کد خبر 46219
تاریخ انتشار: ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰ - ۱۱:۳۸

يکي از امدادگران سال هاي دفاع مقدس در خاطرات خود مي گويد: زماني که آبادان در محاصره بود، نان به زحمت تهيه مي شد. شرايط حاد و ويژه بود. وقتي شهيد هاشمي به بيمارستان مي‌آمد و مي ديد که امدادگران به خاطر فشار کار دچار افسردگي شده اند، شروع مي‌کرد در بخش با ص

به گزارش مشرق به نقل از فارس، گفتگو با عزيزاني که در سال هاي دفاع مقدس از جمله افرادي بودند که شايد در متن درگيري مسلحانه و خط مقدم نبودند اما حضورشان در کنار رزمندگان کاملا مشهود است. يکي از اين دست کارها، «امدادگري» بود. هيچ کس نمي تواند زحمات اين افراد را در پشت خطوط مقدم فراموش کند. خانم «معصومه رامهرمزي»، يکي از امدادگران سال هاي جنگ است. حدود 3 سال پيش بود که با ايشان هم کلام شدم و از آن جلسه خاطرات فراوان دارم . اما نکته اي که باعث شد امروز به ياد آن گفتگو بيفتم، صحبتي بود که اين امدادگر پيرامون شهيد «سيد مجتبي هاشمي»، فرمانده گروه فدائيان اسلام در جبهه هاي جنگ را بر عهده داشت. نظر شما را به صحبت ها جلب مي کنم:


...فيلم اخراجي ها که بعد از سال ها توسط آقاي ده نمکي ساخته شد را ببينيد، بايد گفته شود که امثال «مجيد سوزوکي» ها چه کساني بودند؟

اصلا بچه هاي فدائيان اسلام ( افرادي که زير نظر شهيد سيد مجتبي هاشمي فعاليت مي کردند) يک قشري بودند که با يک زير پيراهني به تن و با شلوار کردي مي‌جنگيدند، بعضي از آنها هم سيگار گوشه لبشان بود اما واقعا مردانه مي‌جنگيدند. آيا از آنها گفته ايم؟ مگر اينها سهمي در جنگ ندارند؟

چه اشکالي دارد بگوييم بچه هاي فدائيان اسلام با زير پيراهني بر تن و شلوار کردي پايشان اما با غيرت مي‌جنگيدند و از دينشان دفاع مي‌کردند.

من يادم است زماني که آبادان در محاصره بود، نان به زحمت تهيه مي شد و اکثربچه ها گرسنه بودند. شرايط حاد و ويژه بود. وقتي شهيد سيد مجتبي هاشمي به بيمارستان مي‌آمد و مي ديد که تعداد مجروحين در بخش زياد است و ما هم که امداد گر بوديم از فشار کار دچار افسردگي شديم. شروع مي‌کرد در بخش با صداي بلند به خواندن اين شعر :

کار صدام تمام است
خميني امام است
استقلال و آزادي
جمهوري اسلامي
آخرين پيام است

من به قدري اين شخصيت (شهيد سيد مجتبي هاشمي) را دوست داشتم، زيرا وقتي مي‌آمد ما احساس مي‌کرديم که يکي آمده به همه ما انرژي وارد کند، دوپينگمان کند.

بعد شروع مي کرد با بچه ها خوش و بش کردن و به آنها مي‌گفت: نبينيم اخم کنيد، نبينيم گريه کنيد، ما پيروزيم.

يعني در يک کلام به شما بگويم حضور ايشان در بيمارستان آنچنان غوغايي در بخش ها بپا مي‌کرد و بعد هم مي‌رفت. کجا اين حرف ها نوشته شده ؟ کتابي در مورد ايشان نوشته نشده چون از مردم عادي بود.
تازه مجتبي هاشمي کسي بود که در تهران زندگي داشت،‌ مغازه داشت، ثروت داشت. همه اينها را رها کرد و به جبهه آمد... .

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس