کد خبر 5379
تاریخ انتشار: ۱۱ شهریور ۱۳۸۹ - ۱۳:۰۵

يکي از نزديکان شهيد لاجوردي که از ابتدا تا انتهاي پرونده انفجار نخست وزيري در جريان روند آن بوده است، احمد قديريان معاون وقت دادستان انقلاب اسلامي مرکز است که حتي پس از عزل شهيد لاجوردي به اهتمام باند مهدي هاشمي از دادستاني انقلاب مرکز نيز همچان به ايفاي

محمد مهدي اسلامي در وبلاگ "تک نوشته هاي يک روزنامه نگار" گفتگويي از احمد قديريان منتشر کرده که به بررسي فراز و فرود و برخي ابهام‌ها در پرونده انفجار نخست‌وزيري پرداخته است.

• يکي از سوالات جدي در خصوص تاريخ انقلاب اسلامي اين است که چرا شهادت شهيد رجايي و باهنر، که به عنوان ارشدترين مقامات اجرايي کشور مورد حمله تروريستي قرار گرفته‌اند، کمتر مورد بازکاوي قرار گرفته است؟
- در نظرتان است که قدري ماجراي شهادت شهيد رجايي و باهنر باز شود و مردم در جريان مظلوميت اين دو شهيد بزرگوار رجايي و باهنر قرار گيرند. اجازه بدهيد از انفجار مسجد اباذر شروع کنم که منافقين چه برنامه‌هايي براي به شهادت رساندن رهبر عظيم‌الشأن انقلاب داشتند و خداوند وجود اين عزيز و يار بزرگ انقلاب و امام و يار بزرگ امام زمان(عج) را براي ما نگه داشت. الحمدلله ايشان از آن خطر عظيم نجات يافتند. در قضيه مسجد ضبط صوت درست جلوي صورت آقا قرار داشت، ولي وقتي شروع به سخنراني کردند ضبط صوت را سمت راست خود سُر دادند. چون وقتي ضبط صوت منفجر شد شانه راست آقا را متلاشي کرد که ماجراي آن را روزنامه‌ها نوشتند، ما هم گفتيم و در اين باره صحبت زياد شد. اينها از جنايات سازمان منافقين بود که مي‌خواستند انقلاب را بي‌آينده و در اين فکر بودند که مسئولين مملکت را ترور کنند. الحمدلله در اين مورد موفق نشدند و خداوند اين عزيز را براي هدايت امروز کشتي مهم انقلاب نگه داشت. اين اتفاق روز ششم و روز هفتم، ماجراي حزب جمهوري اسلامي در سرچشمه رخ داد که آن کار را با نفوذي‌هايشان انجام دادند. روي ضبط صوت مسجد اباذر نوشته بودند؛ «هديه گروه فرقان». در صورتي که گروه فرقان در سال 59 متلاشي شده بود و از بين رفته بود. همه سرانشان گرفتار شدند و اکبر گودرزي هم اعدام و قضيه تمام شده بود، اينها با اين نوشته مي‌خواستند رد خود را گم کنند.
غروب روز ششم تير جواد قديري در جايي گفته بود: «فردا (يعني روز هفتم تير) همه چيز در جمهوري اسلامي تمام مي‌شود.» پشت دفتر حزب جمهوري اسلامي مدرسه‌اي به نام درخشان بود. اينها با مدير مدرسه صحبت کرده و نردباني گذاشته بودند و از پشت بام مدرسه به پشت بام جايي که قرار بود روز يک‌شنبه در آنجا تجمع شود، آمده بودند. آنها برنامه‌ريزي کرده و چند کارشناس برده بودند که چنانچه قرار باشد اين سقف فرو ريزد مي‌بايست چقدر مواد منفجره زير آن قرار گيرد و کارشناسان در اين باره نظر داده بودند. لذا قبلاً کلاهي مواد را پاي اين ستون‌ها کار گذاشته بود. بعدازظهر هم مواد انفجاري را که از بيرون هدايت مي‌شد زير ميز شهيد بهشتي کار گذاشت. سپس به‌ بهانه خريد بستني از محوطه حزب بيرون رفت. قرار بود انفجار در ساعت 9 به وقوع بپيوندد که چند دقيقه‌ به 9 رخ داد. به اين ترتيب انفجار زير ميز همراه با انفجار پاي ستون انجام شد و کل ستون روي افرادي که آنجا بودند فروريخت. آقاي کلاهي از صبح به همه مسئولين از جمله آقاي قدوسي، آقاي لاجوردي و دفتر من زنگ زده بود که حتماً امشب بياييد، چون آقاي بهشتي مي‌خواهند مسائل بسيار مهمي را بيان کنند. آقاي قدوسي گرفتار بودند و نرفتند. آقاي لاجوردي هم کمي دير رسيدند. من هم بيرون جلسه جداگانه‌اي داشتم.
بعد از وقوع انفجار با بي‌سيم به من اطلاع دادند و خودم را به آنجا رساندم. وقتي جلوي در رسيدم همه به سرشان مي‌زدند که شهيد بهشتي چه شد؟ مرحوم شهيد قدوسي سري به آنجا زد. به ايشان گفتند شهيد بهشتي را به بيمارستان برده‌اند. آقاي قدوسي به بيمارستان رفتند. نتوانستم با ايشان تماس بگيرم. نزديک 1 نيمه شب جلوي در منزل آقاي قدوسي رفتم و زنگ زدم گفتند هنوز ايشان نيامده‌اند. منزل ايشان خيابان خواجه عبدالله بود. چند دقيقه‌اي سر خيابان ايستادم ديدم ماشينشان آمد. پياده شدند و گفتند: «برويم بالا.» در اتاق ايشان بوديم که پس از چند دقيقه حاج احمدآقا زنگ زدند و به ايشان گفتند، خبرهايي رسيده است که سازمان منافقين برنامه‌هايي دارند و مي‌خواهند فردا پل‌هاي ارتباطي کشور را بخوابانند. ايشان به بنده دستوري دادند و من شبانه به ارتش، کميته و سپاه زنگ زدم و به آنها آماده باش داده شد. الحمدلله با کنترلي که کردند، هيچ اتفاقي نيفتاد. سازمان منافقين با نفوذي‌هايشان به دفتر افراد، براي انفجار برنامه‌ريزي داشتند. شما ملاحظه کنيد کشميري ملعون در دفتر آقاي رجايي و باهنر به‌عنوان منشي حضور داشت. کيفي که قرار بود چند ماه قبل خدمت امام ببرند و آقاي رجايي و باهنر و کشميري دنبال اين بودند که خدمت امام بروند، بچه‌هاي سپاه آقاي کشميري را در بيت امام نگه داشتند. آقاي رجايي و آقاي باهنر اشاره کردند و گفتند: «آقايان! اجازه بدهيد اين کيف را بياوريم. اين کيف اسناد است و براي اطلاع امام لازم است». بچه‌هاي سپاه گفتند: «نه! به ما گفتند بگرديد و ايشان اجازه بدهند ما کيف را باز و بازرسي مي‌کنيم. از گيت ما رد شود. بعد ببريد داخل.» کشميري نگذاشت کيف باز شود و با عصبانيت از قسمت کنترل اول دفتر خارج شد و برگشت. قرار بود اين کيف خدمت امام منفجر شود. اگر آن را خدمت امام مي‌بردند معلوم نبود چه اتفاقي مي‌افتد. قطعاً ايشان کيف را آنجا مي‌گذاشت و به بهانه اينکه شما مسائل خصوصي داريد و من بيرون مي‌روم، مي‌رفت و اين کار آنجا انجام مي‌شد. لذا خدا نخواست و عنايت کرد. بحمدالله با هوشياري بچه‌هاي سپاه پاسداران که بايد همگي آنها را دعا کنيم، اين کار انجام نشد، ولي به مرور برنامه‌هايشان را عملي کردند، مثل انفجار دادستاني کل انقلاب. شهادت شهيد قدوسي بسيار عجيب بود. آقاي قدوسي به آقاي فخّار مشکوک شده بود. بعداً ديديم که با مسعود رجوي عکس داشت. فخّار در دادستاني نفوذ کرده بود. آقاي قدوسي چندين بار به مسئولين پرسنلي تذکر داده بود که مراقب او باشيد. من نسبت به اين شخص مشکوکم. روز سه‌شنبه يا چهارشنبه صحبت شده بود که آقاي فخّار به گزينش برود تا با او صحبت کنند. ايشان به آن قسمت آمده بود و با او صحبت کردند و يک برگه تسويه حساب به او داده بودند و قرار نبود از شنبه، يک‌شنبه بيايد. ايشان پنج‌شنبه و جمعه وارد دادستاني شد و زير ميز شهيد بزرگوار آقاي قدوسي، به سقف مواد را کار گذاشتند. آنها به‌محض اينکه آقاي قدوسي وارد دادستاني شد و پشت ميزش قرار گرفت مواد را از بيرون هدايت کردند و انفجار رخ داد. ديوار خراب شد و آقاي قدوسي از ديوار به پايين پرت شد. کنار آقاي قدوسي هم تعدادي از دوستان و برادران مجروح شدند. بعد از اينکه آقاي قدوسي پرت شد، ايشان را به بيمارستان بردند. تا ساعت دو، سه بعدازظهر سر ايشان را عمل کردند، ولي موفق نشدند و ايشان تقريباً بعدازظهر به درجه رفيع شهادت نائل شد. يعني سازمان منافقين با نفوذي‌هايي که داشت ضربه را مي‌زد تا تک‌ تک کساني را که بازوان قوي امام بودند از بين ببرد.
با اين مقدمات به انفجار هشت شهريور مي‌رسيم. کيف بزرگي که به‌عنوان ضبط صوت يا هر چيز ديگر بوده است جايي قرار مي‌دهند که درست زير پاي شهيد رجايي يا شهيد باهنر باشد. توضيح مي‌دهم وقتي رسيدم چه اتفاقي افتاد. انفجار به حدي زياد بود که ميز و صندلي و اين عزيزان سوخته و افرادي که آنجا بودند مجروح شده و به اين طرف و آن طرف پرت شده بودند. تعدادي هم در راه شهيد شدند. تقريباً 5 الي 10 دقيقه از انفجار گذشته بود که به ما اطلاع دادند. شوراي فرماندهي سپاه و بعضي از افراد و کلاهدوز و آقاي رفيق‌دوست و يکي دو تا از آقايان در اوين در دفتر بنده بودند که خبر اين ماجرا داده شد. ما آژيرکشان آمديم. تقريباً يک ربع طول کشيد. آتش زبانه کشيده بود و چرخ‌بال بالا آمده بود تا کساني را که در ساختمان هستند از بالا ببرد. چون چرخ‌بال نتوانسته بود بنشيند. لذا آتش به سالن آمده و به تعدادي از اتاق‌ها رخنه کرده و سوزانده بود. نيروي آتش‌نشاني نردباني گذاشت و بنده و آقاي رفيق‌دوست از ديواري که خراب شده بود بالا آمديم. وقتي به آنجا رسيديم ديديم دو جنازه سوخته را در پتوي سربازي بسته‌اند و با طناب پايين مي‌دهند. ايستاديم. وقتي جنازه‌ها را پايين ‌بردند ما هم بالا رفتيم. ديديم ميز و صندلي سوخته‌ و آتش به راهرو و يکي دو تا از اتاق‌ها کشيده شده است. افرادي هم فرار کرده و به پشت بام رفته بودند. وقتي بالا رفتيم، آتش‌نشاني شلنگش را بالا آورد و شروع به خاموش کردن آتش کرد. بنده و آقاي رفيق‌دوست و افراد نيروي آتش‌نشاني بالا بوديم. کس ديگري بالا نبود. پايين آمديم که آن دو جنازه سوخته را در آمبولانس گذاشتند و به سردخانه بردند. بنده و آقاي رفيق‌دوست به طرف ساختمان اصلي رياست جمهوري آمديم. ديديم مسئول دفترشان آقاي محمدي‌دوست در راه‌پله ايستاده است. پرسيديم‌:‌ «آقاي محمدي‌دوست! آقاي رجايي و باهنر کجا رفتند؟» جواب داد: «رفتند در ساختمان.» پرسيديم: «در همين ساختمان رفتند؟» گفت: «بله. همين‌جا رفتند.» تعدادي را به بيمارستان برده بودند. آن دو جنازه سوخته که در پتو پيچيده و پايين برده بودند آقاي رجايي و آقاي باهنر بودند. آقاي رفيق‌دوست رفت و من به سردخانه آمدم. قرار بود اين دو جنازه شناسايي شوند. خانم باهنر آمد. کشوي سردخانه را کشيدند. صورت و پيکر سوخته بود. خانم باهنر نگاه کردند و گفتند: «نه. اين آقاي باهنر نيست. اين سوخته‌ها را کنار بزنيد.» وقتي سوخته‌ها را از پيشاني ايشان کنار زدند ايشان گفتند: «بله. اين آقاي باهنر است.» خانمشان از پيشاني بلند شهيد باهنر ايشان را شناختند و کنار آن کشو نشستند و خيلي گريه کردند. بعد تقاضاهايي کردند و مطالبي گفتند که بسيار سنگين بود.
پس از اينکه خانم باهنر را بردند، خانم رجايي آمدند. وقتي کشوي دوم را کشيدند، ايشان گفتند: «نه. اين آقاي رجايي نيست.» بعد گفتند: «سوخته‌هاي صورت ايشان را پاک کنيد. شايد از دندان‌هايشان متوجه شوم.» وقتي صورت سوخته صورت ايشان را پاک کردند از يک دندان طلا شناختند که ايشان آقاي رجايي هستند.
پس از شناسايي خانم رجايي را هم بردند. قرار شد فرداي آن روز براي تشييع جنازه آماده شوند.
از اين مقطع نقش سازمان مجاهدين انقلاب پررنگ شد. آنها بودند که اعلام کردند کشميري شهيد و کشته شده است و براي او جنازه درست کرده بودند. از اينجا انحراف سازمان مجاهدين انقلاب مشخص شد. سرانجام هم به تازگي سازمان مجاهدين انقلاب به خاطر همين افعال و موضع‌گيري‌هايشان غير قانوني اعلام شدند. اينها از ابتدا موضع‌‌گيري داشتند. خدا شهيد لاجوردي را رحمت کند، ايشان در بيان‌ها و صحبت‌ها و مکاتباتشان مي‌گفتند مجاهدين انقلاب ضد انقلابند. اينها انقلابي نيستند و منافقين انقلابند. راجع به آنها بحث و حرف داشت. يکبار آقاي بهزاد نبوي براي ملاقات پشت درب زندان آمده بود که من مي‌خواهم سلول زندان قبل از انقلابم را ببينم. تماس گرفتند. آقاي لاجوردي فرمودند: «من اگر زنده باشم تو را براي بازجويي به اينجا مي‌آورم.»
لذا از آنجا پرونده باز شد و در اين راستا افراد بازجويي شدند. ما حدود 17، 18 زنداني داشتيم.
• لطفا قدري بيشتر درباره شروع برنامه توطئه و مختومه شدن پرونده توضيح دهيد.
- روزي که پرونده آقاي بهزاد نبوي آماده و حکم جلب براي دستگيري ايشان صادر شد، آقاي خوئيني‌ها دادستان کل بود. امام اصلاً آقاي خوئيني‌ها را نمي‌شناختند. امام فرمودند: «من ايشان را نمي‌شناسم، ولي افرادي که مورد اعتماد من هستند به من گفتند، لذا من ايشان را به عنوان دادستان انقلاب معرفي مي‌کنم.»
• چه کساني آقاي خوئيني‌ها را به‌عنوان دادستان انقلاب به امام معرفي کرده بودند؟
- آقاي منتظري و بعضي از ديگر مسئولين نظام ؛ آقاي خوئيني‌ها متوجه شد که مي‌خواهند آقاي بهزاد نبوي را بگيرند. آن زمان دادستان آقاي رئيسي و قائم‌ مقامشان آقاي آقائي بودند. بنده هم معاون اجرايي بودم. آقاي بهزاد نبوي شبي که قرار بود دستگير شود به منزل آقاي خوئيني‌ها رفت. آن شب منزل ايشان قرار گذاشتند.
الان بچه‌هاي شعبات هستند و مي‌توانيد از آنها بپرسيد. خيلي از دوستان هستند و شاهد قضايا بودند. شعبات هم فعال بودند و کار مي‌کردند. شبانه يکي از آقايان شعبات را خواسته بودند. نظر آقاي خوئيني‌ها اين بود که پرونده بايد بسته شود. چرا پرونده به اين صورت است. بچه‌ها زير بار نمي‌رفتند و گفتند: «براي يکي از اين افراد کيفرخواست صادر شده است. اين پرونده نمي‌تواند بسته شود.» وقتي پرونده‌اي کيفرخواست صادر مي‌شود يعني طرف متهم است. در واقع کار آن فرد تمام بود.
وقتي ديدند از اين مسير نشد، آنها برنامه‌ريزي بسيار پيچيده‌اي کردند. با بيت امام، مرحوم حاج احمدآقا تماس گرفتند. آنچه عرض مي‌کنم نقل قول از آقاياني است که در صحنه بودند. از حاج احمدآقا خواستند که راجع به اين پرونده با امام ديداري کنند. امام مي‌فرمايند بيايند. فردا يا پس فرداي آن روز قرار مي‌گذارند تا با حضور حضرت آيت‌الله موسوي اردبيلي و دعوت از آقاي رئيسي خدمت امام بروند. بنابراين آقاي خوئيني‌ها، آقاي موسوي اردبيلي و حاج احمدآقا و آقاي رئيسي در آن جلسه بودند.
آن روزها آقاي ميرحسين نخست‌وزير و آقاي بهزاد نبوي هم وزير صنايع سنگين و از نزديک‌ترين افراد به نخست‌وزير بود. قبل از اين جلسه بهزاد نبوي به حاج احمدآقا گفته بود: «هر موقع دولت مي‌خواهد کاري کند بالافاصله علم شنگه‌اي درست و مردم را دستگير مي‌کنند و کشور را به شورش و اغتشاش مي‌کشانند. الان تعدادي دستگيرند.» و با توجه به شرايط جنگ مقداري فضاسازي کرده بود، گويا اين موضوع خدمت حضرت امام منعکس شد.
وقتي امام نشستند فرمودند: «آقاي موسوي اردبيلي! قضايا چيست؟ برنامه چيست؟» آقاي موسوي اردبيلي توضيح داد که پرونده و اعترافاتي است. بلافاصله آقاي خوئيني‌ها وارد صحبت شد و گفت: «نه آقا! من پرونده را ديدم. چيزي نبوده است.» سپس آقاي رئيسي دخالت کردند. آقاي رئيسي عرض کردند: «حضرت امام! پرونده‌اي است. افراد اعتراف کردند. الان متهمي است که برايش کيفرخواستي صادر شده است.» بعد امام دستور فرمودند که فعلاً اين پرونده مسکوت بماند. يا به روايتي مختومه شود. مجدداً آقاي رئيسي خدمت حضرت امام عرض کردند: «حضرت امام! براي اين پرونده کيفرخواست صادر شده است.» امام فرمودند پرونده را مسکوت بگذاريد يا مختومه کنيد. لذا در آنجا پرونده بسته شد.
زماني که امام بلند شدند و تشريف بردند، آقاي خوئيني‌ها به عنوان دادستان کل به آقاي رئيسي گفتند: «برو مصاحبه کن و به رسانه‌ها اعلام کن که پرونده مختومه شد.» آقاي رئيسي گفت: «من اعلام نمي‌کنم.» ايشان گفت: «تو اعلام نمي‌کني من اعلام مي‌کنم.» اين موضوع را آقاي رئيسي برايم نقل کرد.
آقاي رئيسي دم اتاقم آمد. يکي از دوستان در اتاقم نشسته بودند. اشاره کردند که ايشان برود. من به آن دوستم گفتم: «من با شما کار دارم. شما بيرون باشيد.» وقتي ايشان بيرون رفت. آقاي رئيسي با آقاي آقايي وارد اتاق شدند. ايشان همه جريان را توضيح دادند.
امروز آقاي بهزاد نبوي بايد مسائل و جريان را بگويد. بايد بگويد چه جنايتي رخ داده است. بگويد چگونه رئيس جمهور و نخست وزير مملکت سوختند. اينها در جريان بودند.
• با توجه به اينکه بعد از بيش از سي سال فاصله افتادن با آن زمان، پايان شرايط اضطراري جنگ که منتهي به مصلحت سنجي امام شد و ... و با توجه به اينکه اين موضوع يک پرونده مهم ملي است ، امروز براي به جريان افتادن پرونده چه بايد کرد؟
- ما ولايتي هستيم و امر امام را اجرا و تا ظهر متهمين را آزاد کرديم و پرونده بسته شد. الان پرونده مسکوت مانده است. چنانچه بخواهند اين پرونده باز شود طبيعي است که بايد متهمان پرونده دستگير شوند و مراحل ناقص مانده تکميل شود. بايد مشخص شود ارتباط سازمان منافقين با سازمان مجاهدين انقلاب چگونه بوده است. بايد امثال آقاي بهزاد نبوي قضايا را بگويند که چگونه و چه بوده است. چه شد که شهيد رجايي و باهنر به اين صورت شهيد شدند و چگونه براي کشميري جنازه ساختند. الان شاهدين صحنه حضرت آيت‌الله موسوي اردبيلي و حضرت حجت‌الاسلام و المسلمين آقاي رئيسي هستند. شاهدين قضايا هستند. بيايند، صحبت کنند و بگويند. امروز آقاي بهزاد نبوي مي‌تواند بسياري از مسائل را بگويد.
نقاط ابهامي در اين پرونده هست که بايد روشن شود. مثلا آقاي تقي محمدي کاردار ايران در افغانستان بود و اطلاعاتي داشت. 3، 4 روز قبل از آن ايشان از افغانستان آمد، بازداشت شد و به زندان رفت. سپس قرار بود بازجويي شود که شبانه با ملحفه‌اي که داشت طنابي درست و خود را حلق‌آويز کرد. براي آنکه زودتر جان دهد دو تکه مقوا دو طرف گلويش قرار داده بود و روي شوفاژ آن‌قدر به خودش فشار آورد که صورتش سرخ شده بود. از آن طرف آقايان پاسدارها آمدند. من هم بالا رفتم و صحنه را از نزديک ديدم. ايشان شير آب را به ‌عنوان اينکه در حمام است باز گذاشته بود. پاسدارها غذا آورده بودند و او در را از داخل بسته بود. خيلي طول کشيد. سپس با کليد اصلي در را باز کردند و ديدند شير آب به‌عنوان شير حمام باز است، ولي ايشان روي شوفاژ خودکشي کرده است.
بيرون در زندان خود را به دستگيره در کشيده، ملحفه را در گلو انداخته و فشار آورده و روي شوفاژ افتاده بود. عکسش در پرونده دادستاني هست. بروند و اين قضايا را در آورند. متوجه شوند موضوع چيست و اين شخص چقدر اطلاع داشت و چرا خودکشي کرد؟
• در برخي اسناد نوشته‌اند تقي محمدي با کمربند خودکشي کرده است.
- نه. با ملحفه خودکشي کرده است. خودم بالاي سرش بودم. عکس‌هايش هست. ملحفه را چند تکه و طناب کرده بود و بعد هم باقي ماجرا.
• به نظر شما ترديدي در خودکشي وجود ندارد؟
- شايد عوامل نفوذي داخل زندان به تقي محمدي رسانده بودند که مي‌خواهند چه سئوالاتي بپرسند. چون آقاي خوئيني‌ها دادستان بود.
اگر تقي محمدي به بازجوئي کشيده مي‌شد بسياري از مسائل روشن مي‌شد. حتي برخي اين ترديد که گفتيد را هم دارند. شما بررسي کنيد چه کساني کشته شدن و خودکشي تقي محمدي را تأييد کردند و ختم اعلام کردند. در روزنامه‌ها منتشر کردند.
ملت عزيز و محترم ما تا کي بايد بنشينند، بشنوند و تماشا کنند که رجايي و باهنر سوختند. بهشتي و يارانش زير آوار ماندند. قدوسي عزيز از ديوار به پايين پرت شد. شهداي محراب يکي پس از ديگري سوختند و از بين رفتند و روي پشت بام‌ها و در کوچه‌ها کشته و قطعه قطعه شدند. چه کسي اين کارها را کرده است؟
شبي که مي‌خواستند سعادتي عنصر بلند پايه منافقين را اعدام کنند، آقاي بهزاد نبوي صبح آن روز به آقاي لاجوردي زنگ زد و به ايشان گفت: «مرحوم شهيد رجايي زنگ زد که آقاي لاجوردي مهماني داريد. گويا حکم گرفته و مي‌خواهد برود. آقايي کنار من نشسته است. آقا بهزاد است. مي‌خواهد با شما صحبت کند.» صبح آن روز آقاي لاجوردي دستور اعدام سعادتي را داده بودند و اعدام شد. بعد آقاي بهزاد نبوي گفت: «مي‌خواهم بيايم و با آقاي سعادتي ملاقاتي کنم.» سعادتي منبع اطلاعات سازمان منافقين بود و مجموعه‌اي از اين سازمان‌ها را اداره مي‌کرد. مرحوم شهيد لاجوردي با تيمي که داشتند و عزيزاني که در شعبات بودند حدود 50، 60 گروه و سازمان را متلاشي کردند و همه آنها در به در کشورها شدند. بهزاد نبوي مي‌خواست در اعدام او مانع ايجاد کند که شهيد لاجوردي خبر داد که او اعدام شده است. امروز بايد پرسيد که آقاي بهزاد نبوي چه مي‌خواستي بگويي؟ با سعادتي چه کار داشتي؟
• در اين پرونده ابهام‌هاي متعددي وجود دارد، مثلا اينکه اگر واقعاً آقاي بهزاد نبوي به دنبال اين بود که شهيد رجايي و شهيد باهنر را بکشد و در اين پرونده دست داشت، از اين امر چه سودي مي‌برد؟
- ما نمي‌توانيم در اين باره حرفي بزنيم. چون اين پرونده بسته شده است. مگر اينکه متهمين بگويند ارتباط مجاهدين انقلاب با مجاهدين خلق چه بوده است. اگر اين ارتباط مشخص شود پاسخ به سوال شما امکان تحقق مي‌يابد. هنوز اين ارتباط شفاف نشده است. بلاشک اين فاجعه توسط سازمان مجاهدين خلق انجام شده است، عده‌اي نيز در جنازه سازي و فراري دادن کشميري مشارکت داشته‌اند، ولي اينکه چه ارتباطي با سازمان مجاهدين انقلاب دارد بايد مشخص گردد.
• در پرونده بخشي از اين ارتباط آشکار شده است. مثلا در خصوص چگونگي ارتباط علي‌اکبر تهراني به عنوان عنصر واسط دو سازمان ...
- همين علي‌اکبر تهراني کيفرخواست گرفته است. آقاي خوئيني‌ها کيفرخواست او را که خواندند، گفته بودند حکم اين فرد اعدام است.
• مگر آقاي موسوي خوئيني‌ها دادستان نبوده است. چرا موضوع را پيگيري نکرد.
- ايشان اصلاً تحت تأثير آقاي بهزاد نبوي قرار گرفت. عرض کردم شب منزل ايشان بود. اينها به دنبال اين بودند که پرونده را ببندند. بايد مشخص شود چه ارتباطي با سازمان مجاهدين خلق (منافقين) داشتند. چه کسي بايد اين کار را انجام بدهد؟
• آنگونه که فرموديد، اظهار نظر دقيق نياز به تکميل پرونده دارد، اما به عنوان تحليل خودتان به عنوان يک فرد مطلع، به نظر شما آيا آقاي خسرو تهراني به عنوان يکي از متهمان پرونده، خبر داشته است که قرار است در آن جلسه بمب منفجر ‌شود که در آن جلسه حضور داشته است؟
- آقاي خسرو تهراني هم عقب نشسته بوده است و جزئي مجروح مي‌شود. هنگامي که يک سازمان اطلاعاتي بخواهد کارش را در جايي انجام بدهد، گاه با دو دست فاصله نفوذ کارش را انجام مي‌دهد. آن کسي که ابزار کار شده است مي‌سوزد و از بين مي‌رود.
سازمان امثال کشميري و کلاهي را اداره مي‌کند و کرده است. سازمان هم وابسته به سازمان سيا و سازمان‌هاي اطلاعاتي اسرائيل است. حتي در مورد مسعود رجوي، يک بار اعلام مي‌کنند بيمارستان است. بار ديگر اعلام مي‌کنند مرده است و .... الان به‌خوبي پشت پرده را اداره مي‌کنند و کارشان را انجام مي‌دهند. فکر مي‌کنم آقاي خسرو تهراني به سازمان مجاهدين انقلاب اعتقاد داشت. در سازمان و همراه و همکار اينها بوده و به اينها کمک مي‌کرده است، آنچه مسلم است آقاي خسرو تهراني مي‌دانسته است که دارند براي کشميري جنازه درست مي‌کنند. خود ديده بود که کشميري آنجا نبوده و بيرون رفته بود.
پس حتي اگر تا لحظه انفجار نمي‌دانسته، بعد از آن همکاري‌اش قطعي است. عرض کردم بايد ارتباط سازمان مجاهدين خلق (منافقين) با سازمان مجاهدين انقلاب مشخص شود. آقاي لاجوردي فرمودند: «اينها منافقين انقلابند.» اين سيد از کجا مي‌گفت. او با بصيرتي که داشت مي‌فهميد و در زندان آنها را سنجيده بود.
کساني که پرونده را تنظيم کردند، الان هستند. بگوييد اينها بروند و با آنها مصاحبه کنند و به‌خوبي از مطالب آنها نکات مهمي را در مي‌آورند. بايد تمام ارتباط را در آورند. اخيرا نيز جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاي رييسي در سالگرد شهيد لاجوردي فرمودند من اين پرونده را با تمام قدرت و با جديت دنبال مي کردم اما آنها که به ذائقه شان خوش نيامد پيگير توقف پرونده شدند.
• چرا امروز مجدداً به اين پرونده رسيدگي نمي‌شود؟
- به نکته ظريف و جالبي اشاره کرديد که اين پرونده باز مي‌شود يا نه. من حقوقدان نيستم ولي اين‌قدر مي‌دانم اگر کشميري دستگير شود و اينها به ايران برگردانده شوند، پرونده باز مي‌گردد. به ياري خدا دادسرا براي دستگيري اعضاي سازمان منافقين در حال اقدام است و در اين باره اقدام کرده و از پاريس و کشورهاي اروپايي هم خواسته است که يا به ما تحويل بدهيد يا محاکمه‌شان کنيد. سران اين سازمان الان در اختيار آنهاست و در کشورهاي اروپايي هستند. اينترپول هم اقدام کرده و از آن طرف براي آنها وانتد قرمز هم صادر شده است. دير يا زود اينها را دستگير مي‌کنند. اگر به اينجا برگردند، به نظر مي‌رسد مقام ولايت دستور مي‌دهند اين پرونده را باز کنند تا با اعتراف آنها متوجه شويم چه شده است.
• يعني براي به جريان افتادن آن بجز دستگيري متهمان اصلي، امر ولايت هم لازم است؟
- به هر حال اين پرونده به امر امام بزرگوار مسکوت مانده است. امر ولايت است و براي همه مطاع است و همه بايد بدان عمل کنند. اگر باز شدن آن لازم باشد، امر ولايت مي‌خواهد.
• پس به نظر شما اگر کشميري، متهم رديف اول پرونده دستگير شود پرونده باز مي‌شود.
- متهم رديف اول پرونده مسعود رجوي و خانم مريم قجر عضدانلو است. کشميري يک ابزار است، ولي اينها هدايت کننده و اصل قضيه هستند. الان وانتد قرمز براي هر دوي اينها صادر شده است. در حال حاضر اينها نمي‌توانند در کشورها تردد کنند. چون اينترپول دارد اقدام مي‌کند. دادسراي انقلاب بسيار قوي برخورد کرده است. خدا آقاي جعفري و ديگر همکارانشان را خير بدهد که محکم پشت اين کار ايستاده‌اند.
الان جمهوري اسلامي دنبال اينها و شديداً در حال تعقيبشان است. به ياري امام زمان همان‌طور که نظام مقدس جمهوري اسلامي ريگي را از آسمان نشاند و به درک واصل و دل مردم ايران و منطقه را شاد کرد، خواهيد ديد که بچه‌هاي مظلوم شهداي عزيز ترور که نزديک به 12000 شهيد ترور شده توسط اين سازمان ملعون داريم، ان‌شاءالله به ياري خدا مريم قجر و مسعود رجوي و عواملشان را به اينجا مي‌آوريم و دل مردم ايران را شاد مي‌کنيم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس