شيرسنگي، مقبره بابا طاهر عريان، برج قربان، گنبد علويان، کتيبه گنجنامه، مقبره ابوعلي سينا، تپه هگمتانه و غار علي صدر ... اين همه مکان ديدني براي يک شهر؟ آن وقت سهم تهران چه مي شود؟ يعني يک شهر به اين بزرگي و با اين همه جمعيت اين حق را ندارد که يک اثر باستاني داشته باشد؟ تکليف اين همه جوان تهراني چه مي شود؟ آيا اين انصاف است؟ اين جوانان که دلشان اثر باستاني مي خواهد، چه بايد بکنند؟ بياييد مثبت نگاه کنيم. چرا منفي بافي مي کنيد؟ مگر چه مي شود يکي از اين آثار باستاني را به تهران انتقال دهيد؟ مثلا غار علي صدر چطور است؛ هر چند ما به شير سنگي هم قانع هستيم ... نه نياوريد ديگر ...
به اين جملات خيلي نخنديد. اين چند ترجمان وارونه اي است از آن چه موافقان انتقال تيم هاي تهراني به شهرستان ها به کار مي برند. به همان اندازه که در آن ها بدون کمترين آشنايي با علم منطق مي توان مغالطه را حس کرد، در استدلال اين دوستان هم چيزي بيشتر از اين يافت نمي شود ...
اشتباه در تعريف
گاهي جملاتي را مي شنويم که از آن نوعي اشتباه در فهم واژه تمرکز زدايي بارز است. معني تمرکز زدايي پايين آوردن سطح زندگاني در تهران نيست. قرار نيست تهران به شهري غير قابل زيستن تبديل شود. معني تمرکز زدايي دقيقا بالا بردن سطح زندگي در ساير شهرها به حدي نزديک به تهران است. قرار نيست سينما عصر جديد را از تهران به ياسوج انتقال دهيم. بايد در ياسوج هم يک سينما در اين سطح ساخت و ... قرار نيست تهران را از تيم هاي فوتبال خالي کنيم تا ساير شهرها داراي تيم شوند ... بايد شرايط ر ابه گونه اي مهيا کرد که ساير شهر ها هم تيم داشته باشند؛ تيمي متعلق به خودشان و با هويت بومي خودشان
از بين رفتن فرصت
از روزگار خيلي دور صحبت نمي کنيم. از آن روزها تمام عشق و هدف بچه هاي چهار صد دستگاه اين بود که جا در پاي حسن حبيبي بگذارند و به يکباره اين محله تبديل به سرهنگ هايي که فوتبال بازي مي کردند آن هم در تيم پاس عبور مي کنيم. شايد خيلي ها قصه اصغر شرفي، همايون شاهرخي و ... را ندانند؛ اما قصه جواد نکونام باب روز است. داستان پسرک تهرانسري که از پاس به لاليگا رسيد و مهمترين گل تاريخ شهر پامپلونا را به ثمر رساند يا بايد از وحيد هاشميان گفت؛ آن جوان که از جنوب شهر تهران به پاس رفت و از آن تيم در بوندس ليگا هلي کوپتر شد ... با انتقال پاس به همدان، يک فرصت را از نکونام ها و هاشميان هاي آينده گرفته ايم ... آيا فکر کرده ايد که اگر راه آهن به ساري برود، تکليف محرمي ها، پيوس ها، قلعه نويي ها، عليرضا محمد هاي بعدي که در کوچه پس کوچه هاي اين شهر بسيارند، چه مي شود؟ آيا به اين فکر کرده ايد که نبودن بانک ملي چقدر استعداد را در اين شهر کشف نشده باقي گذاشت؟ فرصت ها يکي پس از ديگري از استعدادهاي تهراني گرفته مي شود ... معني تمرکزدايي از بين بردن فرصت هاي قبلي است يا ايجاد فرصت هاي تازه؟
يک راه حل
ايرادي که بسياري بر تيم هاي تهراني مي گيرند نداشتن تماشاگر است. هر چند اگر از چند بازي خاص بگذريم، ميانگين تماشاگر در تيم هاي منتقل شده چنگي به دل نمي زند ... اما فقر تماشاگر در بسياري از تيم هاي تهراني به تعريف اشتباه و ماهوي آن ها برمي گردد ... براي دوست داشتن يک تيم فوتبال بايد نسبت به آن احساس تعلق داشت. مشکل اين است که خيلي از اين تيم ها ماهيتي برخلاف ايجاد تعلق داشت و دارد ... نام هايي مثل نفت ،راه آهن، پيکان، سايپا و ... يه وجهه کاملا دولتي به اين تيم ها مي دهد که به طور طبيعي مردم تهران نسبت به آن احساس نزديکي نمي کنند ... شما لندن را نگاه کنيد با تيم هاي بي شماري مثل آرسنال، چلسي، فولهام، وستهام، چارلتون و ... خيلي تيم هاي ديگر. همه اين ها سهم هواداري خود را از جمعيت چند ميليوني اين شهر دارند چرا که ماهيت و هويت تيم ها بر اساس مناطق است ... اصولا در کلان شهرها منطقه ها مي توانند نقش عمده اي بازي کنند. اگر در همين تهران خودمان تيمي در محله اي يا منطقه اي جا افتد، از خيلي از تيم هاي انتقال يافته بيشتر تماشاگر خواهد داشت ... به عنوان تيمي از جواديه در نظر بگيريد با مربيگري فرهاد کاظمي يا تيمي از اسلامشهر با حضور پرويز برومند تيمي از شهر ري با ناصر محمدخاني و رضا شاهرودي و ... اين مدل تيم ها خيلي زود جاي خود را باز مي کنند و مي توانند احساس تعلق را به مردم اين محله ها انتقال دهد. اين اتفاقي است که در اکثر کلان شهر ها رخ مي دهد.
حرف پاياني
غار علي صدر به درد تهران نمي خورد؛ حتي اگر تکنولوژي اين اجازه را مي داد ... اين غار در همدان با آن سابقه و قدمت و تاريخ زيباست ... ترجمان وارونه اين حرف اين است که پاس هم به درد همدان نمي خورد ... حق همدان و همه شهرها اين است که در ليگ برتر تيم داشته باشند؛ اما تيمي که متعلق به خود شهر باشد و مردم نسبت به آن حس مالکيت داشته باشند؛ نه يک هديه که بود و نبودش خيلي فرق نکند برايشان ... گريه هاي مردم آبادان وقت سقوط صنعت نفت را با گريه هاي همداني ها مقايسه کنيد؛ متوجه منظورم مي شويد!