به گزارش مشرق و به نقل از آينده، ديدار ناصر حجازي با ملک الموت و سفرش در روز پيشين به قصد برزخ، باعث شد اين چهره شاخص تاريخ فوتبال ايران پس از سال ها در صدر قرار بگيرد و به جاي عبارات تو خالي چندين سال اخير که بعضاً با توهين و کج دهني به دروازه بان قرن آسيا همراه بود، اين بار حقيقتاً به گوهر وجودش اشاره شود و آن رک گويي بود که هرچند براي حجازي هزينه داشت اما او با تمام اشکالاتي که داشت، اگر حرف حقي مي زد، با پرداخت هر هزينه اي بازنمي گشت و بر موضعش مي ماند؛ رويکردي که ميان اهالي ورزش تقريباً ناياب است و اين مصالح است که همواره مواضع برخي چهره هاي شاخص ورزش کشور را مشخص مي سازد.
با خروج روح ناصر حجازي از کالبد تن، پرمخاطب ترين مسائل روز، چيزي نيست جز آنچه به او مرتبط شود؛ قطعه شعري، خاطره ناگفته اي، توصيه نانوشته اي، تصوير ناديده اي و هرآنچه در اين ابعاد بتوان جاي داد، مخاطبپسندترين هاست و مردم ايران که به رسم معمول پس از مرگ قهرمانانشان سراغشان را مي گيرند، اين بار نيز همزمان با نفس هاي آخر حجازي همراهش شدند و همگام با مسئولين وقت شناس ورزش، در دقيقه 95 براي حجازي دعا کردند اما اين بار ديگر وقت رفتن بود و ملک الموت به قصد قبض روح آمده بود.
حجازي با همه افتخارات دوران بازيگري اش و در اختيار گرفتن جايگاه دروازه بان قرن قاره کهن و با تمامي ناکامي هايش در عرصه مربيگري و زندگي اش، يک نماد بود و نماد بودن براي اسطوره شدن کافي است. کما اينکه هر اسطوره عين واقعيت نيست، اما آنچه مسلم است هر اسطوره داراي يک نقطه برجسته است که همگان به آن صفت برايش اشتراک نظر قائلند. همان صفتي که ميليون ها نفر هفته پيش به عنوان برجسته ترين بخش چهره حجازي مطرح کردن و آن هم "سلامت کاري" و "رک گويي" اش بود؛ صفاتي که ميان ورزشي هاي چند رنگ ما، کمرنگ تر از هميشه شده و کمرنگ تر از اکنون نيز خواهد شد تا دريابيم که ديگر نمي توان در پي معرفي الگوي اخلاق از دل ورزش بود.
ناصر حجازي همواره چوب رک گويي اش را خورد و با صفاتش که همه اش هم قابل تاييد نيست، يک اسطوره حق طلبي و رک گويي بود؛ اين صفات قطعاً به جز تختي که البته مظهر صفات ديگري هم بود، براي قهرمان ديگري قابل تعريف نيست. چرا که اکثر قهرمانان فراگرفته اند سياس باشند و حتي اگر مسئله اي حق باشد و منقطع کننده مصالحشان تلقي گردد، در اکثر اوقات چشمانشان را روي هم بگذارند و عبور کنند. حجازي اما اين گونه نبود و تا پاي مرگش حرفش را زد و به قول يکي از پيشکسوتان فوتبال که حکم پدري براي حجازي دارد، ناصر حرفش را زد و مرد و کلامش را تا نفس آخر نبلعيد.
آري، به همين دليل است که يک هفته حتي از پخش کليپ يادبود حجازي ار برنامه نود جلوگيري شد و شب گذشته که بسياري از اهالي ورزش با لباس مشکي در محافل مختلف حاضر شدند و برنامه 90 نيز به مرور زندگي اين قهرمان برجسته کشورمان پرداخت و از ياد او گفت، مورد حمله رسانه هاي حامي دولت قرار گرفتند؛ رسانه هايي که مملو از آگهي هاي دولتي هستند و ناراحت شده اند که چرا در روز تولد حضرت فاطمه، سيما نگفته حجازي ديگر کيست و ...! به هر حال آخرين حرف هاي حجازي در خصوص فشار اقتصادي بود که به مردم وارد مي آمد و حالا که او در اين عرصه يا در خصوص کيفيت پايين اخراجي ها حرف زده، بايد لهش کرد ديگر؟ نه؟!
حجازي حداقل در اين بخش اسطوره است و هيچ کس چون او با آگاهي از هزينه کلام تند و برنده اش، مستمراً اينگونه سخن نگفته است. حتي محمد مايلي کهن که روزگاري انگار چرم بر نيزه کوبيده و کاوه شده بود، وقتي سرمربي سايپا شد، انتقاداتش آب رفت و مشکلات ورزش به يک باره به شدت کاهش يافت. اما حجازي در آخرين حضورش روي نيمکت استقلال که فصل پرحاشيه اي کنار فتح الله زاده داشت نيز دهانش را نبست و با اين تعابير که تيمش آرامش مي خواهد، زبانش را در کام نگه نداشت و همين تفاوت هاست که حجازي را در رک گويي متفاوت با ديگران ساخته و به يک نماد برجسته مبدلش ساخته است.
و شايد براي آن عده که به واسطه انتقاد حجازي از ساخت فيلم ضعيف و يا وضع اقتصادي غيرقابل قبول مردم، تمام شخصيتش را مي کوبند، تنها لازم باشد برخورد يک اجنبي با حجازي را يادآوري کنيم؛ اجنبي اي که چون به حجازي رضايت نامه ندادند، نتوانست اين دروازه بان را در تيمش به خدمت بگيرد. هنوز خيلي نامه سر الکس فرگوسن انگليسي کهنه نشده اما برخي هموطنان ايراني ناصر چه ظالمه پس از مرگش، تصفيه حساب هاي شخصي شان را با تخريب هويتش پي مي گيرند: «...وقتي شنيدم حال شما خوب نيست متاسف شدم. به اين فکر افتادم که پيغام بازيکنان و دستيارانم را برسانم دوست دارم بداني که همه جا به فکر تو هستيم. شخصا به خاطر همه فداکاريها و تلاشهايت براي باشگاه تشکر ميکنم. اين فداکاريها بسيار ارجمند است. ميدانم که ماههاي اخير را به سختي پشت سر گذاشتي اما مطمئن باش که با دعاها و افکار ما آرامش پيدا خواهي کرد...»
اين روزها اما آنهايي گرد جسدش را فراگرفته اند که بسياري شان را حتي آتيلا پسرش نيز نمي شناسد. چهره هايي از مديران ارشد سياسي و اقتصادي و ورزشي تا پيشکسوتاني که برخي از ايشان سال ها بود يک تماس با حجازي نگرفته بودند و حالا با لباس مشکلي رژه مي روند. شايد برخي اين جماعت و مردمي که برايش دعاي توسل مي خواندند و اين عده از مديران و پيشکسوتان را مرده پرست تلقي کنند. اما واقعيت آن است که شايد بتوان اين مردم را مرده پرست ناميد، اما قطعاً مديران و پيشکسوتان فوق الاشاره مرده پرست هم نيستند و کنار جسد حجازي نيز از تهمت و غيبت نثار مرده کردن، نپرهيزيدند و همين برخورد نشان مي دهد، هنوز حجازي براي آنها همان حجازي است که چند سال يک بار هم حالش را نمي پرسيدند.
اين گروه از ورزشي ها و غيرورزشي ها را شايد بتوان با لفظ مرده خور ياد کرد؛ چهره هايي که بدشان نمي آيد با جنازه حجازي يا بر سر قبر ناصرخان هم عکسي داشته باشند و بين مردم نيز چنين نمايان شوند که جزو پيگيري کنندگان حال و روز قهرمانان در روزهاي آخر و وضعيت خانواده هايشان پس از مرگ قهرمانان کشور هستند. حجازي با آن غرور معروفش قطعاً اگر زنده بود و رفتار منافقانه اين عده را مي ديد، حتي بسياري از آنها را به خانه اش هم راه نمي داد و بي شک ناصر مرده خور نمي خواهد. اما او چه بخواهد و چه نخواهد اين عده فعلاً او را بالا مي برند تا خودشان را بيشتر بالا ببرند و حجازي نه اولين کسي است که اين گروه شناسنامه دار پس از مرگش سراغش مي آيند و نه آخرين شخص خواهد بود؛ براي حجازي که عده اي اينچنيني در اين دنيا گردش را گرفته بودند، فاتحه اي بخوانيم و براي آمرزشش دعا کنيم.