به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، در سال ???? توسط چند تن از دانشجويانِ عضور نهضت آزادي ايران ، سازماني تشکيل گرديد، که در ابتدا «مجاهدين خلق ايران» نام گرفت اما بر اثر عملکردش ، يک دهه بعد ، از سوي مبارزان مسلمان به لقب «منافقين» مفتخر شد و امروز نيز در ميان قاطبه ي ملت ايران با همين عنوان شناخته مي شود. سازمان «منافقين»[مجاهدين سابق] براي نبرد با رژيم پهلوي پايه گذاري شد و بنيانگذاران آن ، همگي از جوانان مسلمان و دلسوز و مانوس با قرآن و نهج البلاغه بودند اما طي چند سال ، به دليل بنيادهاي غلط فکري که از آموزه هاي نهضت آزادي و اقتباس آزاد از آثار دکتر علي شريعتي ناشي مي شد ، به انديشه هاي مارکسيستي آميختگي خطرناکي پيدا کردند و کار به جايي رسيد که بخشي از رهبري سازمان ، رسما با صدور اطلاعيه اي ، ايدئولوژي سازمان مجاهدين را مارکسيسم اعلام کرده ، مرتد شد و دست به کشتار اندک اعضاي وفادار به اسلام در سازمان زد. از همين زمان بود که لقب «منافقين» به اين تشکيلات اطلاق شد. سازماني که با ادعاي جهاد اسلامي در ميان مسلمانان نفوذ و احترام چشمگيري پيدا کرده بود و حالا به داعيه «انقلاب مارکسيستي» رسيده بود.
سازمان منافقين ، پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز از دورويي و نفاق دست برنداشت و همين باعث شد که بيش از دو سال در برابر حاکميت اسلامي تاب نياورد و سرانجام عليه جمهوري اسلامي ، اعلام مبارزه ي مسلحانه نمايد.
سازمان منافقين ، در تبليغات خود اعلام مي کند که بيش از 15 هزار تن ايراني را در سال هاي 60 تا 90 شمسي به قتل رسانده است. بسياري از مردم اين کشور هنوز به خاطر دارند که در نيمه ي اول دهه 60 ، موتور سواران مسلح منافقين ، چگونه مردم کوچه و بازار را به گلوله مي بستند و رزمندگان بازگشته از جبهه را مقابل ديده گان خانواده شان مي کشتند و جوانان بسيجي را در پاي سفره افطار و مقابل چشم مادرانشان سر مي بريدند.
آن چه مي خوانيد ، روايتي است از يک عضو بريده ي سازمان منافقين که در ايران زندگي مي کند:
پاسدارها دشمن شماره يک سازمان به حساب ميآيند و حتي مثلا در نشست قبل از عمليات فروغ جاويدان (مرصاد) مسعود خطاب به نيروها گفت: وقتي وارد تهران شديد هر کس را که ديديد بکشيد خصوصا پاسدارها و بعد از 48 ساعت من وارد ميشوم و دستور عفو عمومي ميدهم! آنجا روي پاسدارها آنقدر کار ميکنند که هيچ کس از کشتن آنها ابايي نداشته باشد.
يکي از آنها خاطرهاي تعريف کرد که بد نيست اينجا بازگو شود تا ببينيد رافت و عطوفتي که سازمان و مسعود رجوي از آن دم ميزد به چه گونه بود. استراتژي سازمان در عمليات فروغ، استراتژي «پرچم نظامي» بود. يعني هر کس که جلوي شما را گرفت او را بکشيد و اين «هر کس» يعني پاسدار.
يکي از دوستان تعريف ميکرد که تعدادي از نيروهاي پاسدار را در عمليات فروغ اسير کرديم و آنها را با دست بسته در گوشهاي نگه داشتيم. هوا خيلي گرم بود و اينها تشنه بودند. يکي از افراد پيش فرمانده گردان يعني عبد الواهب فرجي (افشين) رفت و از او پرسيد: با اين اسرا چهکار کنيم؟ افشين که علاقه زيادي به کلت داشت اسلحهاش را بيرون آورد و با اشاره گفت: همه آنها را آب بديد.
با اشاره افشين همه اسرا تيرباران شدند و اجساد آنها روي هم ريخته شد و از آن عکس گرفتند. اين عکس تا مدتها به عنوان يکي از مهمترين دستاوردهاي عمليات فروغ جاويدان در جلسات معرفي ميشد.[مهدي کتيرايي بعدا برايمان توضيح داد که افشين در قضيه شکنجه و کشتن سه پاسدار حضور داشته و هميشه هم اين موضوع را با افتخار تعريف ميکرد. او گفت شما هم بايد به جايي برسيد که مانند افشين باشيد. منظور او اين بود که به حدي از قساوت برسيم که از کشتن و شکنجه افراد خصوصا پاسدارها کوچکترين ابايي نداشته باشيم.]
هميشه ميگفتند اگر پاسدار را نکشي او تو را ميکشد. البته اين القائات درباره هر کسي که ميبايست ترور ميشد صورت ميگرفت. مثلا حتي اگر قرار بود يک راننده تاکسي ساده ترور شود، طوري عليه او تبليغ ميکردند که انگار بعد از آقاي خميني او نفر دوم رژيم است.
گاهي مانورهايي براي آموزش عمليات در داخل گذاشته ميشد.يکي از دوستانم تعريف ميکرد که بايد يک موتورسوار را در مانور از روي موتور به زمين ميانداختم و سريعا کارت شناسايياش را ميديدم و اگر پاسدار بود او را ميکشتم. وقتي موتورسوار را به زمين زدم و کارتش را بيرون آوردم ديدم معلم است ولي باز هم او را زدم. مسئولين آموزش بهخاطر اين کار من را تشويق کردند و گفتند وقتي معلمي اينقدر جسارت دارد که جلوي فرد مسلح بيايد حتما پاسدار است و بايد او را کشت.