در ابتدای قرن سیزدهم میلادی یعنی در سال 1213 در انگلیس "جان" فرمانروایی داشت که با شورش بارونها و عده ای از خواص حکومتی اش روبرو می شود. وی در جنگ های داخلی شکست خورده و مجبور می شود تا به پیمان صلح مشهوری که در تاریخ انگلیس به "مگنا کارتا"مشهور است تن دهد؛ داستان قرارداد "مگنا کارتا" و شورش بارون ها این بار دستمایه فیلمی شده است که "جاناتان انگلیش" به عنوان یک فیلم تاریخی با عنوان "زره پوش" و نام لاتین"Ironclad"مقابل دوربین برده و در سال جاری میلادی به اکران رسیده است.
فیلم از لحاظ جلوه های ویژه و تولید خاص اش قابل توجه است، اما از نظر فیلمنامه و طرح داستانی چیزی در خود ندارد که بشود آن را به عنوان یک فیلم شاخص محسوب کرد. یک داستان تخت تاریخی بدون تعلیق و افت و خیز چندانی که اندکی رمانتیسم هم به آن اضافه می شود و یک داستان فرعی عشقی نیز در آن جای می گیرد، حرف چندانی برای گفتن نخواهد داشت.
اما مروری بر داستان فیلم زره پوش لایه هایی دیگر از این فیلم را مشخص می کند که قابل تامل هستند و نشان می دهند که این داستان و کارکترها و تاریخ آن به هیچ وجه سر دستی انتخاب نشده اند.
شوالیه های معبد چه کسانی بودند؟
عبدالله شهبازی در جلد دوم کتاب مهم و محققانه زرسالاران یهودی و پارسی و استعمار بریتانیا و ایران، وقتی درباره نقش فرقه های راز آمیز در غارت آندلس می پردازد به "شوالیه های معبد می رسد و آنها ار این گونه معرفی می کند:"طریقت شهسواران معبد در ابتدا نام دسته ای از شوالیه های فرانسوی بود که پس از اشغال بیت المقدس به دست صلیبی ها به سال 1118 میلادی در این شهر ایجاد شد. 9 تن از شوالیه ها دسته ای را تشکیل دادند و نام خود را "سربازان فقیر مسیح" نهادند. بالدوین، کنت فلاندرز و سرکرده سپاهیان صلیبی که بر خود نام "پادشاه اورشلیم" نهاده بود، این دسته را در نزدیکی معبد سلیمان جای داد و حفاظت از زائران مسیحی را به ایشان سپرد. بدینسان، اعضای این گروه و سربازان شان، "سربازان فقیر مسیح و معبد سلیمان" نام گرفتند.
به تدریج این دسته توسعه یافت و به صورت یک سازمان مزدور نظامی در آمد که خدمات خویش را به حکمرانان صلیبی عرضه می کرد. توانمندی نظامی آنان چنان مورد توجه قرار گرفت که ماموریت انتقال شمش های طلا و اموال تاراج شده از شرق به پاریس و لندن به ایشان سپرده شد.
با پایان جنگ صلیبی در سال 1291 اعضای گروه فوق به ارپا بازگشتند. آنان که سال ها به کشتار و راهزنی خو گرفته بودند، طبعا در محیط جدید آرام نداشتند؛لذا سازمان خود را حفظ کردند و برای خود رئیسی به نام "استاد اعظم" برگزیدند و به شکلی پنهان به عملیات خود ادامه دادند."
شهبازی در ادامه به کشتارهایی که این گروه در خاک فرانسه مرتکب می شود و اعلام انحلال این گروه توسط پاپ و اعدام برخی از اعضای ارشدشان توسط پادشاه فرانسه اشاره می کند ودر نهایت توضیح می دهد که امروزه نیز این طریقت به عنوان یکی از شاخه های مهم ماسونی وجود دارد.
فیلم "زره پوش" اولین فیلمی نیست که در دوره های اخیر اشارات مستقیم یا غیر مستقیم به شوالیه های معبد داشته است. سینمایی " کد داوینچی" به صورت صریح و مستقیم به شوالیه های معبد اشاره کرد و به نوعی این گروه را، گروهی مدافع حقیقت معرفی کرد که گروه های تندروی مسیحی به دنبال حذف اعضای این گروه و دست آورد های آنها هستند، در سال 2010 و 2011 نیز بودند آثار سینمایی که به این ماجرا اشاره کرده اند. از میان این آثار می توان به سینمایی " فصل جادوگری" اشاره کرد که در آن چند شوالیه که به دلیل خونریزی در جنگ های صلیبی گریخته اند مامور انتقال دختری که به او اتهام جادوگری وارد شده است به معبدی می شوند که راهبان آن معبد در حال نسخه برداری از "کتاب سلیمان" هستند.
اما " زره پوش" داستان اندکی متفاوت دارد. توماس مارشال مردی است که در عین جنگاوری و توانایی های فراوان در جنگ ها تن به تن ، از خونریزی چندان راضی نیست و در نهایت دوست دارد هر چه زود تر از خدمت کلیسا مرخص شود.
شوالیه معبد و جنگ برای اومانیسم مسیحی
" زره پوش" روایت های موازی را دارد که شخصیت های خاکستری، سفید و سیاه را در کنار هم روایت می کند. شخصیت سیاهی مانند شاه جان در کنار شخصیت خاکستری مانند اسقف کانتربری و در نهایت شخصیت های سپیدی مانند؛ بارون، ایزابل و در نهایت قهرمانی مانند توماس مارشال یک داستان حماسی را نقل می کنند.
اسقف کانتربری شخصیتی است که تنها به مصلحت قدرت می اندیشد و حتی در شرایطی حساس مارشال و بارون را که با اعتماد به او راهی جنگ شده اند را فراموش می کند، و البته ایزابل همسر مالک قلعه روچستر که عاشق مارشال می شود و او را آنقدر وسوسه می کند که در نهایت مارشال تن به عشق بازی با او می دهد و دل به او می بازد. از دقیق ترین دیالوگ های فیلم می شود به دیالوگ هایی اشاره کرد که میان ایزابل و مارشال در نمازخانه کلیسا در سکانس های نهایی فیلم رد و بدل می شود اشاره کرد. مارشال از رابطه اش با ایزابل شرمسار است و احساس گناه می کند، اما ایزابل به او تاکید می کند که رابطه او با یک زن شوهر دار تنها یک عشق است و عشق گناه نیست. ایزابل به مارشال می گوید این کلیسا است که تو را از این احساسات طبیعی محروم کرده است و در مقابل مارشال که می گوید عهد بسته بوده که برای خدا بجنگد، ایزابل همه خونریزی هایی را که صورت گرفته است را ازنتایج عملکرد کلیسا می داند و در همین جاست که یک معنویت، جنگ و حقیقت جدا از مذهب و به قولی انسانی! شکل می گیرد.
گفت و گو های مارشال و ایزابل، و حتی متن روایت داستان و اتفاقاتی که طی آن رخ می دهد زمینه ای برای ساختن پایه های تاریخی برای نوعی لیبرالیسم و اومانیسم است که در آن در عین اشارات حماسی به شوالیه های معبد که برای حقوق مردم می جنگند فرهنگی را گسترش می دهند که شباهت عجیبی به فرهنگ آمریکایی دارد، فرهنگی که البته دیگر نمی توان آن را آمریکایی صرف دانست بلکه امروز هر جا که محل نفوذ بارون های عصر جدید باشد رگه های آن جریان دارد.
از سوی دیگر شاید بتوان ارتباط معنا داری را میان گسترش وسیع داستانسرایی درباره شوالیه های معبد در فیلم های هالیوودی و تندروی های اخیر راست افراطی در آمریکا و اروپا پیدا کرد، شوالیه های معبد در سال های جنگ صلیبی ابزار مهمی برای راهزنی بین المللی و غارت اموال مسلمانان غرب آسیا و اروپا برای تاجران سرمایه داران غربی بودند، آیا باید منتظر اتفاقات جدیدی بود؟