کد خبر 504839
تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۸

می‌گوید نه آبی، نه قرمز، فقط خرمشهر! آن‌قدر خرمشهر را دوست داشت و دارد که وقتی 20 ساله و بهترین مهاجم ایران بود و دلال یکی از تیم‌های مطرح شهرستانی به دنبالش آمد، فقط به او گفت: "نه!". داستان کتک خوردن آن دلال هم بماند تا بعد...

به گزارش مشرق، او با عکس‌های روی دیوارش که بار خاطرات سالیان بسیار را به دوش می‌کشد، خاطره‌بازی می‌کند و از هم‌بازی‌های شهیدش تا هم‌خانه شدن با دوست فوتبالی قدیمی‌اش، در خاک طلای خرمشهر می‌گوید.

زندگی عبدالرزاق خادم‌پیر، عضو سابق تیم‌های ملی فوتبال در خانه سرایداری مدرسه‌ای در خرمشهر، ما را به این شهر کشاند.

در برنامه 2 هفته گذشته "نود" او و اشک‌هایش را در پس دوری از خانواده و شرایط زندگی‌اش دیدم... تصمیم گرفتم به سراغش بروم، شماره تلفنی از او پیدا کردم و برای انجام مصاحبه راهی خرمشهر شدم. دو ساعتی برای رسیدن به خانه او، از اهواز تا خرمشهر، همراه با عکاس سپری شد.

به خرمشهر می‌رسیم؛ ساعت 12 ظهر، صدای موذن و مدرسه 22 بهمن در محله‌ای نسبتا قدیمی. آقای خادم‌پیر تلفنی گفته بود که از درب سرایداری که جدا از درب مدرسه است، بیاییم... وارد کوچه‌ای تقریبا باریک می‌شویم و از دربی فرسوده، وارد حیات خانه و سپس تنها اتاق آن جا می‌شویم.

اتاقی نسبتا بزرگ که کف آن با موکت پوشانده و اطرافش نیز با پتو پر شده است. پیچکی از کنار پنجره اتاق، تا زیر قاب عکسی از دوران فوتبالی مرد خستگی‌ناپذیر خرمشهری، قد کشیده است.

تا چشم کار می‌کند، عکس‌های دوران فوتبالی‌ بر دیوارهای اتاق نقش بسته است. گویا خاطرات جوانی‌اش را بر دیوار میخکوب کرده است تا در روزهای سخت، هرزگاهی از جلو چشمانش بگذرند و شاید لبخندی بر لبش بنشانند...

تلویزیون قدیمی اتاقش شبکه ورزش را نشان می‌هد. هنوز هم لحظاتش با فوتبال می‌گذرد...

کنار تلویزیون و نزدیک درب اتاق می‌نشینیم و پرسیدن سوالات من و پاسخ‌های مرد فوتبالیست خرمشهری آغاز می‌شود:

«سِنتاب» خرمشهر، از مستطیل سبز تا سرایداری

*آقای خادم‌پیر لطفا خودتان را بیشتر معرفی کنید.
عبدالرزاق خادم‌پیر و متولد سال 1334 در خرمشهر و عضو سابق تیم‌های ملی جوانان، امید و بزرگسالان هستم. 16، 17 ساله بودم که وارد عرصه فوتبال شدم و کارم را به صورت رسمی از تیم کارون خرمشهر شروع کردم. البته قبل از آن در زمین‌های خاکی خرمشهر فوتبال بازی می‌کردم. پس از این تیم نیز به تیم خانه جوانان رفتم و تیم بعدی‌ام نیز تیم شهباز بود که البته این تیم پس از چند سال تغییر نام داد و رستاخیز خرمشهر شد.

با تیم رستاخیز خرمشهر هم سال 57 در لیگ جام تخت جمشید حضور داشتیم و در این لیگ، 12 مسابقه انجام دادیم و بعد از انقلاب هم تیم‌مان از هم پاشید. متاسفانه کسی هم به دنبال تیم نرفت. همین استقلال فعلی، نامش در گذشته و پیش از انقلاب، تاج بود که بعد تغییر نام داد و استقلال شد و تیم‌شان هم ماند ولی تیم ما متاسفانه به دو قسمت یعنی به تیم‌های شهباز و شاهین تبدیل شد. مدیر باشگاه‌مان خیلی زحمت ‌کشید و هزینه کرد ولی به دنبال تغییر نام تیم نرفت و تیم از هم پاشید.

سال 60 هم همراه با تیم منتخب صنعت نفت آبادان و رستاخیز با تیم شاهین تهران بازی کردیم و به تساوی 2 بر 2 رسیدیم که هر دو گل آن بازی را من وارد دروازه حریف کردم و بعد هم به من گفتند که در تهران بمان ولی من نماندم و فقط آرزو داشتم که به خرمشهر برگردم.

*از چگونگی رسیدن به تیم‌ملی بگویید، لطفا
من در 20 سالگی بهترین مهاجم ایران بودم، زمانی که در تیم‌ملی جوانان بودم، سال 54 با هدایت حشمت مهاجرانی قهرمان آسیا شدیم و پس از آن هم دیگر تاکنون تیم‌ملی جوانان نتوانسته است قهرمان آسیا شود. در این مسابقات مهاجم‌های تیم‌ملی 11 گل زدند و من به تنهایی چهار گل زدم و یک پاس گل هم به آقای فرکی دادم.

زمانی هم که در تیم‌ملی امید بودم، برای حضور در تیم‌ملی بزرگسالان نیز انتخاب شدم و دو بازی ملی، همراه با تیم‌ملی بزرگسالان دارم.

«سِنتاب» خرمشهر، از مستطیل سبز تا سرایداری


*از آقای فرکی یاد کردید، با او در تماس هستید؟
با آقای فرکی هم‌بازی بودم و الان هم شماره تلفن او را دارم و با او در ارتباط هستم. یکی دو بار هم او را دیدم. من در تیم‌ملی بزرگسالان علاوه بر فرکی با بشتکار، روشن، کربکندی، پنجعلی، برزگری، عبداللهی، نظری، حقیقیان و قاسم‌پور نیز هم‌بازی بودم.

*به نظر به جز تیم‌ملی، دیگر فقط در تیم‌های خرمشهری بازی کرده‌اید.
زمانی که 20 سال داشتم و بهترین مهاجم ایران بودم، دلال‌های یک تیم مطرح شهرستانی به خانه‌مان آمدند تا من به این تیم بروم، حتی تیم پرسپولیس تهران هم با ماشین به دنبال من آمد ولی من نرفتم و فقط برای خرمشهر بازی کردم. من خیلی به خرمشهر تعصب دارم؛ مانند الان که همسر و فرزندانم در اصفهان زندگی می‌کنند ولی من این جا مانده‌ام.

آن زمان که دلال آن تیم مطرح شهرستانی به دنبالم آمد، این جا کتک خورد و مربی‌ام وقتی متوجه شد او به دنبال من آمده است، در استادیوم او را با مشت زد و او هم فرار کرد. حتی روزنامه آیندگان هم در کاریکاتوری، یک نفر را با گرز کشیده بود و در آن کاریکاتور شخصی را نشان می‌داد که به او گفته ‌شده بود، "می‌خواهی به کجا بروی؟" که او گفته بود "می‌خواهم به خرمشهر بروم و بازیکن بیاورم."!

*فکر نمی‌کنید اگر به تیم‌های بزرگ شهرستانی و تهرانی می‌رفتید برای‌تان بهتر بود و اکنون شرایط بهتری داشتید؟
آن موقع قلب من با خرمشهر بود و اگر مانند دیگر فوتبالیست‌ها با پیشنهادهایی که به من شده بود، از خرمشهر جدا می‌شدم، شاید موقعیتی مانند دیگر فوتبالیست‌های قدیمی داشتم ولی من به خاک خرمشهر تعصب داشتم و دارم.

آن موقع ما زیاد پول نمی‌گرفتیم و حتی آن موقع من با تیم رستاخیز به خاطر مردم خرمشهر قرارداد سفید امضا کردم و زمانی که بازی داشتیم، استادیوم پر می‌شد و تماشاگران از صبح به ورزشگاه می‌آمدند و این تیم جزو تیم‌های قدیمی کشور است.

*بهترین خاطره دوران فوتبالی‌تان چیست؟
خاطره خوبی که دارم، قهرمانی با تیم‌ملی جوانان در سال 54 است.

*تا کجا فوتبال را ادامه دادید؟
اوج بازی‌هایم مصادف با پیروزی انقلاب و جنگ تحمیلی شد و همین، فاصله‌ای در فوتبال من ایجاد کرد. در کل جنگ جایگاه ورزش خرمشهر را تغییر داد و به نظر من، ورزش خرمشهر بسیار جای پیشرفت داشت. ما علاوه بر فوتبال، در رشته‌های ورزشی دیگر نیز استعداد داریم.

*علی‌رغم وجود این همه استعداد، وضعیت ورزش خرمشهر متاسفانه خیلی مطلوب نیست.
فوتبال در خون بچه‌های خرمشهری است و بچه‌های این شهر خیلی استعداد دارند. ما در گذشته بیشترین تیم‌ها را در لیگ کشور داشتیم و تعداد تیم‌های‌مان به صورتی بود که آبادان و اهواز به اندازه ما سهمیه در لیگ‌های کشوری نداشتند؛ یعنی خرمشهر قطب فوتبال خوزستان و ایران است ولی این شهرستان اکنون فقیر است و یک ورزشگاه هم نداریم.

قرار است دیدار فینال جام‌حذفی ایران در ورزشگاه خرمشهر که در حال ساخت است، برگزار شود ولی متاسفانه خود خرمشهر تیمی در این جام ندارد. چند سال پیش تیم شهرداری خرمشهر را راه انداختیم و خود من هم پایه‌گذار و مربی تیم بودم و در جام‌حذفی کشور شرکت کردیم و فکر کنم سال 73 بود که در یکی از دیدارهای‌مان در این جام به مصاف پرسپولیس رفتیم و این تیم با نتیجه 2 بر یک از ما شکست خورد و آن موقع برای این دیدار استادیوم پر شده بود ولی پس از آن شهردار خرمشهر تغییر کرد و شهردار جدید هم گفت می‌خواهم در سطح کارگری کار کنم و تیم‌مان از هم پاشید. متاسفانه خرمشهر آن امکاناتی که آبادان و اهواز دارند را ندارد. در اهواز چند استادیوم وجود دارد در حالی که ورزشگاه شهید جهان‌آرا خرمشهر نیمه‌تمام مانده است و اگر آماده می‌شد، بسیار به فوتبال شهرستان کمک می‌کرد.

حتی در زمان جنگ برای این‌که نام خرمشهر زنده بماند، زمانی که در شادگان، مسوول امور ورزش بنیاد مهاجرین بودم، قبل از آتش‌بس، اداره‌کل تربیت‌بدنی استان به دنبال من فرستاد و به من گفت به خاطر خرمشهر دو تیم از بچه‌های مهاجرین آماده کن تا اسم خرمشهر زنده باشد. من هم این کار را انجام دادم تا تیمی در مسابقات استانی داشته باشیم و نام خرمشهر زنده باشد.

*شما به عکس‌های روی دیوار اتاق‌تان و یکی از همبازی‌های‌تان که شهید شده است، اشاره کردید؛ چرا به ورزش خرمشهر که در هر وجب از خاکش خون شهید ریخته شده، توجهی نشده است؟
متاسفانه به خرمشهر رسیدگی نمی‌شود و این شهر ضعیف است. خرمشهر این همه شهید داده است و هر وجب از خاکش خون شهید ریخته شده است. این شهر این همه شهید داد ولی آن نگاهی که باید به خرمشهر می‌شد، نشد. این شهر خونین‌شهر لقب گرفت و این شهر را باید طلا بگیرند ولی متاسفانه به آن هیچ رسیدگی‌ای نشده است. به فکر خرمشهر نیستند، بلکه به فکر جیب‌های‌شان هستند. ما دل‌مان می‌سوزد.

«سِنتاب» خرمشهر، از مستطیل سبز تا سرایداری

*گویا شما بازنشسته آموزش و پرورش هم هستید.
بله، من بازنشسته آموزش و پرورش هستم. من در زمان فعالیتم در این سازمان، معاون اجرایی مدرسه بودم و سه سالی است که بازنشسته شده‌ام.

*حالا از زندگی در این خانه و چیزی که ما را به این‌جا کشاند، بگویید. زندگی در چنین فضایی سخت نیست؟
با توجه به این‌که نمی‌توانم مستاجر باشم و پرداخت اجاره خانه برایم سخت است، به آموزش و پرروش درخواست دادم که در خانه سرایداری زندگی کنم و سرایدار این مدرسه هستم و خدمت می‌کنم و اکنون هفت - هشت سالی است که در خانه سرایداری و دور از خانواده‌ام، زندگی می‌کنم.

*دیوار اتاق‌تان نزدیک به حیات مدرسه است، در این سن و سال، با سر و صدای بچه‌ها اذیت نمی‌شوید؟
خیر، با این بچه‌ها و سر و صداهای آن‌ها که هر روز می‌شنوم، انس گرفته‌ام. من خرمشهر را به هر جای دیگری ترجیج می‌دهم. خاک خرمشهر من را نمک‌گیر کرده است. این جا وطن من است و اگرچه شرایط زندگی‌ام، سخت است ولی عادت کرده‌ام.

شهرداری هم چند نهال در مدرسه‌مان کاشته است و من به آن‌ها رسیدگی می‌کنم و اکنون کمی بزرگ شده‌اند.

*دوری از خانواده چطور و چرا همراه‌شان به اصفهان نرفتید؟
من نسبت به این شهر خیلی تعصب دارم. خاک خرمشهر به نظر من از طلا هم با ارزش‌تر است و از این که در خرمشهر زندگی می‌کنم، بسیار خوشحالم.

خانواده‌ام چند سالی است که به اصفهان عزیمت کرده‌اند ولی با توجه به علاقه‌ام به خرمشهر، در این جا مانده‌ام. خانواده‌ام با حقوق بازنشستگی‌ام در اصفهان زندگی می‌کنند. من سه فرزند پسر و یک دختر دارم و فرزندان پسرم به صورت آماتور فوتبال بازی می‌کنند.

هر چند ماهی هم پیش خانواده‌ام می‌روم و به آن‌ها سر می‌زنم و آن‌ها نیز به این‎جا و پیش من می‌آیند. به هر حال من هم دیگر در این‌جا راحت و در حال خدمت هستم.

*در حال حاضر به جز سرایداری مشغول به کاری هم هستید؟
من سرپرست مجتمع ورزشی خرمشهر هستم و در کانون فوتبال هم دانش‌آموزان ابتدایی، راهنمایی و دبیرستانی را آموزش می‌دهم و مشغول هستم. اگر همراه با خانواده به اصفهان می‌رفتم، اکنون بیکار بودم ولی در این‌جا زحمت می‌کشم و بچه‌ها را برای آینده خرمشهر تربیت می‌کنم.

*خانواده‌هایی که فرزندان‌شان را برای آموزش به شما می‌سپارند، شما را می‌شناسند؟
بله من را می‌شناسند و استقبال هم می‌کنند. وقتی فرزندان‌شان را به سالن می‌آورند، خودشان هم می‌آیند. من هم کار کردن با بچه‌ها را دوست دارم. کار با بچه‌ها و مربیگری حوصله می‌خواهد و من هم حوصله‌اش را دارم و عادت هم کرده‌ام.

*زیر یکی از عکس‌هایی که به دیوار زده‌اید حک شده است، "سِنتاب" این لغت به چه معنی‌ایی است؟

اسم مستعار من "سِنتاب" است و سنتاب محله‌ای در خرمشهر است. روزی که به دنیا آمدم، پدرم گفت اسم او را "سِنتاب" بگذارید و این‌گونه نام مستعار من شد. اکنون هم در این‌جا من را به اسم "سِنتاب" می‌شناسند ولی اسم اصلی‌ام "عبدالرزاق" است.

«سِنتاب» خرمشهر، از مستطیل سبز تا سرایداری

*گفته بودید با "مجید بِشکار"، دیگر ملی‌پوش سابق خوزستانی، هم‌خانه هستید.
بله، بِشکار، هم‌بازی قدیمی‌ام، با من در این خانه زندگی می‌کند. از او خواستم که بماند و دوست هم داشت که این‌جا باشد ولی با توجه به این‌که در جایی مشغول به کار شده است، باید سر کار می‌رفت و نتوانست بماند.

*زندگی با دوست و هم‌بازی قدیمی‌تان چطور است؟
به خوبی کنار هم زندگی می‌کنیم و 7، 8 سالی است که با هم هستیم. کارها را هم تقسیم کرده‌ایم و آشپزی با او است و البته دستپخت خوبی هم دارد. (با خنده)

*آقای خادم‌پیر صحبت پایانی‌تان را می‌شنویم.
خرمشهر نیاز به یک هیات فوتبال قوی دارد و اداره‌کل ورزش و جوانان استان هم باید خیلی کمک کند. اگر شرایط خوب شود و اگر ورزش خرمشهر راه بیفتد، در تمام رشته‌ها با توجه به این‌که استعداد آن هم وجود دارد، پیشرفت می‌کنیم. این شهرستان مظلوم و محروم است و اگر به آن کمک شود، به نفع ورزش استان است.

خرمشهر را ترک می‌کنم... اما قطره‌های عرق روی پیشانی "سِنتاب" در هوای مطبوع پاییزی و غم نقش‌بسته بر چهره‌اش را نمی‌توانم از ذهن خارج کنم. خادم‌ پیرهای فوتبال ما؛ همان‌هایی هستند که روزگاری به شوق‌شان ورزشگاه‌ها را پر می‌کردیم و برای‌شان کف و سوت می‌ز‌دیم...؛ ناعدالتی ا‌ست آن‌ها را فراموش کنیم.
منبع: ایسنا

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس