به گزارش وبلاگستان مشرق، عليرضا بازارگان که در اردوي جهادي حضور داشته، خاطرات و نکاتش از اين اردو را طي چند مطلب در وبلاگ "و واعدنا موسي ثلاثين ليله" نوشته است. در يکي از اين مطالب آمده است:
تاثير رسانه در روستاها انکارناپذيره. ديروز به يکي از روستاهاي اطراف به نام «دودک» رفتم و يکي از نيروهاي اردو که مسئوليتش توي اون روستا بود در حال صحبت با کودکان بود. بچه ها با ذوق و شوق دورش حلقه زده بودن و مي خنديدن و به دقت به حرفاش گوش مي دادن. بعد از حرف هاي دوستانه، نوبت به حرف هاي مذهبي رسيد. علي محمد گفت: "بچه ها کي مي دونه فرق مسلمون ها با کافرها چيه؟" بچه ها هم جواب دادن: "کافرها خدا رو قبول ندارن" علي محمد گفت: "آفرين. حالا کي مي تونه يه کافر مثال بزنه". سريع يکي از بچه ها گفت: "يزيد!" علي محمد با خنده جواب جواب داد: "خوب باشه. ولي توي دنياي امروز چه طور؟" بچه ها گيج شدن. نمي دونستن دقيقا چي بگن. چند ثانيه اي سکوت شد. ناگهان يکيشون مثل دانشمندي که به نتيجه رسيده باشه با هوا پريد و گفت: "ليبي! ليبي!" بقيه هم با شادي تاکيد کردن: "آره آره. ليبي! ليبي!"
تعجب کردم. ليبي؟ آخه اين بچه ي ده دوازده ساله اين کلمه رو از کجا ياد گرفته؟ اصلا مي دونه ليبي چي هست؟ آدمه يا کشور؟ کجاست؟ فکر نمي کنم اصلا بدونه داره چي مي گه، ولي چون در هفته هاي اخير اخبار حرف از ناآرامي ها و درگيري هاي انقلابي و جنگ داخلي در اين کشور مي زنه، اين بچه ي معصوم اولين مثالي که براي "کافر" به ذهنش رسيده اينه: "ليبي".
سوال دوستمون هم به نظرم بيجا بود. آخه اين چه سواليه که از بچه ها ميپرسي؟
اون روز گذشت و روزهاي بعد براي بررسي تاثير رسانه بر اين بچه ها باهاشون يک صحبت کوتاه کردم. تقريبا همه تلويزيون داشتن ولي ماهواره نه. ميگفتن: "ماهواره توي آبادي ما نيست. شايد توي آبادي هاي اطراف باشه، ولي ما نداريم." معلوم بود که ماهواره داشتن به عنوان يک اتفاق بد تلقي مي شد.
اکثريت سريال ها تلويزيون، مثل جومونگ رو مي ديدن، و تيمهاي فوتبال خارج از کشور رو هم مي شناختن. به حدود سي سال پيش فکر کردم؛ يعني وقتي که اعضاي يک روستا، تلفن نداشتن و از حال اعضاي روستاي بغل هم آگاهي نداشتن - چه برسه به اين که بدونن ديشب اينترميلان زده توي دروازه ي شالکه، يا بالعکس.
رشد فزاينده ي فن آوري در سرتاسر جهان، تاثيري داشته که نمي شه ازش چشمپوشي کرد. ما در دنيايي بزرگ نميشيم که پدران و مادرانمون توش بزرگ شدن. مي تونيم مطمئن هم باشيم که فرزندانمون توي دنيايي بزرگ نخواهند شد که ما توش بزرگ شديم. ديگه اين طوري نيست که آدم بيست سال صبر کنه تا تغييري در زندگيش رخ بده. الان به جايي رسيده که بعضي اوقات قبل از اين که سر فرصت با يه پديده ي جديد کنار بياي، پديده ي جديدترش به بازار اومده!
در همچين شرايطي، حفظ کردن چيزي به نام "اصالت" از هميشه سخت تر و پيچيده تر شده. الان يک آدم "اصيل" چه آدمي محسوب ميشه؟ اصلا آيا مثل گذشته، اين صفت، يک صفت مطلوب هست؟ چه طور ميشه هم با فن آوري هاي جديد کنار اومد، هم اصالت ها رو حفظ کرد؟ بحث هاي زياد و هيجان انگيزي مي شه در اين باره داشت...