثری از این تیپ نمایشنامه ها داشته باشند.
در میانه کار یوسف در پلانی در منزل یکی از مشتری هایش مشغول کار است. پیرمردی که ریش پروفسوری و کتابخانه بزرگش قرار است او به مخاطب به عنوان روشنفکری تمام عیار معرفی کند. اینجاست که دست کارگردان به طور کامل از میان داستان بیرون می زند و رفیعی بزرگترین شعارهایش را از قول پیرمرد صاحب کتابخانه به زبان می آورد. پیرمرد یوسف را نصیحت می کند و به او می گوید که جلوی پرواز دخترش را گرفته و وقتی یوسف به اعتراض می گوید او با چنان مردی رابطه دارد با کمال اعتماد به نفس به او جواب می دهد که اتفاقا مردانی با چنین رفتاری کافیه تا عاشق یک زن بشوند!
در نمای نهایی یوسف در حالی که مطمئن می شود که دخترش با دکتر فاسد رابطه جدی دارند پشت به تصویر دور می شود و تمام.
همه چیزهایی که رفیعی می کوشد تا در فیلم به نمایش بگذارد این است که خواه نا خواه نسل جدید راهش را از نسل قبل تر خود جدا کرده و کاری هم از دست کسانی امثال یوسف بر نمی آید و لاجرم باید راهشان را بکشند و بروند پی کارشان. برای یوسف چیزهایی مانند احترام به پدر و مادر و خانواده اهمیت دارد و رفیعی نیز می کوشد تا با نماهایی و قصه های فرعی این نظام ارزش را به نمایش بگذارد اما همه چیز شعاری به نظر می رسد اگر چه بازی خوب مهدی هاشمی از بیرون زدن این شعارها جلوگیری کرده است. به هر حال حرف اصلی کارگردان را باید در نصیحت های پیرمرد ریش پروفسوری جستجو کرد.
آقا یوسف حرف تازه ای برای گفتن ندارد. کارگردان می کوشد تا با نمایش دادن لانگ شات هایی از محله های پایین شهر، از در خانه ها و ترکیب ساختمان ها و کوچه های محله های جنوب و از گره زدن شغل یوسف به این نما ها به ضرب و زور به مخاطب یک طبقه اجتماعی مشخص را معرفی کند اما وقتی وارد خانواده و دغدغه های آنها و واکنش هایشان می شوی ماجرا متفاوت می شود و اگر کسی خود به آن طبقه اجتماعی که یوسف نمایندگی اش را می کند تعلق داشته باشد متوجه این لحاف چهل تکه می شود که برخی از تکه های آن هیچ ارتباطی با واقعیت این طبقه نداشته و ندارد.
در یک نمای دیگر وقتی آقا یوسف از گذشته دوستش برای او می گوید و یادآوری می کند حرف های جالبی میان آنها رد و بدل می شود. یوسف می گوید که وقتی در کنسرت دختر دوستش(پگاه اهنگرانی) شرکت کرده یاد آن روزی افتاده است که او ویولن دخترش را شکسته و مادر او را به باد کتک گرفته که تو او را منحرف کرده ای.دوستش نیز پشیمان از به یاد آوردن آنچه کرده است سری تکان می دهد.
رفیعی هر جای از فیلم که مجالی یافته خودش را نشان داده است اما برداشت او از فقر و طبقه اجتماعی که به تصویر کشیده است همان گونه که گفتیم یک تصویر جذاب توریستی است؛ کارگردانی که با برداشت های خود دنیا و آدم های جدید می سازد و اگر چه نگرانی ها نسل گذشته را به طور کامل و صریح تخطئه نمی کند اما پایان خوشی برای اعتقادات و آمال نسل سنتی گذشته متصور نیست.