آقا دارد به جنگ مي‌رود، جنگ با خودش، با تمام هرچه که هست، تضاد در ذات... دارد به جهنم ابدي مي‌رود...

گروه فرهنگي مشرق- صحبت از فيلم «تلقين» و عرفان سرخپوستي بود. بعضي از دوستان اعتراض داشتند که معلوم نشد «کاستاندا» را رد کرده‌ايم، يا نه. نه!... تعجب کرديد؟ خيال کرديد چهار تا کارشناس معروف تلويزيوني گفتند «دون خوان» يک آدم توهم‌زده معتاد به «پيوره» است، کار تمام شد؟ نخير، اتفاقاً اين آدم، در همين حدي که «کاستاندا» در آثارش معرفي کرده، معلوم است که آدم چيزفهمي بوده. معلوم است که کتاب‌هاي کاستاندا – حداقل بعضي از قسمت‌هايش – نمي‌تواند رمان باشد و زائيده ذهن يک داستان‌نويس معمولي. اگر اوضاع و احوال روزگار اينقدر بلبشو نبود، شايد ضرورتي نداشت اين بحث را پيگيري کنيم. اما مي‌دانيد مهم‌ترين بحران فرهنگي و خطر جامعه‌شناسي – بلکه سياسي و اخلاقي هم – که جوانان معاصر ما را تهديد مي‌کند، چيست؟ اعتياد و بدحجابي نيست. نماز نخواندن نيست. فکر نکردن است. آدمي که اهل فکر کردن نباشد، به دنبال بصيرت نباشد، چه شيشه بکشد و هفتاد و دو ساعت پلک نزند، چه روزي هفتاد و دو مرتبه نماز بخواند، فرقي نمي‌کند. آخرش بدبخت مي‌شود. اين سريال مختار يک نکته‌اش که خيلي جالب است، همين است؛ شمر و ابن‌سعد هم نماز مي‌خواندند. نماز اول وقت مي‌خواندند و آنطور بدبخت شدند. تنور نانوايي را ديده‌ايد؟ مثلاً تنور نان سنگک يا بربري. يک روايت بسيار عجيب شنيدم. در قسمتي از آن مي‌گفت اگر الان يک آدم جهنمي را از آتش دوزخ در بياوري، او را بگذاري داخل يک تنور، تنور را حسابي روشن کني و بگذاري ديوارهايش داغ داغ شود، بعد در تنور را مثلاً با سنگ و سيمان حسابي مهر و موم کني، جوري که يک ذره نسيم از بيرون نيايد و يک ذره گرما از تنور خارج نشود... تازه اين آدم جهنمي دست و پايش را دراز مي‌کند و مي‌گيرد راحت مي‌خوابد!
من و تو يک لحظه اگر حواسمان نباشد و به خاطر ناخنک زدن به غذا در قابلمه داغ را بلند کنيم... مي‌خواهيم شيرجه برويم داخل ظرفشويي و آب سر را باز کن که دستم سوخت! خمير دندان بياور، برو داروخانه پماد سوختگي بگير، اين «بروفن» صاب‌مرده را خودم گذاشتم بالاي کابينت، پس کو؟ دستم کز-کز مي‌کند...
خدا نصيب نکند، تا به حال بيمارستان سوانح و سوختگي رفته‌ايد؟ اين آدميزاد با اين يک مشت عصب و استخوانش چقدر مي‌تواند زجر بکشد؟ آدم دلش براي بعضي‌ها مي‌سوزد که چرا يک دفعه نمي‌ميرند و راحت شوند؟! آنوقت در يک تنور داغ دست و پا دراز کردن و خوابيدن!؟ مگر مي‌شود؟! موسي(ع) به امر خداي متعال سنگي را از اعماق دريا بيرون آورد (احتمالاً نوعي سنگ مرجاني) آن را شکافت، کرمي را ديد که برگي را مي‌جود. يعني خداوند به قدري مهربان و رزّاق است، به قدري رئوف است که يک کرم را در اعماق دريا، لاي يک سنگ گرسنه نمي‌گذارد. اگر بخواهد نسل يک ميکروب ذره‌بيني حفظ شود، صدها دانشگاه و هزاران آزمايشگاه فوق پيشرفته، محقق، پني‌سيلين، ليزر و آب ژاول و... زورشان به DNA يک ميکروب پکستني نمي‌رسد. شانس آورده‌ايم ميکروب همين سرماخوردگي معمولي عامل ايدز و هپاتيت نيست. هر آنتي بيوتيک و کوفت و زهرماري توليد مي‌شود، خودش را وفق مي‌دهد! سوسک‌ها اگر مثل عقرب‌ نيش داشتند، نسل بشر بايد درون زره و کلاهخود شب‌ها يک چرت – با ترس و لرز – مي‌خوابيد. پشه‌ها اگر اراده مي‌کردند که به فضاي گوش مياني آدم – که خودش از فضاي کابين سفينه‌هاي فضايي پيچيده‌تر است! – نفوذ کنند، بايد خودمان دسته‌جمعي خودکشي مي‌کرديم. مورچه‌ها و کرم‌هاي يک باغچه کوچک را نمي‌توان بدون منهدم کردن کل خاک باغچه با بمب اتم، از بين برد! نمي‌دانم اين آدميزاد خيال مي‌کند چقدر پيشرفت کرده و به کجا رسيده؟ استکبار جهاني چرا اينقدر حقير، بدبخت و مغرور شده است؟
خلاصه آنچه موجب نگراني‌ست بحران تفکر است. جوان‌هاي امروز اگر بي‌تفاوت شده باشند، اگر از خود نپرسند براي چه زنده‌اند و زندگي مي‌کنند و فوق آخر هشتاد سال ديگر کجا مي‌خواهند بروند، اين جاي نگراني‌ست – حتي اگر تمام مساجد از جمعيت منفجر شود و تمام جوان‌ها به جاي حجاب اسلامي سر تا پاي‌شان را گل و گچ بگيرند. «دون خوان» دروغ نمي‌گويد، اين کارشناس‌هاي فرهنگي ما هستند که توهم زده شده‌اند! بحران فکري نسل امروز ما شيطان‌پرستي نيست. جوان شيطنت‌هاي خاص خودش را بالاخره دارد. از هر صد نفر يک جوان هم که اهل نماز جماعت باشد، هنوز بحران نماز نداريم. اصلاً چه کسي گفته که بناست همه اهل بهشت شوند؟! حق جلّ جلاله با آن همه کبريا مگر با هر ننه قمري دوست مي‌شود؟! به موسي(ع) فرمود خيال نکن ما هرکسي را به درگاه شکوهمند مناجات نيمه شب، اين آسمان لايتناهي، اين ستاره‌هاي بي‌شمار و عظيم، اين همه زيبايي و بي‌کرانگي راه مي‌دهيم! تحقيقات هورمون شناسي و روانکاوي نشان داده اکثر جوان‌هاي مذهبي و علاقمند به مسجد و کليسا و مجسمه بودا، توان و ميل جنسي قوي‌تري دارند. سوءتفاهم نشود! آخر بدبختي اينجاست که تمدن عرياني‌گراي غربي تشنگي را از بين مي‌برد. يارو جوان است. در اوج قدرت و شادابي جواني کنار ساحل دريا قدم مي‌زند. همه هم مثل ساکنان طويله، يا به قول خودشان اجداد غارنشين، لخت و پتي دارند آفتاب مي‌گيرند. آنوقت اصلاً به جنس مخالف خود هيچ اعتنايي نمي‌کند! نه اينکه ادا در بياورد. واقعاً اعتنا نمي‌کند. تشنگي ندارد. اين بدبختي نيست؟! خداوند اين تشنگي و جاذبه را در طبيعت آدم‌ها قرار داده که به هم اعتنا کنند. به يکديگر علاقمند شوند. ازدواج کنند و سنگ بناي تشکيل يک جامعه را بگذارند. آنوقت اين جوان ده ساعت است کنار ساحل به خرچنگ‌ها و حلزون‌ها توجه و علاقه نشان مي‌دهد، اما به هم‌نوع خود نه، اين آدم مرض دارد مسئوليت تشکيل خانواده را بپذيرد؟ مغز خر خورده خود را اسير همسر و فرزند کند؟ هاليوود تازه يادش افتاده ازدواج کردن خوب است؟ ساحل لختي‌ها و ازدواج... اين دو تا چطور با هم جمع مي‌شود؟ خداوند با آن همه رحمت و رأفت بي‌کران، با آن بي‌نيازي مطلب برايش چه سود يا زياني دارد که دخترها و پسرها حجاب داشته باشند؟ اگر حجاب به مصلحت خودشان نبود، چه دليلي داشت محرم و نامحرم تعيين شود؟ اصلاً اکثر اين دستورات شرعي، ممنوعيت شراب، لزوم حجاب، حرام بودن قمار و... مواردي بود که خود مسلمان‌ها اصرار داشتند تکليف‌شان معلوم شود. مدام از پيامبر مي‌پرسيدند اگر شراب خوردن، مثل آئين تحريف شده مسيحيت، حرام نيست، چرا بزرگان صحابه هيچگاه لب نمي‌زنند؟ آيا خدا از قمار خوشش نمي‌آيد که نعوذأ بالله، حضرت ختمي مرتبت(ص) هيچ وقت در حالت قمار کردن ديده نشده؟ فرمود: از تو مي‌پرسند در مورد شراب و قمار... از تو مي‌پرسند در مورد فلان مجازات شرعي... قرآن طوري در اين موارد سخن مي‌گويد که انگار اگر اينقدر نمي‌پرسيدند و نگران نبودند، شايد خيلي مهم نبود. آدم مؤمن، يک مؤمن واقعي کي فرصت مي‌کند به مجلس شراب و غنا بنشيند؟ وقتي باور کند که بهشت – که عرض آن سماوات و ارض است – حقيقت دارد، کي اينقدر براي پول درآوردن صرف، زور و تقلّا مي‌زند، که حالا بخواهد با قمار کردن باشد؟ زکات باشد يا صدقه، اگر يک بنده خدا گرسنه باشد چه فرقي مي‌کند؟ اگر بنا بود همه واقعاً ايمان بياورند، اينهمه حدود شرايع لازم نبود. از امشب تا فردا صبح، يک دفعه دنيا گلستان مي‌شد. يک روح مؤمن که به مهرباني بي‌کران الهي ايمان بياورد، چطور با هم‌نوع خود مهربان نيست؟ وقتي خداوند متعال به انسان احترام مي‌گذارد، چطور مؤمن به مؤمن احترام نخواهد گذاشت؟ آنوقت چرا يک هنرپيشه کودن، يک فوتباليست، يک سياستمدار احمق براي جلب احترام و جذب توجه ديگران اينقدر جسارت و حقارت به خرج دهد؟
اينکه انسان‌ها گروه، گروه به بهشت يا جهنم مي‌روند به اين خاطر است که خداوند به آنها احترام مي‌گذارد. به انتخاب يک فرد احترام مي‌گذارد. با او اتمام حجت البته مي‌کند، اما اگر شقاوت را انتخاب کرد، اراده او محترم است. در مورد فيلم «تلقين» گفتيم که اگر يک کافر گناهکار مي‌توانست خواب اختياري ببيند، اختيار او يک جهنم بي‌پايان بود. (اگر يادتان باشد، سوژه فيلم خواب ديدن بود. دانشمندان پزشکي و محققان روان‌شناس دستگاهي اختراع کرده بودند که با آن مي‌شد به صورت دسته‌جمعي خواب ديد. يک نفر رؤيابين اصلي بود و باقي مهمان دنياي خواب او. در دنياي خواب زمان بيست برابر طولاني‌تر درک مي‌شد. اگر در عالم خواب دوباره مي‌خوابيدند به همين نسبت بيست برابر و... تا جايي که يک ثانيه مي‌توانست سال‌ها طول بکشد. آنوقت به مرز‌هايي مي‌رسيديم که معلوم نبود دنياي واقعي و دنياي خواب کدام يک واقعيت است و کدام مجاز و الي‌ آخر. اينها سوژه‌هايي‌ست که از عرفان سرخپوستي به احمقانه و وقيح‌ترين شکل گرته‌برداري شده! يعني عميق‌ترين مفاهيم حکيمانه را دستمايه يک فيلم سرگرم‌کننده قرار دادن و...)
اگر فرصت کرديد، چند دقيقه تصور کنيد که نامرئي شده‌ايد. اگر واقعاً نامرئي مي‌شديد چه کارهايي مي‌کرديد؟ دزدي، زنا، اذيت کردن مردم و... يا شکستن محاصره نوار غزه، ضربه زدن به نيروهاي آمريکايي در عراق و افغانستان، بازگرداندن پول‌هاي بلوکه شده ايران توسط بانک‌هاي غربي و... پس چي؟ اگر اين کارها نباشد نامرئي شدن به چه دردي مي‌خورد؟ خيلي از آدم‌ها اگر مي‌توانستند نامرئي شوند چه هيولاهايي که نمي‌شدند؟! خيلي‌ها اگر عصاي موسي(ع) را داشتند سيرک باز مي‌کردند و بليط مي‌فروختند. هيولا يا فرشته شدن، اين اختيار و اراده واقعي ما آدم‌هاست. ديده‌ايد بعضي‌ها چقدر کينه‌اي هستند؟ به محض اينکه احساس کنند مي‌توانند کسي را اذيت کنند، متلک و زخم زباني بپرانند، از کسي ايراد بگيرند، تحقير کنند، ضرر برسانند و... اين کارها را مي‌کنند. چرا مي‌گويند حسادت بد است؟ غضب و شهوت‌پرستي بد است؟
چون هنگام مرگ اراده و اختيار آدم از حصار محدوديت‌هاي جسماني و فيزيکي آزاد مي‌شود. آدم گناهکار روحي‌ست که مدام کارهايي مي‌کند که نمي‌خواهد انجام دهد؛ جاهايي مي‌رود که نمي‌خواهد برود. اختيار اين روح رفتن به جهنم است. يک عمر سماجت به خرج داده که با حقيقت و حقايق قاموس آفرينش ضديّت کند. اختيار و اراده او حوري و غلمان بهشتي نيست. چون کنار ساحل لختي‌ها تشنگي خود را از دست داده. اصلاً اين «روح» اراده کرده شهوت‌راني کند که از رنج داشتن شهوت خلاص شود. او مغرور است. به آفرينش خدا اعتراض دارد. مي‌گويد حق من نيست که با چندرغاز حقوق کارمندي کنار بيايم. چرا من نبايد ماشين صد ميليوني سوار شوم؟ چرا نبايد زرنگي کنم و رشوه بگيرم؟ من مجبور بودم با هزار دروغ و دغل و پارتي‌تراشي اين ميز را در اين اداره اشغال کنم. اما از اين اداره بدم مي‌آيد. حکومت اسلامي نگذاشت من راحت عرق‌خوري کنم. نگذاشت مثل جوان‌هاي ساکن ايالت «لاس وگاس» آنقدر راحت شهوت‌راني کنم که زيباترين اندام‌هاي با هزار جور ورزش و رژيم غذايي و کوفت و زهرمار متناسب شده کنار ساحل برايم مثل پشکل شوند. چرا من بايد عقده جنسي داشته باشم؟ عقده بي‌پولي، بي‌تحصيلات دانشگاهي، بي‌موبايل يک ميليوني، بي... بي... اين عقده‌ها، آتش اين حسرت‌ها، ناشکري‌ها و غرورها، اينها همان طبقات جهنم است. آدم‌ها وقتي مست مي‌شوند، چرا عربده مي‌کشند؟ چرا گريه مي‌کنند؟ مگر مست نکرده‌اند که کيف کنند؟ مگر نخواسته‌اند به «مستي و راستي» برسند؟ راستي روح اين‌ها همين عربده و گريه است. براي همين آنها که رذل‌تر و باتجربه‌ترند، حواسشان هست که عرق بخورند ولي مست نشوند. نجاست خوردن و ترسيدن از خاصيت واقعي‌اش که مستي‌ست – اين ديگر چه‌جور مصيبتي‌ست؟! مي‌گويد: آدم بايد کلاس داشته باشد... بايد ويسکي بخورد، اما مست نکند... بايد حواس آدم جمع باشد که نقشه بکشد، فردا چطور دوباره بيشتر پول در بياورم و بيشتر بتوانم ويسکي بخرم و... جرأت نکنم مست کنم! يارو مثلاً مست کرده و در پارتي مختلط دارد مي‌رقصد. مثلاً بناست حال کند. اما جوري سرش را به اين طرف و آن طرف تکان مي‌دهد، جوري صورتش را، لب و لوچه‌اش را جمع مي‌کند، جوري لبخند تلخ مي‌زند، جوري که... جوري که انگار خود جهنم است. مست کرده‌اي که حال کني، چرا پس گريه مي‌کني؟ اين همه اعتراض و نفرت چيست که در وجودت تلنبار شده؟ از چه جنسي‌ست که تمام نمي‌شود؟ يارو آهنگ گذاشته و جوري دُوپس-دُوپس مي‌کند که شيشه‌هاي ماشين و آسفالت خيابان مي‌لرزد. خب اين طرب است، يا آهنگ جنگ؟ جنگ با کي و کجا؟ آدمي که با آمريکا دشمني ندارد، با صهيونيسم نامرد جهاني دشمني ندارد، با قاتلان هواپيماي مسافربري، با قاتلان هيروشيما، با اين پست‌فطرت‌هايي که در جزيره مجنون بمب شيميايي زدند و همين اواخر در اشغال عراق و افغانستان يک ميليون مسلمان را بي‌شرمانه و در سکوت کشتند (و اکثراً از شيعيان) آدمي که با اين همه بهانه روشن و آشکار براي دشمني، دشمني ندارد، با خودش دشمن است. دو پس... دوپس، از جلوي ماشين برو کنار، که چه کنار بروي، چه نروي، آقا دارد به جنگ مي‌رود، جنگ با خودش، با تمام هرچه که هست، تضاد در ذات... دارد به جهنم ابدي مي‌رود...

 

* نعمت‌الله سعيدي

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس